پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رانندگی» ثبت شده است

خب علاوه بر اینجا، دیروز هم یک تجربه مشابه داشتم. به رسم همیشه که برای رسیدن به مقصد تکراری مسیریاب زده بودم، مسیر متفاوتی بهم داد و به یه دوراهی رسیدم که سمت چپ خالی و سمت راست ترافیک نیمه سنگینی بود و در کمال تعجب مسیریاب، گزینه سمت راست و مسیر شلوغ تر رو انتخاب کرده بود. دوراهی سختی بود و دودل بودم و ظرف چند ثانیه ای که فرصت تصمیم گیری داشتم، دو سه بار تصمیمم عوض شد که از مسیر راست برم یا چپ. در نهایت به مسیریاب اعتماد کردم و افتادم توی ترافیک ولی خب باز ته دلم یه جوری بود و میگفتم آخه چرا اون ور که خالیه و همه دارن با 90 تا میرن! دیگه افتاده بودم توی ترافیک و چاره ای نداشتم و به مسیرم ادامه دادم. 4،5 دقیقه گذشت و راه من باز شد و دیدم اوه اوه، اون ور چه خبره! خلاصه جامون عوض شده بود و احتمالا اون وریا میگفتن خوش به حال اون وریا و ما گازشو گرفتیم و رفتیم!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۰۷
محمد حسن شهبازی

اینجا رو یادتونه که درباره مسری بودن رفتارهای بیمارگونه نوشته بودم؟ مثال براش زیاده. به طور مثال چند روز پیش توی جاده تهران-شمال مقداری ترافیک بود و مجدد در یک جاده دوبانده ماشین ها به طرز مرتب و متمدنانه ای ایستاده بودن. بعد چند دقیقه از شونه خاکی جاده یک کامیون نامحترم مسیر جدیدی برای خودش باز کرد و گرد و خاکی هم به پا کرد. چند ثانیه بیشتر نگذشت که پشت سرش یک سواری اومد و پشت اون هم ماشین بعدی و به همین صورت زنجیره بی فرهنگی و بیشعوری تشکیل شد.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۳۶
محمد حسن شهبازی

این داستان مال چند روز پیشه. اگرچه شاید بهتر بود ننویسمش ولی خب به نظرم بد نیست توسط بقیه خونده بشه. شاید اثرات خوبی داشته باشه.

یکی از محله های شهر هست که علامت گذاری نسبتا پیچیده ای داره و خیابوناش به صورت قطعه ای یه طرفه‌ن. من 99.999% مواقع و تو ساعات مختلف شبانه روز فارغ از شلوغی و خلوتی و حضور یا عدم حضور پلیس، این قوانین رو رعایت کردم، اگرچه گاهی روی مخمه. امروز از پارکینگ اومدم بیرون ولی پشتم جا نبود و اومدم وسط خیابون وایسادم. کنترل در پارکینگ رو زدم و منتظر موندم تا در بسته بشه. همون موقع یه مزدا3 مشکی به صورت خلاف از سر کوچه اومد و رسید جلوم. من در همون حالت که منتظر بودم در بسته شه، از جام تکون نخوردم و یه 10 ثانیه ای توی همون موقعیت ایستاده بودم. دیدم طرف داره نگاه می کنه و دستامو به علامت "خب چی کار کنم؟" بردم بالا. (🤷🏻‍♂️) بعد سرمو از پنجره بردم بیرون و گفتم خلاف اومدی. اونم با حالت عصبانی و با داد زدن گفت: «یعنی الان همه چیت درسته جز این یه مورد؟» منم گفتم: «آره، همیشه جهت خیابونا رو رعایت می کنم و خلاف نمیام.» واقعا تو کتم نمی رفت که از بدیهی ترین قانون و حق شهروندیم کوتاه بیام و به یه نفهم قلدری مثل اون حق بدم و کنار بکشم. گفت خب بگیر راست تا من رد شم. فضا پر تنش بود. منم بعد چند ثانیه برای اینکه تنش رو مدیریت کنم و نذارم طرف وحشی شه (خیلی گنده هم بود و ترکیب هیکلش و شعورش خیلی ترکیب سمی ای بود) یه ذره گرفتم راست اما خودمو خیلی زحمت ندادم که حتما ماشینو رد کنم. همونجا وایسادم و گفتم حالا برو عقب تا رد شم. هر لحظه بیشتر فشاری می شد و وقتی دنده عقب گرفت و من رد شدم یه بد و بیراهی گفت و منم یکی دو تا بهش برگردوندم و رد شدم. (البته در حد و اندازه های خودم :) خیلی فکر بد نکنید) بعد این، طرف یه مرحله دیگه فشاری تر شد و از ماشین اومد پایین و با صدایی که نشون دهنده جر خوردن بود یه مرحله دوز بد و بیراهش رو جدی تر کرد و گفت وایسااا و از این صحبتا. خب من معمولا از فحش دادن بقیه حرصم نمیگیره چون به این نتیجه رسیدم که نشونه ضعفشونه و آروم موندن من و وارد نشدن به بازیشون به نفع خودمه و حتی اونو عصبانی تر هم ممکنه بکنه. برای همین گازش رو گرفتم و از همون پشت شیشه [سانسور] و گازشو گرفتم و رفتم. این حرکت آخر واقعا دیگه تیر خلاص بود چون حرص انباشته‌ش داشت می‌پاشید تو سر و صورت خودش. یه بخشی از اقداماتم رو نمیتونم ایجا بگم. در کل همین که وارد درگیری با یه همچین گولاخ نفهمی نشدم پیروزی بزرگی بود. البته تا 5 دقیقه هیجان همراه با استرس که توی ضربان قلبم مشهود بود رو داشتم تجربه می کردم اما عصبی و حرصی نشده بودم. صرفا کمی از پررویی، گستاخی و بی شعوری این جور آدما ناراحت شدم. اما اینکه سر حق واضحم مثل قدیما شل عمل نکردم و صریح حقمو به خودم و طرف یادآوری کردم حس خوبی دارم.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۱۰
محمد حسن شهبازی

امروز توی یک خیابون از محل های نسبتا گرون شهر داشتم رانندگی می‌کردم و مقداری ترافیک بود. حدود 10، 12 تا ماشین توی خیابون دوطرفه که خط ممتد وسطش داشت پشت هم خیلی متمدنانه منتظر بودن. در این حین یک گوساله ای از بغل این صف طولانی سبقت گرفت و با رد شدن از خط ممتد و ورود به خط روبرو ترافیک رو دور زد. با کنار رفتن پرده و نمایان شدن چهره واقعی این حیوون انسان نما، به صورت ناخودآگاه از بدنش سم بیشعوری ترشح شد و در فضا پخش شد. این سم افراد آسیب پذیر دیگه ای رو به سرعت آلوده کرد و دو نفر دیگه هم درجا به گوساله تبدیل شدن و همین حرکت رو تکرار کردن. معمولا این جور وقتا در مواجهه با حیوون هایی که رم می کنن، مثل دامپزشکی که آمپول رو میگیره بالا و حیوون رو تهدید میکنه، سعی می کنم باهاشون مقابله کنم. مثلا وقتی به زور میخوان ماشینشون رو بچپونن تو یه سوراخ (اینایی که از بغل صف جلوی خروجی ها میان به زور خودشونو فرو کنن) چنان گاز میدم و دستمو میذارم رو بوق که قشنگ یه سکته ریز بزنه طرف. ولی این جا کاری از دستم بر نیومد و زیر لب به دشنام ریزی بسنده کردم.

میدونم الان دارید با خودتون میگید چقدر فلانی عصبیه، ولی الان تنها راهی که به ذهنم می‌رسه اینه که از نظر روانی جامعه رو برای این حیوانات ناامن کنیم حداقل. راستی شما اینجور وقتا چی کار می‌کنید؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۳
محمد حسن شهبازی

داشتم رانندگی می کردم که یهو دیدم یه بچه گربه ولو شده کف اتوبان. طبیعتا غمگین شدم.[زیاد] داشت غمم فروکش می کرد که یهو چند متر جلوتر دیدم یکی دیگه هم به همون سرنوشت دچار شد. غم دلم خیلی زیادتر شد. این دو تا بچه اینجا چی کار می کردن؟ لابد از بی تجربگی و خامی پریدن وسط اتوبان. اما دنبال چی بودن؟ مامانشون رو اون ور دیدن؟ داشتن بازیگوشی می کردن؟ نکنه فکر کردن ماشین یه موجودیه که باهاشون دوسته و کاریشون نداره؟ کاش حالا که مردن خیلی زود مرده باشن و اصلا درد نکشیده باشن. کاش حالا که مردن، با هم مرده باشن و اون یکی اصلا متوجه مرگ اون یکی نشده باشه و اون لحظه رو ندیده باشه. کاش مادرشون هم این صحنه ها رو ندیده باشه. این دو تا بچه و سرنوشتشون گوشه ای از تاریکی های موجود توی این دنیا بودن. خیلی چیزای تاریک تر از این هم هست. خلاصه که کاش تو اون لحظه، رنج نکشیده باشن.

توی دنیای ما آدما هم رنج زیاده. کاش ما هم در حد توان رنجی کم کنیم...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۰:۳۹
محمد حسن شهبازی

چندین بار تا حالا پیش اومده بابام یه چیزی بهم گفته و من تو دلم گفتم پدرجان اینا مال قدیمه و الان دیگه اینجوری نیست. یا مثلا با خودم گفتم شما زیادی حساسی و این طور که شما میگی نیست.

آخریش میدونید چی بود؟ داشتم میرفتم سمت قم، بهم گفت اونجا خیلی سرعت بالا رانندگی نکنیا. 80 تا بیشتر نرو. لاستیکت ممکنه بترکه. منم تو دلم گفتم پدرجان حالا چون شما یه بار لاستیکت اونجا ترکیده دلیل نمیشه که مال منم بترکه. حدس می زنید چی شد؟ تو جاده چندتا لاشه لاستیک ترکیده دیدم :|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۲۶
محمد حسن شهبازی
احتمالا برای خیلی هایمان این پدیده شوم دیگر عادی شده است. این که وقتی یک خودروی امدادی از خط تندرو به سرعت راهش را باز می‌کند و رد می شود، پشت سرش ماشین ها از سر و کول هم بالا می‌روند تا بتوانند در پس آن خودرو یک جایی برای خودشان دست و پا کنند و دقایقی در زندگی گهربارشان پیش بیافتند. واقعا چه فعل و انفعالی در مغز این افراد رخ می‌دهد که در آن لحظه آن قدر حریص و طماع می‌شوند که یک لحظه بالکل وقار و شخصیت انسانی‌شان را زیر پا می‌گذارند؟ مصداق دستمال قرمز و آن بزرگی که عکسش روی شیشه شیرهای نوستالژیک بود.
پ.ن: بارالها نرسد روزی که این‌چنین باشم. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۳۵
محمد حسن شهبازی