پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
این عادت خیلی هاست که از اتفاقات اطرافشان بی خبرند تا اینکه به واسطه یک مسئولیت یا چیزی شبیه به آن، توجهشان به اتفاقات مذکور جلب شود. مثلا تا وقتی خودتان یا یکی از نزدیکانتان موتوری نشود، در رانندگی به مشکلات و مسائل یک موتورسوار فکر نمی کنید. یا مثلا عده ای تا خدای نکرده به آسم یا بیماری های تنفسی و قلبی دچار نشوند، حال آن دسته از شهروندان را درک نخواهند کرد که به واسطه آلودگی هوا از فعالیت های روزمره‌شان باز خواهند ماند.
وضعیت فعلی حقیر، در حالت پساآگاهی قرار دارد! یعنی اتفاقی رخ داده که به سبب آن از وقایع اطرافم آگاه شده ام. هر سال که پاییز و زمستان می رسید و می گذشت، هواشناسی و سازمان محیط زیست و... گلایه‌مند بودند که بارش کم بود و منابع آبی رو به اتمام است؛ پس لطفا مدارا کنید. اما امسال، پس از آن که کلنگ پروژه زمین ورزشی دانشکده برق و کامپیوتر خواجه نصیر خورد و لازم شد که زمین چند روزی خشک باشد تا عملیات آسفالت ریزی آغاز شود ما متوجه شدیم که چقدر درب آسمان باز است و همین طور نعمات الهی به سمت زمین سرازیر می شود. محاسبه نکردم که دقیقا چند روز یک بار بارشی رخ می دهد، اما با قدرت می توانم بگویم هر بار زمین به سمت خشک شدن می رفت و به مرز آماده شدن می رسید، ناگهان یک موج سرما و بارندگی سراسیمه خود را به سیدخندان می رساند و همه چیز را بر می گرداند به روز اول. خلاصه، الان وضعیت این چنین است. هر چه هست الحمدلله و المنة. اما من احساس می کنم قضیه چیزی فراتر از این هاست. درست است که پاییز و زمستان بارش زیاد است و از طرفی من هم توجهم به بارش ها بیشتر شده، اما این حجم از نزولات جوی هم خیلی عادی به نظر نمی آید و انگار آسفالت خواجه نصیر باعث شده دوران خشکسالی به سر آید!

پ.ن: مطلب مربوط به یکی دو‌روز پیش است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۱:۲۵
محمد حسن شهبازی

در مملکتی که قدرتمندانش به افراد ضعیف تر از خود چه مستقیم و چه غیر‌مستقیم زور بگویند، این فرهنگ تبدیل به عادت خواهد شد و آن فرد ضعیف تر هم به دنبال فرصتی خواهد گشت تا به کسی زور بگوید. مثالش هم همین امروز صبح وقتی دو افغانی از تاکسی پیاده شدند و راننده با یک لحن حق به جانب کرایه شان را راحت، طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده رو به بالا گرد کرد و به جای ۴۲۰۰, ۴۵۰۰ از آن دو بیچاره گرفت. و این می شود زورگویی در سطح خرد.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۰:۱۸
محمد حسن شهبازی
عده ای در بعضی کارها ناخودآگاه و بدون این که آموزشی ببینند، موفق عمل می کنند. این افراد اگر آموزش همان حوزه استعدادشان را ببینند می بینند در اکثر موارد مطابق با اصول حرکت کرده اند و مابقی مواردی را هم که از چشمشان مغفول مانده اصلاح می کنند و به حد اعلی نزدیک می شوند. از سمت مقابل هم البته می شود نگاه کرد که اصول را از بررسی رفتار همین افراد موفق استخراج کرده اند و با مشاهده و بررسی یک جامعه آماری گسترده پرتکرارترین عوامل را مشخص و به عنوان اصول معرفی کرده اند.
حالا حرفم سر شبکه های اجتماعی است. فعلا برایمان مهم نیست که چه انگیزه ای پشت فعالیت در آن هاست، بلکه مهم این است موارد ذیل را قبل از ورود بدانیم:
 برای چه می رویم؛ به کجا می رویم و با چه کسانی در تعاملیم.
مورد اول که می شود همان هدف. اگر می رویم به قصد خوش گذرانی لااقل در هنگام استفاده از آن بدانیم هدف خوش گذرانی است و مثلا هدف کسب یک سری اطلاعات خاص نیست. پس لزومی هم ندارد که خیلی مراقب رفتار بود و به اصطلاح چراغ خاموش حرکت کرد. یا شاید هدف فعالیت حرفه ای و نشر یک سری اطلاعات تخصصی باشد. این جا باید در نظر گرفت که انتشار مطالب نامرتبط هیچ کمکی به سیر فعالیت ما نخواهد کرد و شاید باعث کندی و یا حتی پسرفت نیز بشود.
مورد بعدی شناخت آن شبکه اجتماعی است. هر کدام محیط خود و فضای خاص خود را دارد. فارغ از این که جامعه مخاطبین و اکثریت آن ها معمولا یک محیط غالب برای آن درست می کنند، باید شناخت که آن شبکه چه حال و هوایی دارد. حتی اگر قصدمان این باشد با دیدگاه و نگرش خودمان در آن جا فعالیت کنیم لازم است آن محیط را بشناسیم. نشناختن محیط همان و گم شدن در آن همان! پس هر کدام با یک رویکرد و با ایدئولوژی خاص خود ارتباطات را برقرار کرده اند. توییتر به یک نحو، اینستاگرام نیز به نحوی دیگر و هر کدام با ویژگی های خود. به طور مثال همین توییتر مدتی به طور فزاینده ای تبدیل به لانه عده ای خاص شده بود. اکثرا با هویت غیرواقعی و بسیار بی پرده تر از سایر شبکه ها صحبت می کردند. شبکه ای که اگرچه امکان انتشار تصویر و فیلم را دارد، اما بیشتر بر پایه متن است و آن هم متن کوتاه(با محدودیت اعمال شده توسط خود توییتر). بیشتر هم افراد با ژست اپوزیسیون افراطی که از ریشه با همه چیز مخالفند در آن جا حضور دارند و تقریبا قید و بند خاصی هم ندارند. هر چه دلشان بخواهد می گویند و اکثرا هم فضای شکست خورده دارند و توییتر را مانند یک غار که به آن پناه آورده اند می بینند. 
و اما مورد سوم هم مخاطب است. پس از کسب آگاهی و شناخت محیط ، شناخت مخاطبین گام مهم دیگری است که باید صورت بپذیرد. باز هم بسته به اینکه هدف چیست و محیط چگونه است، مخاطب بر روی نوع فعالیت اثر خواهد گذاشت. نگاه از بالا به محیط و درک نیاز مخاطب و شناخت روحیات او به بهبود فعالیت،بهبود اثرگذاری و تسهیل رابطه متقابل کمک خواهد کرد.
پ.ن: اگرچه این مطالب به نظر خیلی ها بدیهی و ساده باشد، اما حاصل ساعت ها فعالیت عملی و تفکر و بررسی است. تا حد زیادی هم صحت آن ها برای شخص بنده ثابت شده و از وارسی وسیع در سطح ابزارهای رسانه موجود داخلی و خارجی به نظر می آید رعایت همین نکات ساده در رسیدن به نتیجه تاثیرگذار خواهد بود. البته موارد ریز و درشت دیگری هم هست که در صورت اضافه شدن به متن بالا، آن را کامل تر خواهد کرد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۷:۳۱
محمد حسن شهبازی
می بینید دوباره وبلاگ سوت و کور شده؟ فکر می کنید چه علتی می تواند داشته باشد؟
با توجه به مطالبی که قبلا گفته ام، اگر خوانده باشید باید بتوانید حدس بزنید. بله؛ میزان مطالعه من کم شده. مهم نیست جایش با چه پر شده، درس دانشگاه، روزهای آخر انجمن ورزشی، پروژه های افترافکت و کارهای خرده ریز عقب مانده این روزها به کلی فرصت را برای مطالعه تنگ کرد که خروجی اش می شوذ همینی که می بینید. برای مطلب بعدی به شدت مشتاقم «پرباز» را که از مدت ها پیش به عنوان پیش نویس در وبلاگ و یادداشت ها منتظر است، منتشر کنم. یک جورهایی می خواهم از دستش خلاص شوم...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۵ ، ۱۸:۴۶
محمد حسن شهبازی

دو نقطه عطفِ سرنوشت ساز...
یکی همین تغییر نام وبلاگ که بعد از آن کمر بازدید های وبلاگ شکسته و راست نمی شود؛ دیگری هم دیروز عصر، انتخابات انجمن ورزشی!

در مورد وبلاگ، بازدیدهای حول 200 حالا با 10،20 عدد جایگزین شده و در مورد دیروز همان طور که از نامش می توان فهمید، آخرین ساعات ما در کسوت اعضای انجمن ورزشی رقم خورد. هزاران نفر تا به حال کار دانشجویی کرده اند و رفته اند اما بعید می دانم از بین این ها ، نمونه هایی زیادی مانند ما پیدا شود. از تاسیس انجمن، از نداشتن دفتر، از نبودن هیچ! تا دفتردار شدن، رسمیت پیدا کردن و حالا شورای مرکزی جدید. بعد دو سال الان کمی نیاز به استراحت دارم. در طول این مدت کمتر اسمی از انجمن ورزشی آورده ام و موضوعی غریب است، اما زین پس به شرط حیات، احتمالا بیشتر نام «انجمن ورزشی» را می شنوید و بیشتر خواننده داستان ها و حواشی آن خواهید بود.
حالا با برداشته شدن بار مسئولیت آن، ذهن و وقتم آزاد نشده، فقط کمی از شلوغی های ذهنم کاسته شده. خدا به روزهای آینده رحم کند تا دوباره این سر پر سودا کار دستمان ندهد.
پ.ن: سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید  /   تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۷:۴۱
محمد حسن شهبازی

مطلبی که می خوانید مربوط به چند روز پیش است. اگر زمان یا حال و هوایش به الان نمی خورد دیگر متن است و شما و بزرگواریتان:

نمی دانم چرا نسل جدید ورودی های دانشگاه و حتی حاضرین فعلی این طور میانه شان با بسیج شکرآب شده. این اتفاق بارها و بارها موضوع اصلی افکار روزانه ام شده و در یکی از همان حالات، در حالیکه مشهد بودیم و عازم حرم، با سید محمدحسین در رابطه با آن صحبت می کردیم. از طرفی دیگر به خاطر مسائل مربوط به انجمن ورزشی، مکالمه مان کمی رنگ و بوی ورزش هم گرفت. از جمع این دو("بسیج و کار کردن نیروهای انقلابی" و "ورزش و انجمن ورزشی") سید این نتیجه را گرفته بود که درباره کتابی صحبت کند. «سلام بر ابراهیم»! اوایل دوران دانشجویی خیلی اسم این کتاب را می شنیدم و حتی چندین بار خود کتاب را دیده بودم اما به دلایلی اصلا سمتش نرفته بودم. این غربت تا همین چند روز پیش طول کشید. وقتی محرم شد و دنبال یک برنامه مطالعاتی متناسب می گشتم. به یاد محرم پارسال دلم هوای نامیرا(لینک) کرده بود و در کتابخانه دنبالش می گشتم تا دوباره بخوانمش، پیدایش هم کردم، اما در حین جستجو چشمم به سلام بر ابراهیم هم خورد. آن را هم بیرون کشیدم و نهایتا سلام بر ابراهیم قسمتش شد که این روزها در کیفم مهمان باشد. در همان صفحه های ابتدایی هم کتاب چشمه ای از حال و هوای محرم نشان داد: 

«  ما چه کرده ایم یا چه خواهیم کرد؟! آیا این خاکیان را که افلاکیان بر آدمیتشان غبطه می خورند الگو قرار داده ایم؟! 
    یا خدای ناکرده ناخلفی از نسل آدم را!! انسان نمایی از دین و دیاری دیگر که با ظاهری زیبا و قهرمان گونه، سوار بر امواج رسانه، برای غارت دل و دین جوان و نوجوان ما حمله ور شده؟!
    هر چند نهال های نورس بیشه شیران ایران، ریشه در خاک ولایت دارند و آب از چشمه های زلال اشک خورده اند. اشکی که از طفولیت به همراه نوشیدن شیر مادر در محافل روضه سیدالشهدا(ع) در خون و رگشان جاری است. مُهر مِهر عباس بر دل دارند و دل به مادر سادات فاطمه(س) دارند.
    جوانان ما در پی خوبی و خوبان عالمند و صداقت و عشقشان خلل ناپذیر، شاید بیگانگان غباری بر رویشان نشانده باشند،اما محرمی کافی است که دریای وجود و وجدانشان را طوفانی کند و رشته های خصم را پنبه.»

 و حالا کتاب بعدی ای که فکرش در سرم چرخ می خورد، کرشمه خسروانی است. سال ها پیش یک بار سمتش رفتم اما قسمت نشد که تمام شود؛ ببینیم این محرم چه می شود...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۶:۴۷
محمد حسن شهبازی

از همین حالا دلم برای عاشورا تنگ می شود.

و فقط این است که دل را آرام می کند: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۸:۰۰
محمد حسن شهبازی

نمیدونم نکته جالب این که یه نفر یه فیلم 7،8 ثانیه از پخش یه موسیقی تو ماشین که نه هنرمندانه س و نه چیز خاصی داره بگیره و بفرسته و اینستاگرام برای من نوتیفیکیشن(اعلان) بفرسته بگه اولین story فلانی رو ببین، کجاست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۵
محمد حسن شهبازی

جای شما خالی در یک سفر کوتاه اما دلچسب سری به قم و کاشان زدیم. دو روز بیشتر طول نکشید اما الحمدلله بیشتر از این ها روحمان را تازه کرد. ابتدا سری به حضرت معصومه(س) زدیم و بعد جمکران و عصر هم کاشان بودیم. شب یک برنامه خانوادگی تماشای آسمان کویر داشتیم که سر فرصت از آن بیشتر خواهم گفت ان شاءالله. و فردایش هم به بازدید از تپه های سیلک و خانه بروجردیها و دو امامزاده(هلال ابن علی(ع) و نوه امام جواد(ع)) به همراه گشت و گذاری کوچک در نیاسر سپری شد. اما آن چیزی که کاشان را با آن کاشانی که در دوران دبیرستان رفته بودیم متمایز می کرد بافت جمعیتی حاضر در مکان های گردشگری بود. به طوری که گاهی احساس غربت هم می کردیم بس که دور و برمان را چینی ها و اروپایی ها اشغال کرده بودند. می رفتند و بلند بلند با هم حرف می زدند. در حدی که حتی داخل امامزاده هم سر و کله شان پیدا شد و تعداد افراد حاضر در محوطه امامزاده اگر نگوییم بیشتر از زایرین نبود، کمتر به نظر نمی آمد. و آثار مراجعه شان به آن جا را با دلارهایی که در ضریح بود نیز می شد به وضوح مشاهده کرد. اما در میان همه این ها، وقتی خانه بروجردی ها را بازدید می کردیم با صحنه هایی مواجه شدیم که خبر از یک عقب ماندگی عمیق می داد. در حالی که گردشگران خارجی به احترام قانون کشور میزبان از روسری استفاده می کردند و حتی یک خانم اهل آسیای شرقی در امامزاده چادر به سر داشت، دختران ایرانی که در کنار بعضی از آن ها یک آقا پسری هم حضور داشت، روی زمین، روبروی ساختمان تاریخی مشغول طراحی نمیدانم چه اثر هنری ای بودند، اما آنقدر غرق در آفرینش شاهکاری هنری بودند که از خود بیخود شده و از بند تن گریخته بودند، به طوری که دیگر از محیط اطراف خود به کلی فارغ شده و روسری شان از سرشان افتاده بود. یکی هم بود برای نیفتادن از این حال با همراهش در سیر و سلوک هنری چیزی لوله مانند را در دهان می گذاشتند و لحظاتی بعد دودی از دهانشان خارج می شد. خلاصه وضعیتی بود... در مجموعه سیلک نیز چند گردشگر اروپایی دیگر [که فرانسوی به نظر می آمدند] را دیدیم که به بازدید تپه های کشف شده توسط گیرشمن، هم وطن فرانسوی شان آمده بودند. پیرمردی در دفتر مجموعه نشسته بود که اتفاقا بلیت را از او خریدیم. در هنگام بازدید گردشگران از نمایشگاه مستقر در دفتر، چند کلامی را با آن ها فرانسوی صحبت کرد و بعدا کاشف به عمل آمد که پیرمرد در کارنامه اش مرمت آثار باستانی دارد و کوزه بزرگی که چند متر جلوتر از درب دفتر در شیشه ای قرار داشت نیز به دست او مرمت شده. از مکالمه شان پرسیدیم و گفت یکی از آن گردشگران گفته که در این چند روزی که به ایران آمده ام شما اولین نفری هستید که فرانسوی صحبت کردید و پیرمرد هم گفته این وظیفه سفارت شماست که مترجمی برایتان دست و پا کند. دو نکته از کلامش برداشت کردم یکی این که افسوس بر وضعیت گردشگری مان که با این همه آثار نتوانسته ایم آن طور که باید استفاده کنیم که نبود مترجم و راهنما گوشه ای از آن است؛ دوم اینکه درود بر غیرت پیرمرد که بی معطلی مملکتش را نفروخت و بگوید بله اینجا فلان است و بهمان و خوش به حال شما، که از بعضی افراد نسل امروز بعید نیست روزی در جایگاهی مشابه بنشینند با یک اشاره تا ته خط تخریب و خود باختگی را بروند. ان شاءالله که آن پیرمرد سال ها برقرار باشد و با خدمتش جور کمکاری ما و امثال ما را بکشد. سرتان را درد نیاورم؛ مخلص کلام، این است درد جامعه ما؛ اجنبی در حفظ هویت و فرهنگ و قانون ما بیشتر می کوشد تا خود ما!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۵
محمد حسن شهبازی
فردا قمر در عقرب است و به زودی هم محرم فرا می رسد. از طرفی تصمیم تغییرات را مدت ها پیش گرفته بودم. بخشی از آن را در مشهد الرضا(ع) انجام دادم و مانده بود تغییر نام وبلاگ که موانعی بر سر راه بود. 
بر خلاف بقیه کارهای مشابه که خیلی زمان صرف می کنم تا تصمیم خوبی بگیرم این بار خیلی سریع به جمع بندی رسیدم و اسم جایگزین برای blackagent را انتخاب کردم. اما متاسفانه بر خلاف انتظارم این اسم پر بود. اما خبر خوب برای من این بود که وبلاگ خیلی شلوغ نبود و از نوشته هایش هم به نظر می رسید برادر خوبی نویسنده آن هاست. امتحان کردن درخواست از صاحب وبلاگ ضرری نداشت و این ریسک را کردم و از طریق جستجو در مشخصات صاحب آدرس، ایمیل او را پیدا کردم و پیامی مبنی بر درخواست آزادسازی آدرس برای تغییر نام وبلاگ دادم. باز هم بر خلاف انتظارم آن دوست گرامی با درخواست بنده موافقت کرد. چند پیامی رد و بدل شد و بنده درخواست را مجدد تکرار کردم تا در آخرین ایستگاه مکالمه، ایشان این خبر را دادند که آدرس در فلان تاریخ حدود ساعت بهمان آزاد خواهد شد و بنده هم یک تشکر شیرین کردم و دیروز آدرس را تغییر دادم. 
بنابراین زین پس با این آدرس با شما خواهم بود. این ریسک را که تمامی پیوند ها شکسته شوند، کلی بازدیدکننده بپرد و اتفاقات این چنینی را پذیرفتم و کمی طول می کشد تا خستگی ناشی از این جابجایی در شود. از شما مخاطبان گرامی که پیوندی از وبلاگ حقیر درج کرده بودید خواهشمندم آدرس ها را اصلاح نمایید. البته جا داشت ابتدا در وبلاگ خبری با این مضمون که به زودی نقل مکان خواهیم کرد منتشر کنم اما محدودیت زمانی این فرصت را از ما گرفت. ان شاء الله که خیر باشد.

پ.ن: در پروفایل صاحب قبلی آدرس فعلی متوجه شدم که از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) هستند... در هر صورت خدا خیرشان بدهد ان شاء الله!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۶:۰۸
محمد حسن شهبازی