دره عمیق
اپیزود ۱: یک روز بعد از ظهر، در حالیکه منتظر ماشین های گذری سیدخندان-تعاون بودم_که معمولا کمی طول میکشد تا یکی پیدا شود و حاضر باشد این همه راه را برای ۳هزار تومان برود_ از این باران های بهاری گرفته بود که حجم زیادی آب را از آسمان در مدت زمان کوتاهی روانه زمین میکند. چند متر آن طرفتر مرد مسنی ایستاده بود و او هم منتظر بود. شرایط را که دید، بیدرنگ تعارف زد که جوان، بیا زیر چتر که خیس نشوی! لطفی کرد و من هم از خداخواسته پذیرفتم. تا لحظه رسیدن ماشین، چتر را خودش نگه داشت و هر چه اصرار کردم نگذاشت لااقل من چتر را نگه دارم.
اپیزود ۲: صبح بود و سوار تاکسی بودم، به مقصد دانشگاه. دوباره از همان باران های بهاری میآمد. به مقصد رسیدم و خواه ناخواه باید پیاده میشدم. در راه دانشکده یکی از اساتید را دیدم که با چتر از همین مسیر به سمت دانشکده میرفت. در کل مسیر چند صد متری که باید پیاده می رفتیم، در چند متری هم قرار داشتیم و این فاصله تا مقصد باقی ماند. اما دریغ از یک بار تعارف که جوان، بیا تا مقصد زیر چتر باش تا خیلی خیس نشوی!
پ.ن: این دره بین استاد و دانشجو کی و چهطور افتاده که حتی دانشجو لیاقت ندارد دقایقی بیرون از دانشگاه زیر چتر استاد باشد؟