ظهر بود. در حین درس خواندن و خبرهایی که از چپ و راست درباره مرحوم حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی به گوشم می رسید، تصمیم گرفتم برای خودم تمامی ورودی ها و اتفاقات این یکی دو روز را به طور خلاصه جمع بندی کنم. برای همین از سینی پرینتر که نزدیکم بود یک کاغذ برداشتم، نصفش کردم و شروع کردم به نوشتن. پس از پایان تصمیم گرفتم اینجا هم آن را منتشر کنم:
داستان به اینجا رسید که در گروه تلگرام، یکی دو عکس از قدیم ها گذاشتیم. همین دو عکس سفره دل بقیه را هم باز کرد و عکس ها پشت سر هم ردیف شدند. یکی از عکس ها اما خاص بود. چهره های کودکانه اکثر بچه ها در عکس دیده می شد و شده بود سوژه خنده! گذشته مان را می دیدیم و یاد دوران می کردیم و لبخند می زدیم.اما این لبخند و حال خوش خیلی طول نکشید. همان شب بود که عکس علی با نوار سیاه کنارش به گروه ارسال شد. شوکه شدیم و خیلی طول کشید تا باورمان شود این عکس حقیقت است و دروغ نیست! تا دقایقی فکر می کردیم شوخی است. حتی اصرار داشتیم شوخی باشد؛ اما...