اسمش شبیه چیست؟ 99امین پادشاه از خاندان برساوش؟ نام یک سیستم عامل بومی؟ نام پیشنهادی برای یک فضاپیما؟
هیچ کدام! تا بدین جای زندگی من، برساوش 99 برچسبی است برای زیباترین و بزرگ ترین شهاب سنگی که تا به حال دیده ام. داستان از این جا شروع می شود که هر ساله در تابستان، زمین از بین بقایای یک دنباله دار رد می شود و این ذرات با جو زمین برخورد می کنند و بارش شهابی برساوشی را به وجود می آورند. پارسال به گمانم ماه در آسمان کامل بود و شرایط رصد فراهم نبود. اما دو سال پیش را به خاطر دارم که من به همراه برادرم و یکی از پسرخاله هایم به پشت بام رفتیم و چشم به آسمان منتظر سنگ های آتشین بودیم. دقیق یادم نیست که چند شهاب دیدیم، حتی شاید با آن حجم آلودگی نوری تهران چیزی دستمان را نگرفته باشد. امسال اما با همان جمع، بعلاوه دو نفر دیگر، چند ده کیلومتر دورتر از تهران برای رصد به پشت بام رفتیم. باد شدیدی می آمد و سرمای باد و گردن کشیده ی رو به بالا، درد محسوسی را در فک ایجاد می کرد. هیبت آسمان و شدت باد هم کمی حس بی تعادلی را القا می کرد. ساعت 11 بود و صورت فلکی برساوش به اندازه خوبی از افق و آلودگی نوری شهرهای اطراف فاصله گرفته بود. آسمان هم صاف و بدون ابر بود. اول که رفتیم کمی به خود آسمان و ستاره ها خیره شدیم. در گوشه ای از آسمان مشتری و زحل به راحتی دیده می شدند. ماه هم در آسمان نبود. همین طور که چشم به نقطه های مختلف آسمان دوخته بودیم، درست در زیر دب اکبر، یک گلوله آبی رنگ در کسری از ثانیه سر تا ته این صورت فلکی را طی کرد. هر چند خیلی سریع، ولی برای لحظات کوتاهی مرا در شوک فرو برده بود. باورم نمی شد این شهاب باشد و در یک لحظه ذهنم دنبال سناریوهای دیگری می گشت که این تصویر را به آن ها نسبت بدهد. ولی واقعا این شیء و این خط بسیار بلند شهاب بود! شهابی که دودش تا یک ثانیه بعد از محو شدنش در آسمان قابل رؤیت بود.
تا وقتی که روی بام بودیم، گردنمان رو به آسمان بود تا یک بار دیگر، چنین پدیده شگفت انگیزی را با این وضوج ببینیم، ولی نشد که نشد!