پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
محمد(ص) در مرض وفاتش لشگری را به سرداری اسامة بن زید مجهز کرده اصرار داشت که همه در این جنگ شرکت کنند و از مدینه بیرون روند. عده ای از دستور پیغمبر اکرم(ص) تخلف کردند که از آن جمله ابوبکر و عمر بودند و این قضیه پیغمبر را به شدت ناراحت کرد. «شرح ابن ابی الحدید‍، ج ۱ ، ص ۵۳».
پیغمبر اکرم(ص) هنگام وفاتش فرمود: دوات و قلم حاضر کنید تا نامه ای برای شما بنویسم که سبب هدایت شما شده گمراه نشوید، عمر از این کار مانع شده گفت: مرضش طغیان کرده هذیان می گوید. تاریخ طبری، ج۲ ،‌ ص ۴۳۶؛ صحیح بخاری، ج۳؛ صحیح مسلم،ج۵؛ البدایة و النهایة ، ج۵، ص ۲۲۷؛ ابن ابی الحدید ،‌ج۱، ص۱۳۳.
همین قضیه در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و خلیفه اول به خلافت عمر وصیت کرد و حتی در اثنای وصیت بی هوش شد ولی عمر چزی نگفت و خلیفه اول را به هذیان نسبت نداد در حالی که هنگام نوشتن وصیت بی هوش شده بود ولی پیغمبر اکرم(ص) معصوم و مشاعرش بجا بود. «روضة الصفا،‌ج ۲ ، ص۲۶۰».

متن بالا از کتاب شیعه در اسلام علامه سید محمدحسین طباطبایی ـ به کوشش هادی خسروشاهی ـ بود.

پ.ن:
-ایام سوگواری  رحلت پیامبر اکرم(ص) ، شهادت امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا(ع) تسلیت باد!
-ممنون از استاد که کتاب را هدیه دادند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۳ ، ۱۷:۵۹
محمد حسن شهبازی
امروز شنبه ؛ 22 آذر 1393 
اربعین حسینی ؛ 20 صفر 1436
فردا آخرین جلسه "تاریخ امامت" که انشاالله قرار است ارائه ای داشته باشم.
خیلی برایش زحمت کشیده ام. ساعت ها فکر کرده ام. از مدت ها قبل برایش برنامه ریزی کرده ام. کتابها خوانده ام. و خلاصه زحمات زیادی کشیده شده. انشاالله که فردا به خوبی برگزار شود و از شما خواننده گرامی هم دعای خیرتان را خواستارم. ;)




 و این هم واپسین ساعات مانده به ارائه و هنوز مشغول مطالعه؛ این بار خاطرات مستر همفر
(واپسین روز های پاییز هم هست؛ موج سواران آگاه باشید!)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۳ ، ۱۱:۴۷
محمد حسن شهبازی
خدمت تمامی بازدیدکنندگان این وبلاگ اعم از ثابت و گذرا عرض کنم که بنده برای آن دو فلش بالا و پایین مندرج در پایین همه پست ها(با توجه به قالب کنونی در راست مطالب قرار دارد) ارزش قائل می شوم و باعث خوشحالی است اگر در کنار نظر های داده و نداده تان آن فلش ها را بسته به میزان رضایتتان بفشارید تا اینجانب بازخوردی از مطالب منتشر شده در پایگاه Blackagent.blog.ir بدست بیاورم. 
باتشکر
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۲۱ آذر ۹۳ ، ۱۹:۳۱
محمد حسن شهبازی
پیشاپیش اگر عنوان مطلب خاطری را مکدر نمود عذرخواهی می نمایم.
اما داستان از این قرار است که پس از فعالیت های زنجیره ای "دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری" در شبکه های اجتماعی، اخیرا حول محور #مبارزه_با_صهیونیزم برنامه هایی اجرا گردید از جمله احداث صفحه جدید fightingthezionists که در شبکه اینستاگرام احداث گردید و با ارسال های مردمی با موضوع ملت ما عاشق مبارزه با صهیونیست هاست کار خود را پیش می برد.
تا اینجای کار همه چیز خوب پیش می رود و در راستای رسیدن به نقطه های عالی فعالیت های دلگرم کننده است، اما قضیه وقتی ناراحت کننده و تامل برانگیز می شود که رفتارهایی عافیت طلبانه از عده ای مشاهده می شود. به خاطر دارم که در یکی از این صفحه های مذهبی که به نشر معارف نهج البلاغه می پرداخت(در همین شبکه اجتماعی اینستاگرام) پستی منتشر شده بود که شامل تبلیغ صفحه fightingthezionists بود. در ذیل آن پست نظری دیده میشد بدین شرح که مثلا ای صاحب صفحه، این جا قرار است نهج البلاغه قرار بگیرد، بهتر نیست همان روند خودش را دنبال کند و درگیر این گونه مسائل نشود؟ 
احتمالا این گونه نظرها یکی نبوده و فقط یک نمونه از آن به چشم حقیر آمده و موارد مشابه دیگری هم موجود بوده است.
به دو صورت می توان به این نظر نگاه کرد. نگاه مثبت اینکه طیف مذکور که این نظرات را دارد، انتظارات مشخص و نظام مندی از صفحه نهج البلاغه دارد و اگر هم قرار باشد مسائل روز را از این کتاب بزرگ استنباط کرد به صورت هنرمندانه و زیرپوستی انجام شود و با انتخاب بخش های خاص این کتاب منظور رسانده شود. 
و اما نگاه دیگر اینکه این جا قرار است نهج البلاغه خوانده شود. ما این صفحه را دنبال نکردیم که از اسرائیل و صهیونیزم و ... بشنویم. در این صورت واقعا باید افسوس خورد که هنوز ساده هایی که از گذشته ها در میان جامعه اسلامی زندگی می کرده اند وجود دارند و آن تفکر عافیت طلبی که به ما چه که در آن سوی جهان اسلام چه می گذرد، بگذار عبادتمان را بکنیم و ... هنوز نفس می کشد. و حیف که در جایگاهی قرار ندارم که بتوانم وصف صحیح و کاملا مطمئنی از این افراد بکنم، اما تاریخ این گواه را می دهد که آخر سر شما می مانید و ستمگرانی که بر شما چیره خواهند شد. شاید شما هم با دیدن قرآن بر نیزه کردن دست از نبرد بکشید...


پ.ن: 
-مجددا بابت نام مطلب عذرخواهی.
-در میان نوشتن مطلب یاد آن عده ای افتادم که در پایان سریال مختارنامه در قصر ماندند و شد آن چه شد...
-عافیت طلبی الزاما بد نیست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۳ ، ۰۰:۰۵
محمد حسن شهبازی

همین که آدم بداند نسبت به مرحله ای که موجود است، عقب مانده است، خودش خیلی خوب است. ("آن کس که بداند که نداند و...")

کوتاه و موجز بگویم. قدیم تر ها وقتی مدرسه می رفتیم، حسن مدرس، ابن سینا و سید جمال الدین اسدآبادی و ... همه آدم های خوبی بودند. اصلا بحثی نبود سر اینها. اما الان در سال سوم دوران دانشجویی، وقتی کتاب "مشروطه شناسی" سیر مطالعاتی(برگزار شده توسط بسیج دانشکده) را می خوانیم می بینیم که مدرس ابعاد دیگری هم در زندگی دارد و یا سید جمال همه کارهایش صحیح نبوده. لب مطلب: همه قهرمان نیستند. و این واقعه دو نکته دارد؛ یکی اینکه به هر حال دیر است که این اخبار برای بنده فاش می شوند و نکته بعدی اینکه: تازه از آن دنیای حقیر وارد فضایی بزرگ تر شده ام، که این فضای کنونی اگر شیوه کنونی را به حول و قوه الهی ادامه دهم، به زودی یدک کش لقب همان دنیای حقیر قبلی را خواهد گرفت و باب جدیدتری باز خواهد شد. و مسیر مطالعه و کسب علم حالا حالا ها باز است...


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۳ ، ۲۳:۲۳
محمد حسن شهبازی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۱۸:۱۱
محمد حسن شهبازی
ضمن عرض سلام جا دارد که در ابتدا عرض کنم در این مدت بارها آمدم بروز کنم اما نشد. بارها نوشتم و تا جایی پیش رفتم اما در انتها به این سوال رسیدم که "خوب که چه؟". و جوابی برای آن نداشتم و نوشته را پیش نویس ذخیره می کردم که فقط خدا بداند و من و بلاگ. اما این وضع خیلی خوشایند نیست. در نازل ترین سطح می توان این دلیل را آورد که دیگر گوگل به چشم قبل به این وبلاگ نگاه نمی کند. سطوع اعلی بماند...
اما برای شروع دوباره سعی می کنم به صورت موقت آن سخت گیری را کمی کنار گذاشته دوباره کمی بنویسم تا شاید مجددا امور وبلاگ روی غلتک بیفتد. ناگفته نماند، فعالیت در آن شبکه اجتماعی خاص، وظایف درسی و غیردرسی دانشگاه و ... در کند شدن روند بروزرسانی وبلاگ بی تاثیر نبودند.
این بار یک مطلبی می خواهم بنویسم که شاید اکثر قریب به اتفاق خوانندگان وبلاگ از مصادیق آن بی خبرند و آن ها را نمی شناسند، ولی خوب روح حاکم بر مطلب چیزی عمومی است.
شاید خواجه نصیر خیلی چیزهایش با بقیه دانشگاه های سطح تهران فرق کند. از سبک چینشش، تا تشکل های دانشجوییش و خیلی چیزهای دیگر. این بار هم پس از چند سال فراز و نشیب شورای صنفی که به دلایلی تعطیل شده بود دوباره احیا شده. در ابتدای امر با عدم استقبال دانشجویان مواجه شد و تعداد نامزدها به حد نصاب نرسیدند که این در نوع خودش می تواند در حد یک بیماری نیازمند جراحی باشد که چرا شورای صنفی در حد برگزاری یک انتخابات درون دانشگاهی با این همه جمعیت ، نامزد ندارد. نهایتا با تلاش عده ای این تعداد نامزدها به میزان کافی رسید و انتخابات برگزار شد. تا جایی که بنده هم خبر داشتم از بین این تعداد، دو ائتلاف هم به وجود آمده بود. "5+1" و "اردیبهشت" آنهایی بودند که به گوش بنده رسیده بود. از طرز فکر اردیبهشتیها خوشم نمی آمد، دیگران را هم خیلی نمی شناختم. می ماند اکبر و نوید و حمیدرضا. از بین این سه نفر هم با دیدگاه های متفاوتی نسبت به ایشان داشتم و الان نگویم که چگونه منطقاً و احساساً دوست دارم اینها را رتبه بندی کنم، اما این را می توانم بگویم که تقریبا هر که اکبر را می نوشت، نوید را هم می نوشت و احتمالا اگر جا می داشت، حمیدرضا را هم. مگر اینکه همینجوری مثل خیلی ها در انتخابات های کشوری صرفا قصد حضور داشته و از روی لیست چند نفر را انتخاب کنند و در برگه بنویسند؛ که این مدل رفتار در این تعداد رای دهنده خیلی بروز ندارد.
بگذریم، انتخاب برگزار شد و خیلی طول کشید نتایجش بیاید. دوست داشتم اکبر باشد، نوید و حمیدرضا هم همینطور. دیروز بود که خیلی دیر هم به سلف رسیده بودم و تنها مشغول خوردن غذا ؛ رو به ال سی دی بالای در ورودی. خبر ها که می آمد، خیلی هایشان تکراری بود. اما در بین آن ها چشمم به خبر شورای صنفی رسید. اول فکر کردم لیست نامزدهاست اما دقیقتر که خواندم دیدم نه، نتیجه نهایی است. از بین منتخبین فقط اکبر را می شناختم. در 3 نفر اصلی که او را دیدم انتظار داشتم که نوید هم باشد، گفتم خوب شاید اکبر نفر سوم بوده و نوید چهارم شده و یا اینقدر آرا نزدیک بوده نفر پنجم(علی البدل دوم). اما اینطور نبود و اکبر تنها بود. در همان اثنا محمود هم آمد. آن چیزی که دیده بودم را با او مطرح کردم و وقایع دیگری را که امثال محمود بیشتر خبر داشتند را بیان کرد و واقعا در آن لحظه برایم ناراحت کننده بود. از این جهت که در دانشگاهی درس می خوانم (خدا کند واقعا همینطور باشم) که مسئولینی ... دارد. چون خیلی اطلاعات ندارم سه نقطه را با اطمینان پر نمی کنم، اما سر آن قضایای صنفی که مدتی خودم پیگیری کردم، می دانم که لااقل اصلا مسئولان ایده آلی نیستند. این خواجه نصیر باید که آن جایی که حقش است برسد. تا بحال که مسئولینش این کار را نکردند، پس وظیفه دانشجویانش است و تا با همین روال پیش می روند، آن چیزی که مدینه فاضله شان است، یکهویی اتفاق نمی افتد. یک سری باید آن فداکاری را بکنند و بکارند تا عده ای دیگر برداشت کنند...
و ای کاش آیندگان لیاقت این را داشته باشند.
والسلام

پ.ن: 
-چندبار به سایت دانشگاه سر زدم که خبر را زودتر ببینم؛ اما قسمت بود که آن مدلی مطلع شوم.
-اکبر آقا تبریک، ان شاالله که در مسیر آن چیزی که مقرر است و قانونی قدم برداری و با درایتی مثال زدنی به فعالیت های صنفی که موجب پیشرفت واقعی فضای دانشجویی دانشگاه است، بپردازی. 
-نویدجان، تو هم به نوعی پیروزی ای کسب کرده ای. با فرض اینکه تو هم جزو منتخبین بودی و به دلیل آن وقایع اتفاق افتاده، اسمت در لیست نبود؛ همین که در ابتدا خیلی ساده نامت را در لیست نامزدها قرار دادند و هنگام قرائت نتایج نهایی تو را جزو منتخبین دیدند و در آن لحظه به صورت انفرادی یا گروهی تصمیم به حذف تو گرفتند خود نویدی روشن از وقایع آینده است. خود برگ برنده ای است. هرچند افسوس دارد، اما خوب فعلا این طور اتفاق افتاده، امیدوارم از این برگ برنده صحیح استفاده شود.
-پ.ن طولانی فوق در ابتدا یک شرط داشت، آن شرط فراموش نشود!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۳ ، ۰۷:۱۹
محمد حسن شهبازی

اگر روزی رئیس درون بیدار شد (همه رئیس درون ندارند) باید توجه داشت که به دلیل صعود بلارقیب، نباید حس کرد دیگران مسقوط اند(سقوط داده شده اند، سقوط کرده اند(با حال و هوای مفعولی بخوانید، لفظ دقیق این نقش در زبان فارسی را فعلا نمی دانم))؛ لب کلام: دیگران خیلی پایین پنداشته نشوند. نه تنها خیلی حتی یک مقدار هم جایز نیست!
پ.ن:
پرانتز در پرانتز ها احتمالا به دلیل حل تمارینی است که لحظاتی پیش انجام شد.
فاز فرهنگ لغت وار نوشتن هم فاز جالبی است.
انتخاب الفاظ در رساندن هر چه دقیق تر منظور و البته رعایت جوانب نه چندان در چشم واقعا مهم و یواشکی بگویم: دوست داشتنیست...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۳ ، ۰۰:۴۷
محمد حسن شهبازی
درباره حجت الاسلام و المسلمین قاسمیان گوگل را جستجو کردم، متاسفانه چیزی که می خواستم پیدا نشد؛ حتی یک صفحه ساده ویکیپدیا هم وجود نداشت.
یک واقعیت با ابعاد منفی و مثبت.

پ.ن: ای که دستت می رسد کاری بکن!
واضح تر: ای کسی که خوب ایشان را می شناسی لااقل ویکیپدیا فارسی را علم کن!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۳ ، ۲۲:۳۷
محمد حسن شهبازی

مقام سقایت در کربلا از آن عباس است؛ ماه بنی هاشم. در این تردید نیست، اما آنچه شاید تو ندانی این است که شب عاشورا، آب را ما آوردیم. من و سوارم علی اکبر با سی سوار و بیست پیاده دیگر. بانی ماجرا هم علیِ کوچک شد؛ علی اصغر؛ علی دردانه.
   من بیرون خیمه ایستاده بودم و صدای گریه او را می شنیدم. گریه اندک اندک تبدیل به ضجه شد و بعد ناله و آرام آرام التماس و تضرع.
   ما اسب ها هم برای خودمان نمی گویم آدمیم ولی بالاخره احساس داریم، عاطفه داریم، بی هیچ چیز نیستیم. از گریه های مظلومانه او دل من طوری شکست که اشک به پهنای صورتم شروع به باریدن کرد. خدا خدا می کردم که سوارم از جا برخیزد و داوطلب آوردن آب شود. با خودم گفتم آنچنان او را از سپاه دشمن عبور می دهم که آب در دلش تکان نخورد و گرد و خاشاکی هم بر تنش ننشیند. و هنوز تمامت آرزو بر دلم نگذشته بود که سوارم _علی_ از مقابل دیدگانم گذشت. به وضوح، بی تاب شده بود از گریه برادر کوچک.
   از پدر رخصت خواست برای آب آوردن و اشاره کرد به دردانه، که من بیش از این تضرع این کودک را تاب نمی آورم. امام رخصت فرمود، اما سفارش کرد که تنها، نه. لااقل بیست پیاده و سی سوار باید راه را بگشایند و شمشیر ها را مشغول کنند تا دسترسی به شریعه میسر باشد.
   سوارم دو مشک را بر دو سوی من آویخت و ما به راه افتادیم. شب، پوششی بود و مستی و غفلت دشمنان، پوششی دیگر. اما حصار شریعه هیچ روزنی برای نفوذ نداشت. سدی چند لایه از آدم بود که اطراف شریعه را بسته بود. همه چیز می باید در نهایت سرعت و چابکی انجام می شد چه اگر دشمن، آن دشمن چندهزار، خبر از واقعه می برد، فقط سم اسب هایش آب شریعه را بر می چید.
   ناگهان برق شمشیرها در فضا درخشیدن گرفت و صدای چکاچک آن سکوت شب را در هم شکست. من و سوارم در میانه ی این قافله راه می سپردیم و اولین برخورد شمشیرها در پیش روی قافله بود.
   راه بلافاصله باز شد و من سوارم را برق آسا به کناره شریعه رساندم. علی پیاده شد و گلوی مشک ها را به دست آب سپرد و به من اشاره کرد که آب بنوشم. من چشم هایم را به او دوختم و در دل گفتم: "تا تو آب ننوشی من لب تر نمی کنم."
   او بند مشک ها را رها کرد تا من بند دلم پاره شود و آمرانه به من چشم دوخت. این نگاه، نگاهی نبود که اطاعت نیاورد. من سر در آب فرو بردم و چشم به او دوختم بی حتی تکان لب و زبان و دهان. اما او کسی نبود که آب نخوردن مرا نفهمد. دست مرطوبش را به سر و چشمم کشید و نگاهش رنگ خواهش گرفت. آنقدر که من خواستم تمام فرات را از سر نگاه او یکجا ببلعم.
   مشک ها پر شد بی آنکه او لبی به خواهش آب تر کند. وقتی که بر من نشست و خنکای دو مشک را به پهلوهای عرق کرده ام سپرد، دوباره صدای چکاچک شمشیرها در گوشم پیچید. و من مبهوت از اینکه چگونه در این مدت کوتاه، در نگاه او گم شده بودم که هیچ صدایی را نمی شنیدم و هیچ حضور دیگری را احساس نمی کردم.
   آب به سلامت رسید، بی آنکه کمترین خاری بر پای این قافله بخلد. سرخی سم های ما همه از خون دشمن بود. سد آدم ها شکسته بود و خون، زمین را پوشانده بود آنچنان که شتک های آن تا سر و گردن ما خود را بالا می کشید. علی دو مشک را پیش پای امام بر زمین نهاد و در زیر نگاه سرشار از تحسین امام، چیزی گفت که جگر مرا کباب کرد آنچنان که تمام آب های وجودم بخار شد:
 - پدر جان! این آب برای هر که تشنه است. بخصوص این برادر کوچک و ... و اگر چیزی باقی ماند من نیز تشنه ام.

آرام بگیر لیلا! من خود از تجدید این خاطره آتش گرفته ام.

گزیده ای از کتاب "پدر ، عشق و پسر" نوشته سید مهدی شجاعی.

پ.ن:
-چقدر دیر این کتاب را خواندم و چه جالب هم سر راهم قرار گرفت...
-برکات محرم، نیامده آمد...
-ارباب صدای قدمت می آید...
-یک سوال: کسی هست این کتاب را نخوانده باشد؟
-بالاجبار: منبع تصویر در پایین عکس خورده بود: فطرس والپیپر fotroswallpaper.mihanblog.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۳ ، ۰۸:۳۶
محمد حسن شهبازی