پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چهارشنبه سوری» ثبت شده است

این مطلب را دیروز نوشتم، با تاریخ و حال و هوای دیروز:

امروز که از خانه بیرون زدم، هوا به طرز محسوسی با هوای دو سه هفته پیش تفاوت داشت. از نظر دما کاملا بهاری و در عین حال باید ملایمی هم می وزید. این تغییر تا حدی زیاد بود که حس کردم همه چیز تغییر کرده است، برای همین سعی کردم پدیده های دیگر روزمره را هم نگاه کنم تا ببینم این گستره تغییر تا کجاست. سرم را بالا بردم و آسمان را وارسی کردم. اگرچه آلودگی کمی رمق آبی آسمانی سقف بالای سرم را گرفته بود، اما باز هم منظره ابرهای پنبه ای بزرگ و وسیع با خورشید پنهان پشتش و پس زمینه آبی، خیره کنند بود. انگار نسبت به روزهای قبل سقف آسمان کیلومترها به پایین سقوط کرده و می شود سنگینی اش را حس کرد. 

در اتوبوس نشسته بودم و منتظر حرکت از ابتدای خط بودم. اما ابرها مشغول حرکت خودشان بودند و گه‌گاهی خورشید از لابلایشان سرکی می کشید و دوباره پنهان می شد. در یکی از همین رفت و آمدها خورشید آخرین روزهای زمستان به ساختمان های روبه‌رو که نماهای روشنی داشتند در حال تابیدن بود و سطح روشن ساختمان های انعکاس عجیبی داشتند. همین طور که به ساختمان ها خیره شده بودم، از سمت چپ سایه ای بزرگ شروع به آمدن کرد و ظرف چند ثانیه همه ساختمان های درخشان را در خود فرو برد. 

اگرچه ممکن است چیز جدیدی نباشد، اما صحنه واقعا شگفت انگیزی بود که این روزها زیاد دیده می شوند. اصلا بهار است و هنرنمایی خدا در طبیعت...


پ.ن: و نمی‌دانم گاهی چه در سر بنی بشر می‌گذرد که زیبایی را در انفجار و ویرانی آخرین سه شنبه سال می بیند!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۸
محمد حسن شهبازی
چهارشنبه سوزی
فردا می شود سه شنبه آخر سال.
از زوایای زیادی می توان به فردا و آن چیزی که این روز ها رخ می دهد نگاه کرد.
هر کسی با هدفی بیرون می آید و با خاطراتی به خانه می رود(اگر نهایتا به خانه برسد!!)
فردا در شهر به ظاهر جشنی برپا می شود.
فردا در این شهر درندشت، عده ای بیرون می آیند که خیلی چیزها را زیر پا می گذارند و این را جشن می گیرند.
فردا میلیاردها تومان دود می شود می رود هوا... (بخوانید)
فردا چشم هایی از وحشی بازی آتش می گیرند و چشم هایی هم از هوسرانی!
خلاصه فردا خیلی اتفاق ها می افتد!
خوب به خاطر دارم که سالهای پیش در وحشی بازیشان هم خیلی پرشور تر بودند. جدیدا کمرنگتر شده. حالا هر دلیلی دارد، داشته باشد. مهم اینست که بزودی این وحشی بازی ها کلا تمام می شوند؛ انشاالله!
اما حالا که هست و تریبون هم که موجود، بگذارید نظرم را بگویم!
بنده هم جوان هستم و شور جوانی دارم و عاشق هیجان. بنده هم دلم می خواهد بزنم یک چیزی را بترکانم و از احساس سوپرشعفی کنم و خرکیف شوم. اما...

شاید کلیشه ای باشد، ولی حقیقت است. در کنار آتش بازی های من و انفجارهای شعفناکم، در خانه ای، شاید پیرزنی زندگی کند که پسرهایش او را تنها گذاشته اند و شب می ترسد از این همه سر و صدا. شاید دانش آموزی کنکوری مانده باشد و کلی کار  که آن شب از این همه سر و صدا به هیچ کدام از کارهایش نرسد. شاید خانواده ای هنوز نرسیده باشد کارهای خانه و خرید را به سرانجام رسانده باشد و یک روز هم برایش غنیمت باشد. شاید پسری چشمش به حقوق یک روز پادویی بیشتر در مغازه و فروش بیشتر در شب عید باشد. شاید پسری در شهرستان نگران مادر مریضش باشد که بیماری قلبی دارد. و هزاران شاید دیگر که احتمالا فقط برای همسایه است و هیچ وقت گریبان ما را نمی گیرد...
باور کنید این وقایع را...
باور کنید ترسیدن از صدای مهیب یک انفجار را.
باور کنید میلیاردها پول را که دود می شود، سلامتیتان را به خطر می اندازد، گوش هایتان را می خراشد و عیدتان را تلخ می کند.
باور کنید این سرمایه ها را که با آن می شود گره ها از زندگی ها باز کرد.
شاید به ذهنتان خیلی مسخره و خنده دار بیاید اینکه هر کس در کل کشور، خریدش از این لوازم را چند هزار تومان کاهش دهد و آن را به صندوق صدقاتی بیندازد.
اما نهایتا با همین ها شاید کودکانی برای اولین لذت پوشیدن لباسی نو هرچند ساده را در سال جدید بچشند.
لباس نویی که تبدیل شده به انتظارات پیش پا افتاده بعضی از فرزندان امروز. انتظاری که برای بعضی ها رویاست.

حقیقت به همین سادگیست...
باور کنید!
پ.ن: دلم خیلی پر بود؛ از بی سر و تهی متن پوزش!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۵۴
محمد حسن شهبازی