پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

مطلب قبلی از کتاب علامه طباطبایی بود، انتشارات روایت فتح.
امروز یکی از رفقای دانشگاه یک بخشی از آن را باز کرد و گفت بخوان. بعد از خواندن بخش مذکور، کتاب را قرض گرفتم که کامل بخوانم.
کتاب خسته کننده ای نیست. گاهی بعضی کتابها را باید خواند ولی تا به ته برسد، چندین لایه پوست کنده می شود و می ریزد. گاهی هم بر عکس. پوست یکی دیگر کنده می شود که بیاید کتاب را از دست آدم بگیرد. خلاصه... زیاده گویی نکنم. در بخشی از کتاب، پرداخته شده بود به روابط زناشویی. رابطه ای بین علامه و هم سرشان! یک الگوی واقعی:
(قمرسادات ، هم سر علامه) همیشه به نجمه سادات(دختر علامه) می گفت: «مرد ها تحملشان کم است. اگر زن زندگی را یک جوری اداره کند که مرد فکرش آزاد باشد، آن وقت می تواند پیش رفت کند. کارش را بهتر انجام بدهد.» الان نورالدین مریض است، نافش چرک کرده، هیزمشان برای اجاق تمام شده، بچه ها لباس زمستانی ندارند، اما آقا جون هیچ کدام این ها را نمی داند. مادر نمی گذارد بفهمد. می گوید: «حاج آقا روحش لطیف است. با تلنگری به هم می ریزد.»

پ.ن:
-اینه که میگن همیشه پشت یه مرد موفق، یه زن موفق هستا!
-زن زندگیمان آرزوست... :)
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۲۱
محمد حسن شهبازی

شانزده سالش بود که تحصیلات ابتدایی را تمام کرد و وارد مدرسه ی طالبیه ی تبریز شد، که یک جور مدرسه ی علوم دینی بود. محمدحسین همان سال های اول، وقتی تازه به صرف و نحو رسیده بودند، از چیزهایی که می خواند دل سرد شد. وقتی دل سرد شد، دیگر توی مغزش هم نمی رفت. کج دار و مریز مدرسه می رفت و کج دار و مریز درس می خواند. یک روز وقتی در نحو به «سیوطی» رسیده بودند، استاد از آن ها امتحان گرفت و او رد شد. وقتی کاغذش را می گرفت، استاد بدون این که او را نگاه کند، گفت «پسر جان! وقت خودت و من را ضایع کردی.» محمدحسین سرخ شد. کاغذ را پشتش قایم کرد و از مدرسه آمد بیرون. از خودش بدش می آمد. همین را تکرار می کرد. نمی توانست آرام بگیرد یا برود بنشیند خانه. از وسط یکی از کوچه ها برگشت و رفت. رفت بیرون شهر. شاید توی همان تپه هایی که همه شان سبز بودند، و بعد ها گفت که آن جا «به عملی مشغول شد. » وقتی برگشت شهر، دوباره رفت سراغ درس و مدرسه، و خواند. طوری می خواند که انگار دنیا به آخر رسیده. به قول خودش «با هر خودکشی ای که بود» می خواند و حل می کرد و می نوشت. تا آخر همین طور بود و تا آخر، تا وقتی زنده بود، برای کسی نگفت آن روزها ، آن گوشه ی دور از شهر، به چه عملی مشغول بوده. جواب همه ی آن هایی که پرسیده بودند هم یک چیز بود: «عنایت خداوندی دامین گیرم شد و عوضم کرد.»


پ.ن:
-یه مطلب برای اونایی که خیلی خسته ن؛ گیر کردن، بی انگیزه ن!

-این آقایی که صحبت کردیم ، «علامه محمدحسین طباطبایی» بودن.
و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...

منبع: کتاب «سید محمدحسین طباطبایی» - انتشارات روایت فتح

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۴۲
محمد حسن شهبازی

مثل حرف معلمان قدیم و استادان حال که می گویند سوال دوستتان را گوش کنید، شاید سوال شما باشد. و یا از سوال پرسیدن نترسید؛ شاید سوال شما سوال خیلی های دیگر باشد. بنده هم سوالی دارم. از شما پیر خردی که ممکن است از اینجا بگذری، از شما تحصیلکده روانشناسی که سر راهت این طرف ها هم بیایی و یا از شما دوست هم سن و سال و حتی کوچکتر که شاید به مشکل بنده برخورده باشی و به راه حل رسیده باشی.
اینکه :
چه بر سر ما(من و أمثالِی) آمده که دیگر پتانسیل انجام کارهای آموختنی بزرگ را نداریم. به خوبی یادم هست که وقتی کوچکتر بودم، یکهو به سرم می زد که بروم فلان چیز را درست کنم. بعد میرفتم ملزوماتش را یاد می گرفتم و آخر سر انجامش می دادم. اما این روز ها وقت به سرم می زند که بروم فلان چیز را درست کنم، می بینم که باید بروم فلان حرفه ها را بیاموزم. سبک سنگین می کنم و با خود می گویم: "حسش نیست، بیخیال"! این دیالوگ خانمان سوز از چه دردی بر آمده؟ درمانش چیست؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۴۸
محمد حسن شهبازی

الان که این پست را می نویسم شب شهادت حضرت زهرا(س) است...
امروز سیزده فروردین بود. 1393. یادتان هست؟ حدودا 8:30 29 اسفند را؟ همین پارسال. به همین سادگی 13 روز پس از آن سپری شد. 27 تای دیگر همین طوری بگذرد می شود 94. "بـــــه همـــــــــــین ســــــــــادگــــــــی"
بیرون نرفتم که ببینم مردم چگونه 13شان را در کردند و از موج نحسی ای که در کمینشان بود گریختند! فقط امیدوارم بی حرمتی ای نشده باشد. انشاءالله که همینطور بوده.
اما غرض از پست.
سال اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی است. رهبر کشور نام سال را این گذاشته. به راستی اگر هر سال همه مردم یا حداقل اکثریت به این پیام ها توجه می کردند الان اوضاع چگونه بود؟
آیا عده ای هر روز غرغر کنان و ناله کنان از شرایط نمی نالند؟ به راستی برای تحقق خواسته هایشان چه تلاشی کرده اند؟ برای پیشرفت کشورشان گوشه کدام کار را گرفته اند؟
مسلما بخش عمده ای از ضعف و عقب ماندگی ما ، بر می گردد به همین فرهنگ. دایره وسیعی هم هست. هر کسی همت کند، یک گوشه اش را صادقانه، مخلصانه و با تعهد بگیرد و تلاش کند، به نقطه ایده آل نرسد، حداقل به یک جایی بهتر از اینجایی که هست می رسد.
بخش عمده ای از فرهنگ هم فرهنگ کتاب و کتابخوانی است.
ما هم به نوبه خودمان، در این منزل صفر و یکیمان تلاشی بکنیم.



چندی پیش بود، به توصیه یکی از نزدیکان، کتابی را خواندم. اصلا خود ایشان کتاب را قرض دادند.(یکی از کارهای خوب، قرض دادن کتاب است. در این دوره زمانه گرانی کتاب و ...)
نام این کتاب "قدرت حقیقی" بود.
نوشته لیندا فرانسیس و گری زوکاو.
همانطور که از نام کتاب هم پیداست، هدف نویسنده معرفی قدرتی است که پایدار باشد و واقعی. چیزی فراتر از قدرت های رایج حال و چیزی که به کمک بشر امروزی بیاید و او را از درد های امروزی، سردرگمی و ناامیدی نجات دهد. البته نباید غافل از این بود که این نویسندگان از آنجایی که بهره مند از معارفی که به دست ما رسیده نیستند، در بعضی موارد به نقطه هایی رسیدند که در نزد ما راه اشتباه و مسیر نادرست تلقی می شود. درست است که اصل و ریشه اندیشه هایشان، منطبق با اصول مورد پذیرش ما نیست، اما به هر حال با استفاده از تعقل و تفکری که خرج کرده اند به نتایجی رسیده اند که بعضی صحیح می باشد و حتی منطبق بر معارف دینی ما نیز می باشد.
خلاصتا قصد دارد در طول لحظه هایی که برای بشر اتفاق می افتد و هر لحظه احساسی رخ می دهد، انسان را متوجه وقایع پنهانی بکند که در پس وجود رخ می دهد و در پی فهماندن نکاتی به بشر است. نویسنده قصد دارد با بررسی عمیق تر این حالات درونی، هوشیاری عاطفی را در خواننده تقویت کند و به او بفهماند که احساسات و عواطف نشانگر بروز اتفاقاتی است که به رشد کمک می کنند و با جدی گرفتن آنها و عدم سرکوب، پنهان سازی و فراموش کردن می توان مسیر صحیح زندگی را پیدا کرد.
کتاب بدی نیست. توصیه می کنیم در جهت آشنایی با اندیشه های دیگران و تقویت روحیه کتابخوانی و افزایش سرانه مطالعه سراغ این کتاب بروید.
ترجمه کتاب خوب و روان است.
توصیه: در خواندن کتاب ، از تکرار بیش از حد برخی نکات خسته نشوید. ویژگی کتابهای روانشناسی این سبکی معمولا تکرار است و تکرار.
برویم سر معرفی کتاب.

قدرت حقیقی

نام : قدرت حقیقی
اثر: گری زوکاو / لیندا فرانسیس
ترجمه: فرناز فرود
نشر:آوند دانش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۰۰
محمد حسن شهبازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۴۳
محمد حسن شهبازی