پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

در بحبوحه کارهای تل انبار شده 98 از جمله کلاس های در نوبت تماشای دانشگاه(همان هایی که وسطش حوصله ام سر رفت و از کلاس آنلاین بیرون زدم)، کارهای ریموت شرکت، کمک های خانه تکانی و پروژه های خرده ریز، باید بنشینم ببینم پارسال همین روزها برای 98 چه نوشته بودم، بعد یک سال را مرور کنم و ببینم 98 چه کردم و خلاصه وار سالم را روی کاغذ بیاورم و بعد برای 99اَم اگر زنده باشم یک افقی ترسیم کنم. البته با این شرط که در همین روزهای ولو اندک 98 هم قرار باشد در دنیا بمانم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۴۷
محمد حسن شهبازی

من که به نوشتم عادت دارم و خیلی می نویسم، گاهی حس می کنم خیلی از نقاط زندگیم در فضای تاریخ و زندگی گم و گور میشه، اونایی که کلا اهل هیچ یادداشت و ثبت وقایع نیستن چی؟ احتمالا نمیدونن نقاط عطف زندگیشون کی رخ داده و حتی شاید اصلا خیلی از نقاط عطف هم یادشون نیاد.

شاید این که سال هاست دارم با کامپیوتر و سیستم های کامپیوتری که خیلیاشون علاقه زیادی به ذخیره سازی log دارن، کار می کنم روی این روحیاتم بی تاثیر نبوده باشه. عادت کردم خیلی چیزا رو ثبت و ضبط کنم، چون بعدا باید log analysis انجام بدم. چند سالی هست آخر سال از روی یادداشت های google keep  و با مرور ماه های یک سال، می نویسم که چه کردم و چه طور گذشت. از سال پشت سر یه جمع بندی می نویسم و برای سال پیش رو افق تعیین می کنم. همین ها هم باعث شده متوجه شم که ظرف این ماه ها و سال ها خیلی چیزام عوض شه. شاید اگر نمی نوشتم به خاطر حرکت آهسته و پیوسته‌ش هیچ وقت متوجهش نمی شدم ولی الان که نوشته های اون روزا رو دارم و بهشون رجوع می کنم می بینم که خیلی چیزا عوض شده.

یکی از اصلی تریناش مواجهه من با حقیقت زندگی بود. قبلا خیلی فکر می کردم همه چی نامحدوده، انرژیم نامحدود، پولم نامحدود، زمانم نامحدود، عمرم نامحدود، ذهنم نامحدود و خلاصه برای رسیدن به هر هدفی که بخوام توانام و مانع جدی ای سر راه نیست. اما الان دیگه اون طور فکر نمی کنم. محدودیت ها به من تحمیل شده و عمیقتر حسشون کردم. من غم رو این روزا بیشتر حس می کنم. به نظرم کمی بزرگ شدم. تا الان به خاطر یه سری اتفاقا احتمالا نمیخواستن بذارن من با بعضی چیزا روبرو بشم. اما الان دیگه خواه ناخواه باید با بعضی حقایق روبرو شد. من دیر بزرگ شدم. ولی الان یه کم پاهام تو ساحل دریای سختی ها خیس شده. البته قبلا فکر می کردم سختی های زیادی رو دارم می کشم، ولی حالا که بهش فکر می کنم با خودم میگم فلانی تو چه حال و هوایی سیر می کردی؟ الان هم پیش بینی می کنم چند سال دیگه که برسم به یه پیچ تند و مسیرم عوض شه، با خودم بگم تو آخرای سال 98 تو چه حال و هوایی سیر می کردی فلانی؟

 

سال نو رو پیشاپیش به همه تون تبریک میگم. نسبت به روزهای پیش رو خوشدلم. امیدوارم برای همه تون خوب و خوش باشه. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۲۶
محمد حسن شهبازی