پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رکود» ثبت شده است

درست است که الان ایام امتحانات است و می بایست سرم شلوغ تر باشد، اما وجه تفاوت عمده ای که با سایر اوقات دارد تعطیلی کلاس و لیست وظیفه های خرد و ریزی است که دیگر خبری از آن ها وجود ندارد.
بنابراین در این اوقات شاید بیشتر هم وقت بشود که به اموری مانند وبلاگ نویسی و ... بپردازم.(هر مقوله ای غیر از رنج درس خواندن :) )
اما این حالت سردی هنوز هم پابرجاست. بارها به آن فکر کرده ام ولی هنوز گریزی 100 درصدی یافت نشده. یک طورهایی مرز ها را گم کرده ام. نشانه ای نمی بینم که در دست بگیرم و در شرایطی که تاریکی چیرگی دارد قدم به جلو بردارم. نمی توانم تشخیص بدهم کدام فکر ها برای وبلاگ است، کدام برای فکر کردن شخصی و کدام برای یادداشت های خصوصی تر! 
فی الحال گزینه پیشنهادی برای برون رفت از این حالت را فارغ از هر گونه حس اطمینان ریسک پذیری می دانم...
پ.ن1: در تمامی موارد برایم دعا کنید...
پ.ن2: وبلاگ نویسی را همواره دوست داشته ام!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۳
محمد حسن شهبازی

مثل حرف معلمان قدیم و استادان حال که می گویند سوال دوستتان را گوش کنید، شاید سوال شما باشد. و یا از سوال پرسیدن نترسید؛ شاید سوال شما سوال خیلی های دیگر باشد. بنده هم سوالی دارم. از شما پیر خردی که ممکن است از اینجا بگذری، از شما تحصیلکده روانشناسی که سر راهت این طرف ها هم بیایی و یا از شما دوست هم سن و سال و حتی کوچکتر که شاید به مشکل بنده برخورده باشی و به راه حل رسیده باشی.
اینکه :
چه بر سر ما(من و أمثالِی) آمده که دیگر پتانسیل انجام کارهای آموختنی بزرگ را نداریم. به خوبی یادم هست که وقتی کوچکتر بودم، یکهو به سرم می زد که بروم فلان چیز را درست کنم. بعد میرفتم ملزوماتش را یاد می گرفتم و آخر سر انجامش می دادم. اما این روز ها وقت به سرم می زند که بروم فلان چیز را درست کنم، می بینم که باید بروم فلان حرفه ها را بیاموزم. سبک سنگین می کنم و با خود می گویم: "حسش نیست، بیخیال"! این دیالوگ خانمان سوز از چه دردی بر آمده؟ درمانش چیست؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۴۸
محمد حسن شهبازی