پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

چرا دنیای سوفی؟

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۴۸ ب.ظ

یادم نیست چند سال پیش بود که دوست قدیمی‌ام احمد، به مناسبت تولدم کتاب راز فال ورق را به من هدیه داد. الان توی تاکسی نشسته ام وگرنه اگر در منزل بودم حتما سراغ کتابخانه میرفتم و دنبال یادداشت و احیانا تاریخ زیرش می‌گشتم و قید می‌کردم.

راز فال ورق برای آن روزهای من کمی ساختار شکنانه بود. اولین اشکال همین اسم کتاب بود. من نه با ورق میانه خوبی داشتم و نه با فال. نه خانواده‌ام اهل‌ ورق‌بازی بودند و نه خودم به فال اعتقاد داشتم. اما خب به دو دلیل کتاب را خواندم. اولی اینکه به هر حال هدیه بود؛ دومی هم کنجکاوی‌ام در مورد کتاب هایی که دستم می‌رسد. انگار من یک وسواسی درباره کتاب‌ها دارم. وسواس توام با ولع. کتاب زیاد می‌خواهم و هر کدام را باید دقیق و تا آخر بخوانم. راز فال ورق هم از این قاعده مستثنی نبود. بخش های کمی از کتاب را یادم می‌آید. اما تصاویری اندک اما واضحی هم در ذهنم نقش بسته. نوشیدنی رنگین کمان یکی از آن‌هاست. یا گیاهان عجیبی که آخر کتاب توصیف می‌شد. این را هم یادم هست که فصول کتاب با همین علائم ورق نامگذاری شده بود. راستش آن موقع کمی حس می‌کردم دارم کار بدی می‌کنم که این کتاب را می‌خوانم. توی دلم به احمد می‌گفتم آخر این همه کتاب. این دیگر چیست که انتخاب کرده‌ای؟ کمی‌ نگران هم بودم. نکند تاثیراتی بپذیرم که مطلوب نباشد؟ متن عجیب و غریب کتاب‌ در تقویت این افکار بی‌تاثیر نبود.

این هدیه اولین نقطه آشنایی من با یاستین گوردر بود. بعد از آن در چند مقاله‌ کوتاه که به معرفی کتاب در‌حوزه فلسفه می‌پرداخت برخوردم که نام این نویسنده و کتاب‌هایش در آن‌ها دیده می‌شد. اما من نه به فلسفه علاقه داشتم و نه با دیدن حجم بالای این کتاب‌ها ترغیب می‌شدم به برنامه مطالعاتی‌ام اضافه کنم. این بی‌میلی تا مدت‌ها پابرجا بود تا اینکه در چند مطلب تعریف این کتاب را شنیدم. شاید چندین ماه گذشت تا به محرم ۱۴۴۱ رسیدیم. در یکی از شب‌هایی که در غرفه‌های هیئت میثاق چرخ می‌زدم قفسه‌های کتاب توجهم را جلب کرد. اکثر نمایشگاه‌های کتابی که به غیر از نمایشگاه کتاب معروف برگزار می شوند چنگی به دل نخواهند زد. اما خب این نمایشگاه می توانست متفاوت باشد. فضای دانشگاه و این که قرار نیست صرفا با یک تابلوی «همه کتاب ها 50درصد تخفیف» هر چه کتاب باد کرده ای را که دارد به وزن کاغذش، فقط رد می شود را به مردم غالب کنند. چرخی زدم و چند کتاب توجهم را جلب کرد. اما کمی احتیاط کردم. هم کتاب خیلی گران شده بود و هم من خیلی پول نداشتم که بخواهم هر چه دلم خواست بخرم. اما از خیرشان هم نمی توانستم بگذرم. از آن جایی که به سادگی رها شدن قاصدک در باد، محتویات حافظه ام می پرد، همان جا توی keep چند جلد را که دلم را برده بود یادداشت کردم و زدم بیرون. این یادداشت ها کار خودش را کرد. دو روز بعد کتاب ها را خریدم و همان طور که باید حدس زده باشید، یکی از آن ها «دنیای سوفی» بود. دنیای سوفی بیش از 600 صفحه است. عددش از پشت مانیتور هم ترسناک است، چه برسد به اینکه از نزدیک بخواهید لمسش کنید و قطر قطورش و وزن سنگینش ذهن و دستتان را خسته کند. آن روزها کتاب دیگری را می خواندم؛ «سفر شهادت». سخنرانی های امام موسی صدر درباره عاشورا. این کتاب را هم پارسال از همین جا گرفتم. داستانش هم مفصل است. به نظرم قبلا همینجا درباره اش نوشته ام، اما هر چه گشتم پیدایش نشد. خلاصه داستان این است که کتاب را شروع کردم و وقتی به صفحه 60 رسیدم و ورق زدم، 61 نبود، 84 بود! همین باعث شد در مطالعه کتاب وقفه بیفتد و تا تعویضش کنم، حال و هوای مطالعاتم دگرگون شود.

اما چه شد که عظمت دنیای سوفی در نظرم کوچک آمد و مطالعه اش را شروع کردم؟ خیلی ساده و اتفاقی! من در یک کلاس ثبت نام کردم. استاد کلاس برای اینکه قوه خلاق ما رشد کند و کنجکاوتر شویم، گفت بروید این کتاب را بخوانید. و حالا یک کتاب چند صد گرمی را هر روز با خودم این سو و آن سو می کشم و دارم آرام آرام با فیلسوفان، سوالات و طرز تفکرشان آشنا می شوم.

نظرات  (۱)

۰۷ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۴۲ فاطمه حسینی

کتاب خوبیه از خوندنش پشیمون نمیشین 

من از پدرم هدیه گرفتمش

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی