پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

نیازی به گفتن این نیست که بهترین پدیده ها در سخت ترین شرایط به وجود می‌آیند.
وضعیت فعلی انتخابات را هم می‌توان از این منظر نگاه کرد. بدون شک دولت یازدهم که اکنون سر کار است، متحمل بیشترین فشار است. کوهی از وعده های به سر انجام نرسیده، انبوهی از جوانان بیکار، بحران های آشکار و نهان و رقیبانی سر سخت... حتی فشار رسانه ها را هم باید اضافه کرد، چیزی در‌ مقیاس کوچک تر آن‌چه که برای ‌دولت های نهم و دهم اتفاق افتاد، این بار با تغییر جای مننقد و انتقاد شونده (و البته ای‌کاش پیشینیان انتقاد می‌کردند؛ که بیشتر تخریب می‌دیدیم تا انتقاد). 
حالا با نزدیک شدن به انتخابات، روز به روز شرایط برای مسئولان دولتی و هواداران سخت‌تر می‌شود. درست مانند تیمی که بازی را عقب است و داور تابلوی وقت های تلف شده را بالا می‌برد. گذر هر ثانیه مثل یک چکش است که بر سر فرو می آید. دردش هم وقتی بیشتر می‌شود که توپ دست حریف باشد. اکنون در این وقت های تلف شده، دولتی‌ها دست‌آویزشان شده همان دوگانه جنگ صلح! یعنی دیگر این آخرین برگ برنده‌ است. برگی که قبلا یک بار از آن استفاده شده و دیگر حنایش رنگی ندارد. اما چه می‌شود کرد که تنها دست‌آویز است و انسان از چنین موی باریکی هم نمی‌گذرد. این روزها کمی که در شبکه های اجتماعی بچرخیم، پیام با محوریت تشویق به رای را بیشتر از همه می‌بینیم. خوب، پای ثابت های رای‌گیری که نیاز به تشویق برای شرکت در انتخابات ندارند، می مانند یک عده که از اساس با سیستم زاویه دارند و این موج دقیقا آن ها را هدف گرفته است. فارغ از این‌که این ها تعدادشان چه‌قدر است و نتیجه چه می‌شود، یک بازی دوسربرد پدید می آید. نیاید رای بدهد، کار روحانی سخت تر و حتی شاید انتخابات یک مرحله ای شود. بیاید، میزان مشارکت بالا می‌رود و... ادامه ندهم دیگر! اگر چه در این نظام سیاسی کنونی در منطقه و جهان، در ‌کمال خودخواهی دلش فقط برای خودش هم بسوزد، عقلایی تر است که در انتخابات شرکت کند.

و کلام آخر اینکه: حالا در ادامه همان بازی، باید توجه کند  این فرد که از سر یک دوقطبی موهوم و ساختگی به نام جنگ و صلح می‌خواهد به او پناه ببرد، خود یک روحانی است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۲۴
محمد حسن شهبازی
چه از این بهتر که یک تذکره همواره جلوی چشممان باشد تا حد و اندازه‌مان را فراموش نکنیم...
و چه بهترتر که زیبا هم باشد!

این پس زمینه تقدیم به شما:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۴۶
محمد حسن شهبازی

مادامی که وضع مناظره ها این طور باشد و ۶ نفر بیایند با چهره های خندان، اما باطن‌های خشن و عبوس کنار هم بنشینند و بخواهند مناظره کنند، چیزی عوض نخواهد شد. اصلا کلمه مناظره، که در باب مفاعله است، اشاره می کند به یک فعالیت رودررو، به یک کار دو نفره. پس این محصولی که صدا و سیما عصرهای جمعه تحویل ما می دهد و خیلی پزش را هم می‌دهد، هر چه باشد، اسمش مناظره نیست. در حقیقت اسمش معلوم نیست، یعنی بهتر است که معلوم نباشد. اصلا اسم نداشته باشد از همه چیز بهتر. چون همین جنگ گلادیاتوری ای که آخر هفته ها از تلویزیون می بینیم را هم خوب در نیاورده اند. یا رومی رومی، یا زنگی زنگی. اگر مناظره دو به دو را بر هم زدید و حالا آن چهره های عبوس قرار است نوبتی و تیمی با هم بجنگند، آن میزی دراز و طویلی که گذاشتید و مجبور شدید استودیو را هم خیلی در طول کش بدهید، را بر می‌داشتید و به جایش یک میز گرد می گذاشتید تا این ها خوب بتوانند شمشیر را بر فرق سر یکدیگر فرود آورند. 

حالا اما ۱۳ روز بیشتر تا روز موعود نمانده؛ و این قضیه هم چیزی نیست که تازگی ها پدید آمده باشد، تا حافظه این حقیر کار می کند، آن کسی برنده مناظره بود که بیشتر حمله کرد، نه آن که بهتر دفاع کند. شده است مثل همین بازی وحوش امریکایی_کشتی کچ را عرض می‌کنم_ آن کسی محبوب تر می شود که دائم حمله می‌کند و از چپ و راست می زند، نه آن‌که دفاع می‌کند، ولو این‌که خوب دفاع کند. مردم از آن هجمه های مهاجم بیشتر خوششان می آید تا گارد بسته مدافع. سال ۹۲ هم همین‌طور شد که نامزد مهاجم، منتخب ملت شد. یعنی ما ازضرب شستش خوشمان آمد و رییس جمهور شد. دیگر کار نداشتیم قرار است چه‌کار کند و قبلا چه‌کاره بوده، فقط خوب مشت می‌زند. 

داستان امروز هم همین است، شاید باید این‌طور مبارزه کرد. وقتی کسی را بخاطر تعارف، رودربایستی، مصلحت و یا هر چیز دیگر وارد بازی کردند و از قضا این فرد کسی باشد که سبک بازیش طوری است که می‌آید برای زدن، عقلانی نیست که در مقابلش ساکت نشست و رفت گوشه رینگ. اینجا باید اتفاقا به وسط رینگ آمد و مشت اول را زد. اگرچه می‌توان همین مشت زدن هم در راه خدا باشد و با اخلاق خدایی. به هر حال باید یک فرق بین شمشیری که با حیله عمروعاصی فرود می آید با شمشیری که امیرالمومنین(ع) از سر تکلیف می زند، باشد؛ بلاتشبیه همه این‌ها.

همین خط شکنی ها هم کار خودش را تا الان کرده است، روی مین رفتن یک نفر، شوری در جبهه انداخته و فضای بازی را روشن کرده است. حالا کسی دیگر به خودش اجازه نمی دهد ساکت باشد.

اما حالا که از این مناظره هایی که شبیه آش‌های همه چی دار است و معلوم نیست دقیقا چه طعمی دارد و فایده اش چیست، چیزی در نمی آید چه باید کرد؟ پیشنهاد دارم حالا که یک طرف به هیچ وجه نمی‌خواهد با صراط مستقیم تشنگی خدمتش را ارضا کند، به همان مبارزه، ببخشید مناظره ادامه دهند. خوب که کارهای سلبی خود را انجام دادند، در متن جامعه، به دور از آن هیاهوها و به صورت انفرادی بیایند برنامه های خود را مفصل بگویند. نشست های چند ساعته_و نه ۵دقیقه ای_ در دانشگاه ها و فرهنگسرا ها برگزار کنند و بیایند بگویند که چه می‌خواهند بکنند. هرچه طولانی‌تر بهتر. اصلا از قدیم گفته اند که تا فرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد. چوبی هم که تا بحال خورده ایم به خاطر همین بوده است که هیچ وقت فرصتو بستری مهیا نکرده ایم تا بیایند با جزئیات برنامه ۴ساله‌شان را بگویند. برای همین است که تا حافظه کار می کند، یکی هول هولکی، بعضا در حالی که هنوز باورش نشده، وارد ساختمان ریاست جمهوری شده و ۸ سال در سرگردانی به سر برده و نفر بعدی! 

خلاصه این که با این وضع،‌ بهترین سبک همین است که بیایند در آن کارزار ناجوانمردانه علیرغم میل باطنی شمشیر بزنند و بعد بروند در محافل خصوصی‌تر آن‌چه لازم است را بگویند و تشریح کنند. 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۲۷
محمد حسن شهبازی

اپیزود ۱: یک روز بعد از ظهر، در حالی‌که منتظر ماشین های گذری سیدخندان-تعاون بودم_که معمولا کمی طول می‌کشد تا یکی پیدا شود و حاضر باشد این همه راه را برای ۳هزار تومان برود_ از این باران های بهاری گرفته بود که حجم زیادی آب را از آسمان در مدت زمان کوتاهی روانه زمین می‌کند. چند متر آن طرف‌تر مرد مسنی ایستاده بود و او هم منتظر بود. شرایط را که دید، بی‌درنگ تعارف زد که جوان، بیا زیر چتر که خیس نشوی! لطفی کرد و من هم از خداخواسته پذیرفتم. تا لحظه رسیدن ماشین، چتر را خودش نگه داشت و هر چه اصرار کردم نگذاشت لااقل من چتر را نگه دارم.

اپیزود ۲: صبح بود و سوار تاکسی بودم، به مقصد دانشگاه. دوباره از همان باران های بهاری می‌آمد. به مقصد رسیدم و خواه ناخواه باید پیاده می‌شدم. در راه دانشکده یکی از اساتید را دیدم که با چتر از همین مسیر به سمت دانشکده می‌رفت. در کل مسیر چند صد متری که باید پیاده می رفتیم، در چند متری هم قرار داشتیم و این فاصله تا مقصد باقی ماند. اما دریغ از یک بار تعارف که جوان، بیا تا مقصد زیر چتر باش تا خیلی خیس نشوی!


پ.ن: این دره بین استاد و دانشجو کی و چه‌طور افتاده که حتی دانشجو لیاقت ندارد دقایقی بیرون از دانشگاه زیر چتر استاد باشد؟ 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۱۷
محمد حسن شهبازی