پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ» ثبت شده است

من رها کردن بلد نبودم و به همون اندازه گیر دادن خوراکم بود. بازه های زمانی ای بود که این جا رو به روز می کردم، بدون اینکه تعریف روشن، دقیق و منطقی ای از این کارم داشته باشم. یه وقتایی هم به روز نکردم، چون نتونستم. اما الان که از نوشته قبلیم حدود 2 ماه میگذره، میخوام بگم که عمدا ننوشتم. خیلی وقتا بلاگ رو چک کردم و فقط دو تا پست جدید خوندم و یه چرخی زدم و رفتم بیرون، بدون اینکه دغدغه اینو داشته باشم که تا توی پنل هستم یه پستی بنویسم و اون توالی به روزرسانی رو حفظ کنم تا هر ماه حداقل یک نوشته وجود داشته باشه. برنامه ای هم برای به روزرسانی ندارم، اگرچه برنامه تعطیل کردن و حذف رو هم ندارم. راحت ترین و دم دستی ترین راه حل، رها کردنه. همینطوری بمونه. من اگه در طول این این 9 سال که این وبلاگ گوشه ایش رو نشون میده تغییر کرده باشم، نمیتونم منکر این تغییرات بشم. شاید بتونم مخفیشون کنم، ولی انکار نه. نوشته های این سال ها همه محصولی از وجود من بودن که با توجه به شرایطی که اون موقع داشتم تولید شدن. 

حالا من رها کردن رو به سادگی برای وبلاگ انتخاب می کنم. این رها کردن رو توی خیلی از ابعاد زندگیم هم به کار میگیرم. برای رسیدن به این مهارت، من سختی ها و سختگیری های زیادی رو پشت سر گذاشتم. هر چی هست، به نظرم اتفاق مبارکیه.

اما اینجا که قراره دیگه از نظم و اصول و قانون خاصی پیروی نکنه، شاید همینجوری چند وقت یه بار به روز شه، شاید هم از دسترس خارج شه. رهاس، هر اتفاقی ممکنه براش بیفته.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۱ ، ۱۹:۳۳
محمد حسن شهبازی

توی وبلاگ ablogofonesown.blog.ir چالشی دیدم که البته برگزارکننده‌ش ایشونه: blog.hatefblog.ir و توی blog.hatefblog.ir/post/219 توضیح دادن.

جایزه و ... هم داره که البته من حوصله این چیزا رو ندارم ولی سوالاش برام جالب بود و اگرچه الان واااقعا خیلی احساس سرشلوغی دارم ولی بدم نیومد شرکت کنم :)

۱.وبلاگ‌نویسی را چه زمانی ، چگونه آغاز کرده‌اید. چگونه آشنا شدید. از حال و هوای‌تان بنویسید؟

ج: راهنمایی بودم :) شاید 14 سال پیش!

۲. آیا وبلاگ‌نویسی چارچوب و قوانین خاصی داره؟ منظور نوشتن است. آیا باید به قواعدی پایبند بود؟نظر شخصی خودتون رو بگین؟

ج: نه به نظرم. خود جامعه وبلاگ نویسی در بلند مدت به سمت خوبی هدایت میشه؛ به احتمال زیاد.

۳. برای چه کسی یا چه کسانی می‌نویسید‌ (مخاطب هدف وبلاگ شما چه کسانی هستند به نظر خودتان و با بررسی که نموده‌اید)؟

ج: همممم. واقعا مخاطب خاصی ندارم؛ برعکس شبکه های اجتماعی. اینجا بیشتر برای دل خودم مینویسم و اگرچه دوست دارم عموم و تعدادی از دوستام بخونن ولی همزمان کمی هم واهمه دارم از خونده شدن اینجا :)

۴. وضعیف فعلی وبلاگستان و وبلاگ‌های فارسی را چگونه می‌بینید؟

ج: نه چندان مناسب، اما خیلی هم خراب نیست.

۵. گمان می‌کنید برای کپی نشدن باید چه کار کرد؟ آیا خودتان درگیر این مساله شدید؟ چه راه‌حلی را انجام داده‌اید؟ بنظرتان کپی کردن خوب است؟

ج: نه کپی کردن خوب نیست؛ به چند دلیل: 1- غنای وب فارسی وابسته به تولید محتواس. 2- محصول کپی چون انگیزه پشتش ناشی از تنبلیه، کیفیت لازم رو هم نداره. 3- دزدیه. برای کپی نشدن که فقط فرهنگ سازی. اگر هر کس روزی با دزدی دسترنجش مواجه بشه این موضوع رو بیشتر درک میکنه. حمایت های قانونی هم که بخش دیگه ای از کاره. درگیر شدم ولی کاری نتونستم بکنم :) مثلا یه بار آمدنیوز یه چیزی ازم کپی کرد.

۶. آیا شبکه‌های اجتماعی را دشمن وبلاگ‌نویسی می دانید؟ به نظرتان چه تاثیری گذاشتند ؟ خوب بوده یا بد؟

ج: همممم. به صورت مطلق نه، ولی الان توی ایران به وبلاگ خیلی آسیب زدن. 

۷. وبلاگ‌نوشتن چه تاثیری روی زندگی شخصی شما گذاشته؟ 

ج: نمیدونم. ارزیابی نکردم. ولی اثرش مثبت بوده ولو اندک.

۸. نقطه اوج وبلاگ‌نویسی تون چه زمانی بوده؟ آیا هنوز هم در نقطه اوج هستید؟ اصلا با چه خط‌کشی این را اندازه می‌گیرید و نقطه اوج را حساب می‌کنید؟

ج: والا همیشه در اوج بوده :)) شوخی کردم ولی خب به نظرم همیشه تلاش کردم رو به جلو باشه و تا حدی هم اینطور بوده. هر چند خیلی وقتا از نظر کمی پر از بالا و پایین بوده وبلاگ.

۹. چقدر نظرات ، مخاطب و آمار وبلاگتون مهمه براتون(چه محتوایی و چه تعدادی)؟ آیا برای آمار می‌نویسید؟

ج: نمیتونم بگم مهم نیست، ولی خیلی هم مهم نیست.

۱۰. وبلاگ‌نویسی به شما چه داد و چه گرفت؟

ج: تمرکز، خاطره، عمق.

۱۱. شده وبلاگ‌نویسی باهاتون بدرفتاری کنه و یا توی این فضا اذیت بشید؟

ج: همممم؛ نه خیلی. پسر خوبیه. :)

۱۲. مشکلاتی که سر راه وبلاگ‌نویسی هست چیه به نظرتون؟

ج: مشکل که نمیشه گفت ولی به هر حال مثل هر موجودی برای بقا نیاز به نگهداری، توجه و مراقبت داره.

۱۳ . جذابیت وبلاگ‌ها و وبلاگ‌نویسی رو توی چه چیزی می‌بینید؟

ج: برشی متن محور از عمق زندگی آدم های مختلف. چی از این زیباتر؟

۱۴. دوست خوبی از دنیای وبلاگ پیدا کردین؟ چقدر باهاش صمیمی شدین؟

ج: دوستی نمیشه بهش گفت ولی با یکی دو نفر ارتباط خیلی کمی برقرار شده؛ حقیقی هم نه، مجازی. :)

۱۵. آرزو و ایده‌آلتون رو از وبلاگ و وبلاگ‌نویسی تون بنویسید

ج: آرزوی خاصی ندارم. گاهی در حد یه جرقه به ذهنم میرسه که کاش وبلاگ پرمخاطب و زنده تری داشتم ولی با خودم میگم که چی؟ دنبال چی هستی؟ اون موقع روح وبلاگم کدر میشه پس همینجوری بهتره.

۱۶. تا حالا به وبلاگی حسودی کردین؟ بنویسید.

ج: آره :) وبلاگ هایی که interaction خوب و مفیدی دارن غبطه خورشون ملسه :) اونایی که قالب خوب و شخصی سازی شده مناسبی دارن هم جالبن.

۱۷. تا حالا از وبلاگی متنفر بودین؟ بنویسید.

ج: شاید! مال سال ها پیشه و این حسم ارزش توجه نداره.

۱۸. تا حالا وبلاگی شما را به وجد آورده؟

ج: احتمالا بوده ولی الان حضور ذهن ندارم.

۱۹ . چند‌تا از وبلاگ‌هایی که خیلی دوست داشتید رو به ما معرفی کنید ( حداکثر ۸ عدد )

ج: والا نمیدونم :) یا بهتره نگم الان :)

۲۰. یه سوال خودتون از خودتون بپرسید که فکر می‌کنید توی این لیست خالیه و پاسخ بدین

ج: ندارم! 

۲۱. یه سوال از سوال شماره ۲۰ بقیه شرکت کنندگان پیدا کنید و پاسخ بدید.

ج: لیست خالی بود متاسفانه.

۲۲. احساس خوشحالی در کل در دنیای وبلاگ‌ها می‌کنید؟ بیشتر توضیح بدید

ج: خوشحالی نمیشه اسمشو گذاشت. ولی حسم مثبته.

۲۳. جمله آخر: از شرکت در این چالش، بین این همه کار عقب مونده پشیمون نیستم. الانم توی یه کلبه چوبی در هوای مه ابری گرفته شمال نشستم و منتظرم بارون بباره. آیا میباره؟

۲۴. کلمه آخر: محبت.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۲۰:۲۹
محمد حسن شهبازی

او می‌گفت که حرف‌های جدی بماند برای وبلاگ و مزخرفات و حرف‌های دم دستی و کم ارزش بماند برای شبکه‌های اجتماعی.

تا مدتی سعی کردم این گونه عمل کنم ولی انگار دارد وضعیت برعکس می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۰ ، ۱۱:۳۶
محمد حسن شهبازی

به نام خدا

چیزی برای گفتن ندارم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۵۲
محمد حسن شهبازی

من که کلاً خیلی میل نوشتن دارم. البته نسبت به هم نسلانم این طور به نظر می آید. در روزگاری که خواندن رایج نیست، نوشتن هم رونق ندارد. برای منی که خود را اهل نوشتن می پندارد هم نوشتن بی حد و حصر نیست. یک سهمیه ثابت دارد که یا قلنبه می سرازیر می شود در وبلاگ، یا در سررسید و  یا می شود نامه هایی که این روز ها می نویسم. داستان نامه از اینجا شروع شد که برای چند تا از دوستانم یک یادگاری کوچک خریده بودم. زمستان 98 بود که در صدد فرصتی بودم تا دور هم جمع شویم و امانتی ها را به دستشان برسانم. ولی آخرین باری که دور هم جمع شدیم کسی خبر نداشت قرار است بلایی بیاید که در گوشه خانه حبسمان کند و بعد از چندین ماه هنوز جرئت نکنیم چند ساعتی را در کنار هم بگذرانیم. هنوز امانتی گوشه کمد بود و آینده روشنی هم درباره کرونا متصور نبود. خبری از واکسن کرونا که نیست، هیچ؛ همان واکسن آنفولانزا که هر ساله با نظم و ترتیب توزیع می شد هم دچار بازی های این دوره زمانه شده و فعلا خبری از آن نیست. برای همین تصمیم گرفتم با یک تیر چند نشان بزنم. اول یادگاری ها را به مقصد برسانم، دوم سهمیه نوشتنم را مصرف کنم، سوم گونه ای از پیام دادن را که امروزه تقریبا منسوخ شده را امتحان کنم. واقعا دور از ذهن است که بچه های نسل کامپیوتر و پیام رسان ها بیایند کاغذ و قلم دست بگیرند، کل حرف شان را یکجا جمع کنند و بریزند روی کاغذ، بگذارندش لای پاکت، به صورت حضوری بروند اداره پست و چند روز بعد پیامشان به دست مخاطب برسد. ولی من این کار را کردم. چهارمین نامه را چند روز پیش نوشتم و در صدد نوشتن پنجمی هستم. 2 تا از نامه ها را ارسال کرده ام و با نوشتن پنجمی، سه تای دیگر را یکجا ارسال خواهم کرد.

وسط کارهای ریز و درشت این روزها، هر از گاهی به وبلاگ سر می زنم. در یکی از دفعاتی که وبلاگ را باز کردم، دیدم دوباره سوت و کور شده. علت را می توانم همین نامه ها و البته مشغله های این روزها عنوان کنم. آنقدر نامه نوشته ام، دیگر حرفی برای گفتن ندارم و آنقدر مشغول کار و درس شده ام که هیچ حرفی در ذهنم خیس نمی خورد. عین ماشین دارم جلو می روم. البته ناراضی نیستم و این مسیر را خودم انتخاب کرده ام و از شما برای ثبات قدم طلب دعای خیر دارم.

پ.ن: ولی خودمانیم، این نامه ها خیلی برایم غیر به صرفه تمام شدند. هر کدام در حدود 10هزار تومان هزینه ارسال. کاغذ و جوهر و محتوای داخل پاکت ها که اصلا جزو هزینه ها نیست و به حساب نمی آید. این روزها از نظر اقتصادی، همان پیام تکه تکه در پیامرسان با چند ایموجی و گل و قلب کاملا به صرفه تر است. ولی خب از نظر اثرگذاری، قابل مقایسه نیستند. 10 سال دیگر شاید مخاطبان نامه ها، دریافت نامه را یادشان بیاید، ولی پیام هایم را هرگز به یاد نمی آورند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۹ ، ۲۲:۵۷
محمد حسن شهبازی

قبل تر ها وقتی برای مدتی، متنی در وبلاگ منتشر نمی‌کردم،‌ در ناخودآگاهم خالی ماندنش را حس می‌کردم و کمی برایم دغدغه ایجاد می‌کرد و وقتی ماه تمام می‌شد و چیزی نمی‌نوشتم، کمی افسوس می‌خوردم و به فکر فرو می‌رفتم. چه شده که یک ماه گذشت و چیزی برای نوشتن نداشتی. تیر 99 که گذشت،‌ نه تنها چیزی ننوشتم، حتی آن دغدغده همیشگی را هم حس نکردم...

انگار سنگی به پایم بسته شده و تا عمق اقیانوسی عمیق پایین آمده‌ام. اینجا نه نوری هست و نه صدایی؛ شاید خاصیت فشار است و فشار...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۰۴
محمد حسن شهبازی

حس اول: امروز که به بلاگ.آی‌آر سر زدم، دو ستاره جدید در نوار بالای پنل کاربری دیدم. مثل همیشه روی ستاره کلیک کردم تا ببینم کدام یک از وبلاگ های مورد علاقه ام که دنبال‌شان کرده ام، مطلب جدید منتشر کرده اند. وبلاگ استاد هم بین آن ها بود و با هدایت ضمیر ناخودآگاهم اول رفتم سراغ آن و صاد را بازم کردم. نوشته اول، سال آخر بود. متن را که خواندم یاد نوشته دیشب خودم افتادم و از این قرابت بین این دو مطلب شگفت زده شدم.

حس دوم: در میانه ی سال آخر ، به مطلبی قدیمی تر ارجاعی داده شده بود. 1 فروردین 98، استاد درباره سال جدید و افق پیش رو نوشته بود که طبق شواهد موجود به نظر می آید در پایان سال اهداف محقق شده اند. کاش من هم زودتر برای 99ای که با قرنطینه شروع شد و پر بود از حیرت و سردرگمی و چالش های جدید، زودتر افق را ترسیم و حرکت رو به آن را شروع کنم و یک سال بعد [به شرط حیات] از خوبی سالی که گذشت برایتان بنویسم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۴۹
محمد حسن شهبازی
چند بار به این فاجعه که یک ماه بگذرد و مطلبی در «پرباز» منتشر نکنم، اشاره کرده ام. آخرینش در تاریخ 27 دی 97 منشتر شده بود.[وضعیت نارنجی] ظاهری ترین اثر این اتفاق به هم خوردن پیوستگی آرشیو ماهانه است. از فروردین، اردیبهشت، تیر! دیشب که 31 خرداد بود خواستم بیایم و همین طور الکی مطلبی بنویسم، فقط برای حفظ همین توالی! اما با خودم گفتم که چه؟ پیوستگی آرشیو چه چیزی است که بخواهی الکی کلمه پشت هم ردیف کنی، وقت خود را بگیری، وقت خواننده را هم تلف جملات بی هدف و بی معنی کنی. و از نوشتنش هم نه تنها شعفی درونت ایجاد شود، بلکه حالت بد هم بشود که عجب کار سبکی کردم! الا ای حال، خرداد 98 هم رفت پیش دو سه ماه دیگری که قبلا وبلاگ چشم به راه آمدن مطلبی بود، اما به مرادش نرسید.
هر بار که ننوشته ام، فکر کرده ام که چرا این طور شده است و چند دلیل را نام برده ام. این بار هم به رسم گذشته هر چه به ذهنم می رسد میگویم. اولینش احتمالا کنکور است. کنکور دل و دماغ عقل و هوشم را برده بود. قرار بود 5 و 6 اردیبهشت همه چیز تمام شود. سیل آمد و همه برنامه ها را شست و برد! یکی دو ماه آخر دیگر کار و فعالیت های دیگر را به حداقل رسانده بودم تا با تمام وجود درس بخوانم و درست از 7 اردیبهشت که فردای کنکور باشد کار را از سر بگیرم. سیل آمد و به بهانه سیل زدگان چند ده روزی عقبش انداختند. من معتقدم سیل و سیل زدگان دستاویزی بودند تا موسسه های کنکور چند روز دیگر در آتش کسب و کارشان بدمند، دو آزمون بیشتر برگزار کنند و پول بیشتری به جیب بزنند. وگرنه سیل زده ای که خانه و کاشانه اش بر آب رفته و سقف بالای سرش آسمان خداست، دیگر کتاب کنکور و خلاصه درس و دفتر و چرکنویسش کجا بود که بخواهد به کنکور بیاندیشد و از به تعویق افتادن آن خوشحال باشد. چند هزار نفر به پویش درخواست از نمایندگان مجلس برای تعویق کنکور ارشد پیوسته بودند. آخر سر هم کار خودشان را کردند. به نظرتان این چند هزار نفر سیل زدگانی بودند که تا زانو در گل داشتند گل و لای را پارو می کردند یا کنکوری ای که زیر باد کولر نشسته بود و در حالی که منتظر بود کاپوچینو اش کمی خنک شود، فرم پویش درخواست از نمایندگان را در لپتاپ پر می کرد؟ خلاصه که این تغییر برنامه، ضربه بزرگ ی به محاسبات و برنامه ریزی هایم زد. به یکباره شل شدم. اگرچه روزی که خبر تعویق را شنیدم ته دلم خوشحال شدم. با خودم می گفتم بیشتر مرور می کنم. نقاط ضعف را کامل پوشش می دهم و خروجی بهتری می گیرم. حساب روزهای پیش رو را نکرده بودم. ماه رمضان شد، دو سه اتفاق بزرگ که هر کدام برای تحت تاثیر قرار گرفتن کنکور کافی بودند رخ داد و نهایتا این شد که 40 روز درس خواندنم تعطیل شد. علت اصلی اش تنبلی بود، ماه رمضان و آن چند اتفاق کاتالیزورهای قدرتمندی بودند که با شتاب سرسام آوری وضعیت را به سمت ول کردن مطالعه بردند. این وسط دیگر هر اتفاقی می افتاد به درس نخواندن کمک بیشتری می کرد. از کلیپ های مجید حسینی بگیرید تا خالی شدن جیبم و دنبال پروژه گشتن برای چند لقمه نان حلال! ماه رمضان که تمام شد حدود 10 روز تا کنکور فرصت بود. چند روزش صرف استارت زدن مجدد شد. ماند 5،6 روز که مثل روزهای قبل از دوران رکود، درس خواندم و دو کنکوری که ثبت نام کرده بودم را دادم و تمام. بعدا شاید درباره این دو کنکور بیشتر بنویسم. تا همین جای کار برای موضوع این نوشته کافی است. مطالعه سنگین کنکور به حدی خسته ام کرده بود که دستم به هیچ کار دیگری نمی رفت. یکی از آن کارها وبلاگ نوشتن بود.
حذف مطالعات آزاد کار دیگری بود که به خاطر کنکور تعطیل شده بود. کتاب نخواندن همانا و ننوشتن هم همانا. چند باری هم که می خواستم بیایم بنویسم، آن قدر بی انگیزه بودم که می گفتم که چه؟ بنویسی که چه بشود؟ اصلا این همه نوشتی چه شد؟ این فشارها که از انواع و اقسام وارد شده بود_که کنکور فقط یکی از آن ها به حساب می آمد_ نسبت به انجام کارهایی که قبلا با ذوق انجام می دادم دلسردم کرده بود. وقتی وبلاگ را نگاه می کردم که مدت هاست به روز نشده، با خودم می گفتم اگر بنویسی پول هم از آن در می آید؟ دیگر همه چیز را با پول می سنجیدم. الان هم تقریبا همین طور هستم. از معیارهای اصلی محاسباتم در زمینه های مختلف همین شده: «ازش پول در میاد؟» یا «چطوری از توش پول در بیارم» و در نهایت وقتی قید یکی از کارهایی که به ذهنم می آید را می زنم این دلیل را برایش می آورم: « ولش کن؛ پول از توش در نمیاد. به درد نمیخوره». 

پ.ن: من به این که روزی آدم را خدا می دهد اعتقاد دارم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۸ ، ۲۰:۴۸
محمد حسن شهبازی

وضعیت قرمز وقتی است که یک ماه بالکل مطلبی در وبلاگ درج نشود. الان 3 روز از دی مانده و اگر اتفاقی نمی افتاد،‌ وضعیت قرمز می شد. ولی پیش دستی کردم و قبل از این که فاجعه یک ماه عدم به روزرسانی، برای سومین بار رخ بدهد(می توانید به لیست آرشیو مطالب نگاه کنید و دو نقطه شکست را پیدا کنید)، مطلبی منتشر می کنم.

نمی دانم چه طور شده که یک ماه حتی یک ایده دم دستی هم به ذهنم نرسیده که بیایم و چند خطی بنویسم. این سوت و کوری وبلاگ درباره سررسید نوشته های دست نویس نیز صادق است و وضع آن طرف از اینجا بدتر نباشد،‌ بهتر نیست. اگر همین طور ذهنی بخواهم دلیل برایش بتراشم، مشغله های کاری و کنکوری می توانند دو عامل اصلی باشند. هر روز آن قدر غرق می شوم که دغدغه اصلی ام لحظه ای بالا آوردن سر و نفس کشیدن است. نیازهای سطح پایین تری مثل بروزرسانی وبلاگ بماند برای روزهای سرخوشی. البته نه اینکه از وضع فعلی ناراضی باشم و سرم خوش نباشد، اما بیشتر از خوشی گرم چیزهای دیگر است. این رکود را حتی کتاب خواندن هم درمان نکرده است. قبلا چند مرتبه به این موضوع اشاره کرده ام که کتاب خواندن به شدت روی میل و روان شدن ذهنم نسبت به نوشتن موثر بوده است. بر عکس کتاب،‌ هر گاه فیلم دیدن بر کتاب خواندن غلبه کرده،‌ بی رغبتی جای میل و خشکی چشمه جای جوشش ذهن را گرفته. اگرچه این روز ها صبح ها «بی نوایان» می خوانم و شب ها فیلم های تل انبار شده روی هارد را به نوبت می بینم تا زودتر پاکشان کنم و قرمز آزاردهنده ای که ویندوز هر روز چند بار توی سرم می زند موقتا به آبی تغییر رنگ دهد. چوب الف کتاب در وسط هاست و نشانگر بخش طی شده فیلم «هتل بزرگ بوداپست» روی چیزی در حدود 2/3 فیلم ایستاده است. اما با جذابیتی که بی نوایان دارد،‌ به نظر می آید زودتر از رقیبش به پایان برسد...

پ.ن: راستی؛ یک موضوع که معمولا برای نوشتن سوژه های خوبی را فراهم می کند، مسائل روزمره و شخصی است. حالا که تا اینجای متن را خوانده اید، به نظر شما اگر با محوریت این موضوع پست هایی را منتشر کنم جذاب تر خواهد بود؟ با مقوله حفظ حریم اطلاعات و سیاست های انتشار مطالب شخصی در فضای عمومی چه طور کنار بیاییم؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۷ ، ۰۰:۰۲
محمد حسن شهبازی

اگر مطالب نصفه نیمه ای که هر کدام در گوشه ای به حال خود رها شده اند را جمع آوری کنم یک کلکسیون کامل از نصفه نیمه ها پدید می آید.
دو شعبه برجسته گورستان مطالب: «Google keep» و «فهرست مطالب بلاگ»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۷ ، ۰۸:۰۳
محمد حسن شهبازی