پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

بی انصاف!

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۰۲ ب.ظ
    امروز روز به اصطلاح ترمیم یا همان حذف و اضافه مرسوم بود. به همین سادگی به ایستگاه چهارم قطار 14 ساله تحصیل رسیدیم! این 14 سال که این طور گذشت، پس دیگر چه امیدی می توان به طول باقیمانده های احتمالی داشت؟ به معنای واقعی کلمه مثل برق و باد!
می گفتم، روز حذف و اضافه بود و به بهانه آن برنامه کمی از مسیر عادی پیچید و نهایتا تصمیم گرفته شد که بمانم منزل!
ماندم و از سیستم منزل ثبت نام را کامل کردم. بعد از آن، در به در محتاج اینترنت بودم برای انجام قولی که به یکی از رفقا داده بودم! سرعت خیلی پایین بود، دسترسی به منابع هم محدود. با شرکت خدمات اینترنتمان(ISP) تماس گرفتم و قبل از اینکه وقت یکی از کارشناسان را بگیرم، خانم گویا پیشدستی کرد و گفت که اشکال از مخابرات و ... است. اگر می خواهید با کارشناس صحبت کنید ولی قضیه اینگونه است. ما هم قطع کردیم و هنوز هم که هنوز است اوضاع فرقی نکرده. از این طرف و آن طرف هم شنیدم که حوزه این اشکال ظاهرا خیلی وسیع است. یعنی کلا همه چی ترکیده! به هر زوری که شده به یکی از شبکه های اجتماعی هم که سر زدم تعداد حضار برخط(online) شاهدی بر آن مدعا بود!
برای رسیدن به آن شبکه اجتماعی لعنتی، منابعِ برای ادای قول دوستم و سایر کارها خیلی وقت گذاشتم. وسط این وقت گذاشتن ها هم کلی الکی از این سایت به آن سایت می پریدم و لحظه ای آرام نمی گرفتم! شیطنت های فیزیکیم فقط تغییر ماهیت داده بود.
    این فقط یک روز از زندگی بود. سایر روزها هم از فاصله خیلی دور همین طور است. همه کاری می کنم، برای هدف های بیهوده ام ساعتها وقت می گذارم اما یک کتابی همیشه در نزدیکی هایم است که خیلی مورد بی انصافیم قرار می گیرد. حتی امروز و دیروز کلی کتاب های مختلف خواندم! اطرافم پر از کتاب هاست و کلی توی نوبت وجود دارد، اما...
کتابی هست که همیشه توی کتابخانه، جدا از بقیه کتابها نزدیک شیشه قرار دارد، تا هر از گاهی مثل مغرب امروز که عذاب وجدان گرفتم، برش دارم و کمی بخوانم! که مبادا نامردی کرده باشم. و فقط کمی می خوانم، که مبادا دلزده شوم. پیش خودم می گویم: "آهسته و پیوسته می روم"!
از خطاها که بگذریم، این واقعه یک ویژگی دارد، آن هم اینکه وقتی با رضایت کامل همان مقدار خوانده می شود، از ته دل است و به دل می نشیند.
برای همین تصمیم گرفتم، بخشی در اینجا درست شود که "تذکره" هایی باشد از این کتاب!

Quran

برای خودم و برای بقیه، برای همه.
بخش های خیلی کوچکی که برایم جذاب بوده اند، و امیدوارم برای بقیه هم باشد، انشاالله.
امشب که "عشقی" قرآن را باز کردم، سوره "حاقه" آمد.
ترجمه را می خواندم، به آخرهایش که رسیدم، از ادبیات آن تعجب کردم. ابتدا نفهمیدم که مخاطب کیست. بعد که جلوتر رفتم و قضیه برایم جا افتاد، به نکته ای کنکوری برخوردم! نزدیکی خشم و محبت! باریک بودن این مرز. اصلا شاید به باریکی=هیچ. به سادگی تغییر رویه دادن و رها از احساس بودن.
این بود ترجمه:
پس نه؛ سوگند به آنچه می بینید
و آنچه نمی بینید
که این(قرآن) به یقین گفتار فرستاده ای گرامی است.
و آن گفتار یک شاعر نیست؛(ولی) کمتر ایمان می آورید.
و نه گفتار یک کاهن(اما) کمتر متذکر می شوید.
(این کتاب) فرو فرستاده ای است از جانب پروردگار جهانیان.
و اگر او برخی از گفتار ها را به ناحق به ما می بست،
مسلما او را به تمام قدرت می گرفتیم(و به عذاب می کشیدیم).
سپس بی تردید شاهرگ قلبش را می بریدیم.
در آن صورت هیچ یک از شما جلوگیر از (عذاب) او نبود.

این از تذکره 1!
نظرتان؟
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
انشاالله که مداوم بماند...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۲۷
محمد حسن شهبازی

قرآن

کم توجهی

بی انصافی

نظرات  (۱)

سلام اینجا رو تازه دیدم 
دمت گرم
پاسخ:
سلام
خوش اومدی!
;)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی