پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

توی اقوام یکی رو داریم که امسال کنکور داد. دیروز بود که اعلام شد نتایج آخر شب میاد. چند ساعت قبل اعلام نتایج بهم زنگ زد و یه کم گپ زدیم. از خاطره روز اعلام نتایج خودم براش گفتم. خب اون موقع ما ADSL نداشتیم و با توجه به شلوغی سایت سنجش خیلی منطقی و البته عملی نبود که آدم با Dial-up نتیجه بگیره ولی با این وجود تا چند ساعت ما تو همون خونه مشغول تلاش برای دیدن نتایج بودیم اما موفق نمی شدیم. من کد ملیم رو همیشه کامل میزدم ولی نتایج نمیومد. یواش یواش به ذهنم رسید که بیا بدون 00 اولش امتحان کن ولی یه کم از نظر ذهنی فرار می کردم. احتمالا از روبرو شدن با نتایج می‌ترسیدم. دست آخر با پیشنهاد اطرافیان قرار شد بریم کافی نت. اونجا دیگه گفتم جهنم! هر چی شده دیگه شده و همونجا بدون 00 اول کد ملی فرم رو پر کردم و نتایج اومد.

از اون موقع تا الان نتیجه کنکور یه نفر برای اطرافیان جزو جذاب ترین چیزا بوده. برای خود منم هست و بدم نمیاد بدونم اونایی که از آشنا و فامیل کنکور داشتن چند شدن، ولی ریشه این حس خودم رو فضولی میدونم و برای همین جلوش رو میگیرم. اگر خواست خودش میاد میگه بهم. این روزا این بحث هم خیلی رایجه که رتبه کنکور یه چیز شخصیه و اینا. ولی زمان ما واقعا اینجوری نبود و اصلا کسی به این چیزا بها نمیداد. اما توی مکالمه تلفنی دیروز، من همینا رو گفتم. هم خاطره دیدن نتیجه خودم رو گفتم و هم اینکه نتیجه کنکور یه چیز شخصیه. اگه دوست داشتی و راحت بودی میتونی به منم بگی. این رو هم اضافه کردم که اگه نتیجه کنکورت اون چیزی که میخواستی نشد، غصه نخور. راه موفقیت فقط از دانشگاه نمیگذره. زمان ما که خیلی فضای فکری اینطوری بود گذشت و الان خیلی عوض شده اوضاع. اینا رو که گفتم، گفت: نه بابا. مگه من دخترم که رتبه‌م رو نگم. شاید واقعا این حرف از ته دلش بوده باشه، ولی من این طور حس نکردم. یک غرور پسرانه و مستانه با ترکیب فرار رو به جلو و سرکوب احساسات. شاید این حرف ناشی از بولی دوران مدرسه باشه. اینکه فضای مدرسه های پسرونه طوری بوده و احتمالا هست که اگه یه جا ضربه ای خوردی، نباید غمگین بشی و از اون بدتر نباید بروز بدی. این که سرکوب احساسات برای پسرا یه اجبار مقدسه و تو هر چقدر هم زخم بخوری، نباید وا بدی و خب خروجیش میشه همین جمله ها: «مگه من دخترم؟» نه داداش. اگه کسی با غمگین شدن سر یه شکست بهت انگ های جنسیتی میزنه، اشکال از تو نیست. اشکال از اونه. احتمالا اونه که ضعیفه و نمیخواد با واقعیت رو در رو بشه و دیگران رو هم به این سرکوب دعوت میکنه. چی از این بهتر که آدم با احساساتش شجاعانه مواجه بشه؟ تو برای کنکورت یه مقدار تلاش کردی و یه نتیجه ای هم گرفتی. اگر فاکتور شانس و ... رو کنار بذاریم و رتبه‌ت متناسب با تلاشت باشه، بهترین فرصته که با این واقعیت کنار بیای و به جای سرکوب، با درون خودت رو به رو شی. اون غصه ای که فکر می کنی باعث میشه دخترونه به نظر بیای، یه الماسه که توی وجود همه آدما با هر جنسیتی وجود داره. با این بهونه ها روش خاک نریز.

تموم شد؛ خیلی تاثیرگذار بود؟

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۱۸
محمد حسن شهبازی

شاید دوباره همان حماقت های اوایل کارشناسی را تکرار کردم. احتمالا یک نوع حماقت ذاتی که اگر کنترلش نکنم دایم گند به بار می‌آورد. در اوایل کارشناسی به این صورت عمل می‌کرد که همه را مثل دوست واقعی و خویشاوند حقیقی می‌دیدم. البته نباید همه تقصیر ها را هم گردن خودم بیاندازم. بدون شک مدرسه و سیاست های دبیرستان در رخدادهای دوران کارشناسی موثر بود. این که به ما نگفتند بعد از این که از مدرسه بیرون رفتی، گرگ ها در لباس گوسفند کمین کرده اند. همه جا هستند، کف خیابان، در دانشگاه، در کوچه پس کوچه های تنگ و جاهایی که اصلا فکرش را هم نمی‌کنی. و ما توسط این گوسفندان دریده شدیم؛ نه یک‌بار، بلکه چندین بار. و اشتباه دوم همین بود. ما پند نمی‌گرفتیم، چون باورش سخت بود. می‌گفتیم: «شاید این یک داده پرت است.» چرا بقیه گوسفندان را به خاطر این گرگ در لباس گوسفند باید سر ببریم؟ اما گوسفند پشت گوسفند، همه گرگ بودند.
حالا دوباره از یک گوسفند فریب خورده ام. دوباره بعد از دوری از گوسفندها، یادم رفت که هر لبخند و هر معصومیت نهفته در چشم‌ها گواه گوسفند بودن نیست. وقتی دوباره با چند تا از این‌ها مواجه شدم، بنای مهربانی، برادری و خویشاوندی گذاشتم و دوباره از همان ناحیه گزیده شدم. داستانش این است که در مورد یکی از پروسه های اداری دانشگاه به کسی که حس می‌کردم به شدت نیاز به کمک دارد، تجربه‌هایم را عینا منتقل کردم. در حالی که هنوز کار خودم انجام نشده بود و وابسته به اما و اگرهای متعدد بود، از هیچ‌گونه انتقال اطلاعاتی مضایقه نمی‌کردم. هر چقدر که من بیشتر اطلاعات می‌دادم، معصومیت چشم‌های گوسفند روبرویم بیشتر و بیشتر می‌شد. می‌گفت من خیلی بدبختم، هیچ کاری برای آن کار اداری نکردم. فوقش روز آخر در بدترین شرایط کارم را حل می‌کنند و با بدبختی هایش می‌سازم. و هر چه بیشتر می‌گفت من هم بیشتر سعی می‌کردم کمکش کنم که لااقل کمی کمتر اذیت شود.
اما تا کی می‌شود پنجه های گرگی را پنهان کرد؟ بالاخره که روزی دمش بیرون خواهد زد. آن روز فهمیدم از من برای کار اداری هم پیگیر تر است و زودتر اقدام کرده و حالا بر سر ظرفیت‌های باقیمانده، با تمام راهنمایی‌هایی که خودم در اختیارش گذاشتم، پنجه در پنجه من انداخته و می‌خواهد موقعیتی که قرار است به من برسد را از چنگم در بیاورد.

کی می‌خواهم عبرت بگیرم، خدا می‌داند!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۸ ، ۱۸:۴۴
محمد حسن شهبازی

مهر 1393 بود که یک پیج دانشجویی برای دانشگاه زدم. چند وقت بعد هم کانال تلگرامی اش را ساختم. تا مدت ها پادشاه پیج ها بود. تا جایی که روابط عمومی دانشگاه از تصاویر ارسالی و تولیدی آن می دزدید! امشب آخرین پست پیج و کانال را گذاشتم و بدین ترتیب در 20 اردیبهشت 98 پرونده این رسانه دانشجویی بسته شد. بخش زیادی از تجربه های رسانه ای را از این صفحه و تعامل با کاربرانش دارم.

پ.ن: سخت بود، ولی بالاخره پرونده اش را بستم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۴۷
محمد حسن شهبازی

مگر جز این است که تا فشار نباشد، آب زلال از چشمه بیرون نمی زند؟ و تا گرما، حرارت و فشار بی نهایت وارد نشود، کربن سیاه بدریخت به الماس درخشنده ی گرانبها تبدیل نمی شود؟

ایام امتحانات هم همین حکم را دارند. امروز 2تا، فردا و پس فردا و فردای پس فردا و حتی فردایش هم امتحان دارم. هفته بعد هم دوباره این سلسله از یکشنبه تا سه شنبه ادامه دارد. البته الان که این متن را می نویسم امتحان های امروز به پایان رسیده و الحمدلله نتیجه خوبی هم داشتند. اما خواستم بگویم اگر دیدید نرخ مطالب منتشر شده در وبلاگ رشد صعودی و غیر طبیعی ای دارد بدانید که منشأش چیست و ریشه در کجا دارد.

پ.ن: 

-این امتحان های بچگانه تهش این است که می افتی و دوباره! امتحان های سرنوشت ساز الهی را چه کنیم؟

-دعا بفرمایید حتی این ساده ها را هم به خوبی پشت سر بگذاریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۶ ، ۱۶:۲۰
محمد حسن شهبازی

هیئت علمی کامپیوتر دانشگاه خواجه نصیر استادی دارد که بیشتر با صنعت ارتباط دارد تا با فضای دانشگاه. یعنی خاطراتی که نقل می کند و حرف هایی که می زند این طور القا می کند، وگرنه همه می دانیم چه دره عمیقی بین دانشگاه و صنعت وجود دارد. این استاد گرامی پروژه های مختلفی را با شرکت های بزرگ و ادارات دولتی انجام داده که اگر حافظه خوب یاری کند، ایران خودرو و راهنمایی و رانندگی از نمونه های قابل توجه آن می باشد. 
اخیرا یکی از رفقا پروژه پایانی اش را با این استاد برداشت. موضوع پروژه پیاده سازی الگوریتم چراغ های چهارراه که بتواند هم تردد ماشین ها و هم تردد عابرین را کنترل کند بود. این پروژه با توجه به سابقه استاد مذکور، به نظر می رسد قرار است به جایی تحویل داده شود وگرنه میان این همه موضوع تئوری محض که کاربرد خاصی هم در صنعت ندارند، یکهو چنین پروژه ای چه نقشی می تواند داشته باشد؟ آن هم وقتی که در چهارراه های فعلی تایمر و چراغ راهنمایی وجود دارد. پس به احتمال زیاد اداره ای منتظر است که این طرح برسد. و حتما مستحضر هستید که واحد پولی اداره ها چیست و چه اندازه ای است. 
پروژه رفیق ما، مثل اکثر کارهایی که ما ایرانی ها عادت داریم در واپسین لحظات انجام دهیم، به روزهای پایانی ، که بهتر است بگوییم به لحظات پایانی کشیده شد. و دست آخر هم کامل نشد، به طوری که چسب هایش وسط ارائه ول شد، چند تایی از برد ها کار نکردند و اساسا نصب نشده بودند و ... اما آن چه دست آخر بر روی برگه ارزیابی نقش بست، نمره 20 بود؛ به علاوه رضایت استاد پروژه و استاد ارزیاب که البته بسیار هم سخت گیر است. این که این پروژه چه طور این دو نفر را راضی کرده را خدا می داند، اما می توان دو نظریه را بیان کرد. یا این که این پروژه میان پروژه هایی که ارائه می شود، با تمام نواقصش پادشاهی می کند( پس واویلا از مجموعه پروژه ها) و یا این که همین پروژه ناقص تا همین جا چند میلیونی از آن محصولی که باید به اداره مذکور تحویل داده شود را تامین کرده است و احتمالا با یک 20 به یک دانشجوی دیگر مابقی اش کامل می شود و جمعا با 40 عدد ناقابل، چند صد میلیونی از اداره می رود به سمت دانشگاه؛ مقصد دقیقا کجاست، الله اعلم! نکته جالب اینجاست که یکی دو میلیون خرج این پروژه شد که دانشگاه در ازای تحویل ماکت پروژه 300،400 هزار تومان به او می دهد. (باز خوب است که هویه و تجهیزاتی که خریده را می تواند برای خودش نگه دارد!)


پ.ن: پول در آوردن از علم، کار بسیار عاقلانه و مطلوبی است، به شرط آن که با سهمی عادلانه توزیع شود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۲۸
محمد حسن شهبازی

اپیزود ۱: یک روز بعد از ظهر، در حالی‌که منتظر ماشین های گذری سیدخندان-تعاون بودم_که معمولا کمی طول می‌کشد تا یکی پیدا شود و حاضر باشد این همه راه را برای ۳هزار تومان برود_ از این باران های بهاری گرفته بود که حجم زیادی آب را از آسمان در مدت زمان کوتاهی روانه زمین می‌کند. چند متر آن طرف‌تر مرد مسنی ایستاده بود و او هم منتظر بود. شرایط را که دید، بی‌درنگ تعارف زد که جوان، بیا زیر چتر که خیس نشوی! لطفی کرد و من هم از خداخواسته پذیرفتم. تا لحظه رسیدن ماشین، چتر را خودش نگه داشت و هر چه اصرار کردم نگذاشت لااقل من چتر را نگه دارم.

اپیزود ۲: صبح بود و سوار تاکسی بودم، به مقصد دانشگاه. دوباره از همان باران های بهاری می‌آمد. به مقصد رسیدم و خواه ناخواه باید پیاده می‌شدم. در راه دانشکده یکی از اساتید را دیدم که با چتر از همین مسیر به سمت دانشکده می‌رفت. در کل مسیر چند صد متری که باید پیاده می رفتیم، در چند متری هم قرار داشتیم و این فاصله تا مقصد باقی ماند. اما دریغ از یک بار تعارف که جوان، بیا تا مقصد زیر چتر باش تا خیلی خیس نشوی!


پ.ن: این دره بین استاد و دانشجو کی و چه‌طور افتاده که حتی دانشجو لیاقت ندارد دقایقی بیرون از دانشگاه زیر چتر استاد باشد؟ 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۱۷
محمد حسن شهبازی
کم پیش آمده است که یک ماه بگذرد و مطلبی منتشر نکنم. بهمن 95 هم شد یکی از آن ماه هایی که در آن نوشته ای منتشر نشد. دلایل متعددی داشت که حوصله طرح و بیان مفصل آن نیست. اما امروز از دو دلیل بزرگ و مؤثر که جلوی تمرکز بر روی وبلاگ را می گرفت خلاص شدم. اولی جشنواره نوآوری و کسب و کار خواجه نصیر (اینوکاپ) که مسئولیت گروه طراحی و تبلیغات آن را بر عهده داشتم و دیگری کار بر روی فیلم جهت شرکت در جشنواره فن. امروز که هر دو کار تقریبا به سرانجام رسید حس خوبی ندارم. 
چند ماه پیش که با دبیر جشنواره سر موضوع همکاری صحبت می کردم، نمی دانم چه شد که این پیشنهاد را پذیرفتم. به عقب برگردم بعید است دوباره همان تصمیم را بگیرم و احتمال بسیار زیاد یک "نه" محکم خواهم گفت. خیلی بیشتر از آن چیزی که توافق کرده بودیم کار انجام دادم و خارج از چارچوب تعهداتم به دانشگاه خدمت کردم و بسیار اندک تر از آن چیزی که به نظرم از نظر مادی بایست حاصل می شد، نصیبم شد. و اگر از نظر معنوی بین خودم و خدای خودم چیزی در میان نباشد قطع به یقین ضرر کرده ام. ضرر بسیار بزرگ. 
و اما درباره فن(جشنواره فیلم نصیر)، دوباره خاطرات سال گذشته برایم مرور شد. انگار خواجه نصیر در جایزه دادن، همایش و مسابقه برگزار کردن بد عادت شده است. پارسال سر اهدای جوایز فیلم ها، تیم فخیمه داوری اعلام کرد چون فیلمی در سطح فیلم اول نبود، کسی جایزه فیلم اول را نمی گیرد و از جایزه نفر دوم شروع می کنیم! همان موقع دانشگاه خودش را تحقیر کرد و عده ای به این نوع فعالیت ها پشت کردند. و امسال دوباره شاهد این رفتار زشت و زننده از سمت دانشگاه بودیم. و این بار از سمت مرکز رشد. در جشنواره نوآوری و کسب و کار داور ها پس از جمع بندی اعلام کردند که هیچ کس به رتبه تیم اول نرسیده است. حتی اگر اشتباه نکنم در یک بخش دوم هم نداشتیم! اگرچه از قبل سیستم امتیازدهی را گفتند که هر کس 90درصد امتیاز را بیاورد اول است، اما این از اساس مشکل دارد که برای اول شدن امتیاز گذاشته شود. با این شیوه، داوری و یا حتی مسئولین برگزاری به راحتی می توانند با ندادن امتیاز لازم، خیلی ساده بزنند زیر همه چیز و هیچ کس هم نتواند اعتراض کند. اکر قرار است به اول، دوم و سوم جایزه داده شود، دیگر سقف چه صیغه‌ای است؟ در هر صورت یک نفر امتیازش از بقیه بیشتر بوده است و مستحق رتبه اول است و به همین ترتیب مابقی رتبه بندی خواهند شد. اگر نگران این هستید که کسی که حقش نبوده رتبه آورده دیگر این تقصیر شما نخواهد بود. وقتی شرایط جوایز را اعلام کرده اید، یک نفر زرنگ آمده و با شرایط موجود جایزه را از آن خود کرده؛ نوش جانش! نمی شود که طرح های در سطح گوگل بیایند برای جایزه نه چندان بزرگ دانشگاه خواجه نصیر رقابت کنند تا هیئت داوری شگفت زده شود و آخر سر به زور امتیاز 90 از 100 را بدهد. 
 مع الاسف بار دیگر دانشگاه خواجه نصیر حرکت غیر منطقی و مخربی انجام داد و به جای چیدن آجر برای بالا رفتن دیوار افتخارات، با مشت همان دیوار موجود را هم متزلزل کرد. 
 حالا 3 روز دیگر اختتامیه دومین جشنواره فن است و خاطرات سال گذشته بیش از پیش زنده شده است. هیچ تعجب نخواهم کرد اگر اتفاقات پارسال تکرار شود و شاید حتی تعجب کنم اگر چیزی غیر از آن به وقوع بپیوندد. 

پ.ن:خدا عاقبت همه‌مان را به خیر کند...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۲۱
محمد حسن شهبازی
این عادت خیلی هاست که از اتفاقات اطرافشان بی خبرند تا اینکه به واسطه یک مسئولیت یا چیزی شبیه به آن، توجهشان به اتفاقات مذکور جلب شود. مثلا تا وقتی خودتان یا یکی از نزدیکانتان موتوری نشود، در رانندگی به مشکلات و مسائل یک موتورسوار فکر نمی کنید. یا مثلا عده ای تا خدای نکرده به آسم یا بیماری های تنفسی و قلبی دچار نشوند، حال آن دسته از شهروندان را درک نخواهند کرد که به واسطه آلودگی هوا از فعالیت های روزمره‌شان باز خواهند ماند.
وضعیت فعلی حقیر، در حالت پساآگاهی قرار دارد! یعنی اتفاقی رخ داده که به سبب آن از وقایع اطرافم آگاه شده ام. هر سال که پاییز و زمستان می رسید و می گذشت، هواشناسی و سازمان محیط زیست و... گلایه‌مند بودند که بارش کم بود و منابع آبی رو به اتمام است؛ پس لطفا مدارا کنید. اما امسال، پس از آن که کلنگ پروژه زمین ورزشی دانشکده برق و کامپیوتر خواجه نصیر خورد و لازم شد که زمین چند روزی خشک باشد تا عملیات آسفالت ریزی آغاز شود ما متوجه شدیم که چقدر درب آسمان باز است و همین طور نعمات الهی به سمت زمین سرازیر می شود. محاسبه نکردم که دقیقا چند روز یک بار بارشی رخ می دهد، اما با قدرت می توانم بگویم هر بار زمین به سمت خشک شدن می رفت و به مرز آماده شدن می رسید، ناگهان یک موج سرما و بارندگی سراسیمه خود را به سیدخندان می رساند و همه چیز را بر می گرداند به روز اول. خلاصه، الان وضعیت این چنین است. هر چه هست الحمدلله و المنة. اما من احساس می کنم قضیه چیزی فراتر از این هاست. درست است که پاییز و زمستان بارش زیاد است و از طرفی من هم توجهم به بارش ها بیشتر شده، اما این حجم از نزولات جوی هم خیلی عادی به نظر نمی آید و انگار آسفالت خواجه نصیر باعث شده دوران خشکسالی به سر آید!

پ.ن: مطلب مربوط به یکی دو‌روز پیش است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۱:۲۵
محمد حسن شهبازی
شاید بارها به این موضوع فکر کرده و با دیگران صحبتکی داشته ام. موضوع: کوفی منشی عده ای از دانشجویان.
البته گفتنی است به این سیاهی نیست ولی این طور گفته شد که فضا برایتان ملموس تر باشد. بگذارید توضیح را بسط بدهیم.
آن مرتبه ای که به خوبی به یاد می آورم صحبتی است که با جواد(یکی از دوستان خوب دانشگاه) داشتم و بحث بر سر این بود که این همه دانشجوی دغدغه مند و پایه کار؛ چرا پس برای نشریه و مطالب داخل آن یکهو همه غریبه می شوند و پشت سر را که نگاه می کنی کسی نیست؟
چرا وقتی ایستگاه صلواتی است همه در دل آرزو می کنند ای کاش جایی برای ما هم بود که کمک می کردیم اما درباره نشریه همگی به ناگه خیلی شیک و با کلاس می شوند و دست در جیب از کنار ما و دیگران می گذرند انگار مشغولیت های خیلی مهمی دارند و ترجیح می دهند چراغ خاموش از مهلکه بگریزند؟
و جواد پاسخ خوب و جالبی داشت...
اینکه اصلا آن ها حرفی برای گفتن ندارند. با گفته هایش به صورت لحظه ای درک می کردم که چه می گوید و واقعیت پشت پرده رخ می نمود. علت این حرف نداشتن را هم کتاب نخواندن می دانست. راست هم می گفت. (بنده هم از همان قشر کتاب نخوان هستم؛ خیال نکنید ما خیلی شاخ هستیم و دیگر از همه کنده ایم و مثلا لطفا مزاحم ما نشوید!! حالا شاید از عده ای بیشتر به این امر توجه نشان می دهیم) 
شاید همه آن دانشجویان پایه و پاکار در کلام و حرف زدن چند دقیقه یک خطابه طوفانی بکند اما در معرکه نوشتن کف دستان خالی اش توی ذوق می زند. و این تفاوت بر می گردد به همان رسانه ها. به همان ابزارهایی که خبر ها و اطلاعات را خیلی سطحی در اختیار بیننده و شنونده می گذارد و در درصد زیادی از این موارد مخاطب فقط پذیرنده است. خواه پذیرنده عمدی و خودآگاه، خواهد غیر عمدی و ناخودآگاه. و هنگام تولید محتوا که می شود به اصطلاح کمیت همه لنگ می زند. شاید اصلا علت کپی-پیست بودن درصد زیادی از محتواهای وب فارسی همین علت باشد. خیلی ها اصلا خود را در رده تولید نمی دانند. یعنی اصلا بلد نیستند و متاسفانه تا ابد خود را مصرف کننده نگه می دارند و قدم رو به جلویی بر نمی دارند (خطابم به همه اقشار جامعه نیست، آن دسته توانمند را می گویم و از بستر تولید هم فقط اینترنت را مدنظر ندارم. انواع رسانه ها از جمله خبرگزاریها، نشریه ها، پیامک ها، وبلاگ ها و...
سرتان را درد نیاورم و فقط یک درخواست کوچک. بیایید زین پس برای شروع هم که شده کمی بیشتر کتاب بخوانیم؛ همین.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۴۴
محمد حسن شهبازی