پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتابخوانی» ثبت شده است

جان بولتون در کتاب خود که انتشارات امیرکبیر آن را با عنوان «اتاقی که در آن اتفاق افتاد» چاپ کرده است درباره رفع مناقشه فلسطین و اسرائیل می نویسد:

"اواخر ماه می برای سخنرانی به اسرائیل رفتم و با نخست وزیر بیبی نتانیاهو دیدار کردم که او را اولین بار در دولت بوش پدر دیده بودم. کانون توجهمان تهدید ایران بود که طبعا کانون توجه هر نخست وزیر اسرائیل است. اما او درباره مسئله دیگری هم تردید داشت: سپردن وظیفه خاتمه دادن به مناقشه اسرائیل-فلسطین به کوشنر که نتانیاهو خانواده اش را از سال ها پیش می شناخت. نتانیاهو آن قدر سیاستمدار بود که علنا با این قضیه مخالفت نکند، اما مثل عموم اهالی دنیا یک سوال مهم داشت: چرا کوشنر گمان می کند در ماجرایی که امثال کیسینجر ناکام مانده اند موفق می شود؟"

ظرف روزهای گذشته نتیجه انتخابات امریکا مشخص شد و ترامپ و دامادش رفتنی شدند. بخش اول پیش بینی سید حسن نصرالله درست در آمد و دور از ذهن نیست که بخش دوم آن که آزادی قدس است محقق شود. اگر چه سگ زرد برادر شغال است و رییس جمهور جدید در نزدیکی با اسرائیل دست کمی از قبلی ندارد، ولی اینجا دیگر خبر از داماد کله خراب یهودی نیست و یک پروژه بدقلق نامشروع و ناموفق مانده روی دست رییس جمهور جدید؛ تا ببینیم با آن چه می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۲:۱۸
محمد حسن شهبازی

یک عادت بدی دارم. کتاب که می‌خوانم بعد از چند صفحه ناخودآگاه می‌ایستم. انگار نفسم بند آمده باشد. کمی اطرافم را برانداز می‌کنم، کمی به موضوعات دیگر فکر می‌کنم. شاید یک چرخی توی اپ‌های گوشی بزنم و دوباره بعد از نفس‌گیری به کتاب بر می‌گردم. نمی‌دانم آیا واقعا نفسم می‌گیرد و به این هواگیری نیاز دارم، یا اینکه توهم می‌زنم و صرفا ژست مغز تنبلم است، گویی انگار کوه کنده و نفس نگیرد از زرد به خاکستری تبدیل می‌شود و تمام! شاید هم برگردد به همان عارضه منزجرکننده بی‌تمرکزی که عادت کردم هر کاری نهایتا چند دقیقه. بعد از یک بازه کوتاه باید تمرکزم را عمدا بر هم بزنم و دوباره این چرخه تکرار کنم.

حالا می‌خواهم این رژیم کتاب خواندنم را به چالش بکشم. دارم دنیای سوفی را می‌خوانم و می‌خواهم با نفس‌های بلندتر و طولانی‌تری پیش بروم. احتمالش بالاست که بعد از مدتی حس کنم بخشی از کتاب فدا شده یا بازدهی خوبی نداشته باشم و اساسا به همین دلیل باشد که تا قبل از این زود به زود وسط مطالعه کتاب ها استراحت می‌کرده‌ام. اما خوبی چالش این بار این است که اگر به نتیجه قبلی برسم، ثبتش می‌کنم تا برای همیشه یادم باشد چگونه باید با کتاب تعامل کنم و اگر هم خلافش ثابت شود، از یک رفتار و شیوه غیر بهینه رهایی پیدا کرده ام.

 

در اینجا خیلی کوتاه به انگیزه‌ها و دلایل مطالعه دنیای سوفی اشاره خواهم کرد. دوست داشتید و حوصله‌تان هم اضافی بود بخوانید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۸ ، ۱۸:۱۷
محمد حسن شهبازی

یادم نیست چند سال پیش بود که دوست قدیمی‌ام احمد، به مناسبت تولدم کتاب راز فال ورق را به من هدیه داد. الان توی تاکسی نشسته ام وگرنه اگر در منزل بودم حتما سراغ کتابخانه میرفتم و دنبال یادداشت و احیانا تاریخ زیرش می‌گشتم و قید می‌کردم.

راز فال ورق برای آن روزهای من کمی ساختار شکنانه بود. اولین اشکال همین اسم کتاب بود. من نه با ورق میانه خوبی داشتم و نه با فال. نه خانواده‌ام اهل‌ ورق‌بازی بودند و نه خودم به فال اعتقاد داشتم. اما خب به دو دلیل کتاب را خواندم. اولی اینکه به هر حال هدیه بود؛ دومی هم کنجکاوی‌ام در مورد کتاب هایی که دستم می‌رسد. انگار من یک وسواسی درباره کتاب‌ها دارم. وسواس توام با ولع. کتاب زیاد می‌خواهم و هر کدام را باید دقیق و تا آخر بخوانم. راز فال ورق هم از این قاعده مستثنی نبود. بخش های کمی از کتاب را یادم می‌آید. اما تصاویری اندک اما واضحی هم در ذهنم نقش بسته. نوشیدنی رنگین کمان یکی از آن‌هاست. یا گیاهان عجیبی که آخر کتاب توصیف می‌شد. این را هم یادم هست که فصول کتاب با همین علائم ورق نامگذاری شده بود. راستش آن موقع کمی حس می‌کردم دارم کار بدی می‌کنم که این کتاب را می‌خوانم. توی دلم به احمد می‌گفتم آخر این همه کتاب. این دیگر چیست که انتخاب کرده‌ای؟ کمی‌ نگران هم بودم. نکند تاثیراتی بپذیرم که مطلوب نباشد؟ متن عجیب و غریب کتاب‌ در تقویت این افکار بی‌تاثیر نبود.

این هدیه اولین نقطه آشنایی من با یاستین گوردر بود. بعد از آن در چند مقاله‌ کوتاه که به معرفی کتاب در‌حوزه فلسفه می‌پرداخت برخوردم که نام این نویسنده و کتاب‌هایش در آن‌ها دیده می‌شد. اما من نه به فلسفه علاقه داشتم و نه با دیدن حجم بالای این کتاب‌ها ترغیب می‌شدم به برنامه مطالعاتی‌ام اضافه کنم. این بی‌میلی تا مدت‌ها پابرجا بود تا اینکه در چند مطلب تعریف این کتاب را شنیدم. شاید چندین ماه گذشت تا به محرم ۱۴۴۱ رسیدیم. در یکی از شب‌هایی که در غرفه‌های هیئت میثاق چرخ می‌زدم قفسه‌های کتاب توجهم را جلب کرد. اکثر نمایشگاه‌های کتابی که به غیر از نمایشگاه کتاب معروف برگزار می شوند چنگی به دل نخواهند زد. اما خب این نمایشگاه می توانست متفاوت باشد. فضای دانشگاه و این که قرار نیست صرفا با یک تابلوی «همه کتاب ها 50درصد تخفیف» هر چه کتاب باد کرده ای را که دارد به وزن کاغذش، فقط رد می شود را به مردم غالب کنند. چرخی زدم و چند کتاب توجهم را جلب کرد. اما کمی احتیاط کردم. هم کتاب خیلی گران شده بود و هم من خیلی پول نداشتم که بخواهم هر چه دلم خواست بخرم. اما از خیرشان هم نمی توانستم بگذرم. از آن جایی که به سادگی رها شدن قاصدک در باد، محتویات حافظه ام می پرد، همان جا توی keep چند جلد را که دلم را برده بود یادداشت کردم و زدم بیرون. این یادداشت ها کار خودش را کرد. دو روز بعد کتاب ها را خریدم و همان طور که باید حدس زده باشید، یکی از آن ها «دنیای سوفی» بود. دنیای سوفی بیش از 600 صفحه است. عددش از پشت مانیتور هم ترسناک است، چه برسد به اینکه از نزدیک بخواهید لمسش کنید و قطر قطورش و وزن سنگینش ذهن و دستتان را خسته کند. آن روزها کتاب دیگری را می خواندم؛ «سفر شهادت». سخنرانی های امام موسی صدر درباره عاشورا. این کتاب را هم پارسال از همین جا گرفتم. داستانش هم مفصل است. به نظرم قبلا همینجا درباره اش نوشته ام، اما هر چه گشتم پیدایش نشد. خلاصه داستان این است که کتاب را شروع کردم و وقتی به صفحه 60 رسیدم و ورق زدم، 61 نبود، 84 بود! همین باعث شد در مطالعه کتاب وقفه بیفتد و تا تعویضش کنم، حال و هوای مطالعاتم دگرگون شود.

اما چه شد که عظمت دنیای سوفی در نظرم کوچک آمد و مطالعه اش را شروع کردم؟ خیلی ساده و اتفاقی! من در یک کلاس ثبت نام کردم. استاد کلاس برای اینکه قوه خلاق ما رشد کند و کنجکاوتر شویم، گفت بروید این کتاب را بخوانید. و حالا یک کتاب چند صد گرمی را هر روز با خودم این سو و آن سو می کشم و دارم آرام آرام با فیلسوفان، سوالات و طرز تفکرشان آشنا می شوم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۸:۴۸
محمد حسن شهبازی

وصیت می‌کنم...

   وصیت می‌کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می‌دارم. به معشوقم، به امام موسی صدر، کسی که او را مظهر علی می‌دانم، او را وارث حسین می‌خوانم، کسی که رمز طایفه شیعه و افتخار آن و نماینده 1400 سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق‌طلبی و بالاخره شهادت است. آری به امام موسی وصیت می‌کنم...

   برای مرگ آماده شده‌ام و این امری است طبیعی و مدت هاست که با آن آشنا شده‌ام، ولی برای اولین بار وصیت می‌کنم...

   خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می‌رسم. خوشحالم که از عالم و مافیها بریده‌ام. همه چیز را ترک کرده‌ام و علایق را زیر پا گذاشته‌ام. قید و بند را پاره کرده‌ام و دنیا و مافیها را سه طلاقه کرده‌ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می‌روم.

   از این که به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده‌ام متاسف نیستم. از این که امریکا را ترک گفته‌ام، از این که دنیای لذات و راحت‌طلبی را پشت سر گذاشتم، از این که دنیای علم را فراموش کردم، از این که از همه زیبایی‌ها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته‌ام متاسف نیستم...

از آن دنیای مادی و راحت‌طلبی گذشتم و به دنیای درد و محرومیت، رنج و شکست، اتهام و فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومین هم‌نشین شدم و با دردمندان و شکسته‌دلان هم‌آواز گشتم.

   از دنیای سرمایه‌داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم و با تمام این احوال متاسف نیستم...

   تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیش‌تر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرت‌های بی‌نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم. از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزش‌های الهی را به همگان عرضه کنم تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم. تا مظهر عشق شوم، تا نور گردم، تا از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم. تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم. جز محبوب کسی را نبینم و جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم. تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهای مادی آزاد شوم...

   تو ای محبوب من، رمز طایفه ای و درد و رنج 1400‌ساله را به دوش می‌کشی، اتهام، تهمت، هجوم، نفرین و ناسزای 1400‌ساله را همچنان تحمل می‌کنی، کینه‌های گذشته، دشمنی‌های تاریخی و حقد و حسدهای جهان‌سوز را بر جان می‌پذیری. تو فداکاری می‌کنی و تو از همه چیز خود می‌گذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسان ها می‌کنی و دشمنانت در عوض دشمنام می‌دهند و خیانت می‌کنند.

   به تو تهمت‌هایی دروغ می‌زنند و مردم جاهل را بر تو می‌شورانند و تو ای امام، لحظه‌ای از حق منحرف نمی‌شوی و عمل به مثل انجام نمی‌دهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث، آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال، قدم بر می‌داری، از این نظر تو نماینده علی و وارث حسینی...

   و من افتخار می‌کنم که در رکابت مبارزه می‌کنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می‌نوشم...

   ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی!

   زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز و گذاز درونی خوب بازگو کنم...

   اما من، منی که وصیت می‌کنم، منی که تو را دوست می‌دارم... آدم ساده ای نیستم. من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق، مظهر فداکاری و گدشت، تواضع، فعالیت و مبارزه‌ام. آتشفشان درون من کافی است که هر دنیایی را بسوزاند. آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه‌ای است که کم‌تر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است...

به سه خصلت ممتاز شده‌ام:

1- عشق که از سخن و نگاهم، از دست و حرکاتم، حیات و مماتم عشق می‌بارد. در آتش عشق می‌سوزم و هدف حیات را، جز عشق نمی‌شناسم، در زندگی جز عشق نمی‌خواهم و جز به عشق زنده نیستم.
2- فقر که از قید همه چیز آزادم و بی‌نیازم، و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند تأثیری نمی‌کند.
3- تنهایی که مرا به عرفان اتصال می‌دهد و مرا با محرومیت آشنا می‌کند. کسی که محتاج عشق است در دنیای تنهایی با محرومیت می‌سوزد و جز خدا کسی نمی‌تواند انیس شب‌های تار او باشد و جز ستارگان اشک‌های او را پاک نخواهند کرد و جز کوه‌های بلند راز و نیاز او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی می‌گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد ولی هر چه بیش‌تر می گردد کم‌تر می‌یابد...

   کسی که وصیت می‌کند آدم ساده‌ای نیست، بزرگ‌ترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشق‌ها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست‌داشتنی است برخوردار شده و در اوج کمال و دارایی، همه چیز را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشک‌بار و شهادت را قبول کرده است. آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت می‌کند...

   وصیت من درباره مال و منال نیست، زیرا می‌دانی که چیزی ندارم و آن چه دارم متعلق به تو و به حرکت و مؤسسه است. از آن‌چه به دست من رسیده به خاطر احتیاجات شخصی چیزی برنداشته‌ام، و جز زندگی درویشانه چیزی نخواسته‌ام، حتی زن، بچه، پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده‌اند و آن‌جا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد معلوم است که مایملک من نیز متعلق به توست.

   وصیت من، درباره قرض و دِین من نیست. مدیون کسی نیستم و در حالی که به دیگران زیاد قرض داده‌ام، به کسی بدی نکرده‌ام، در زندگی خود جز محبت، فداکاری و تواضع و احترام روا نداشته‌ام و از این نظر به کسی مدیون نیستم...

   آری وصیت من درباره این چیزها نیست...
   وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است...

   احساس می‌کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم...

   وصیت می‌کنم وقتی که جانم را بر کف دست گذاشته‌ام و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم...

   تو را دوست می‌دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا، به کسی احتیاج ندارم و حتی گاه‌گاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی‌نیازی می‌کنم.. و از او چیزی نمی‌طلبم. احساس احتیاج نمی‌کنم و چیزی نمی‌خواهم. گله‌ای نمی‌کنم و آرزویی ندارم. عشق من به خاطر آنست که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا می‌دانم و همچنان که خدای را می‌پرستم و عشق می‌ورزم به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می‌ورزم و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است...

   عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. و زیباتر از عشق چیزی ندیده‌ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته‌ام.

   عشق است که روح مرا به تموج وا می‌دارد و قلب مرا به جوش می‌آورد. استعدادهای نهفته مرا ظاهر می‌کند و مرا از خودخواهی و خودبینی می‌راند. دنیای دیگری حس می‌کنم و در عالم وجود محو می‌شوم. احساس لطیف، قلبی حساس و دیده‌ای زیبابین پیدا می‌کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا و غروب آفتاب همه احساس و روح مرا می‌ربایند و از این عالم مرا به دنیای دیگری می‌برند... این‌ها همه و همه از تجلیات عشق است...

   به خاطر عشق است که فداکاری می‌کنم، به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می‌نگرم و ابعاد دیگری را می‎یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می‎بینم و زیبایی را می‌پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می‌کنم و او را می‌پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می‌کنم...

   می‎دانم که در این دنیا، به عده زیادی محبت کرده‌ام و حتی عشق ورزیده‌ام ولی در جواب بدی دیده‌ام. عشق را، به ضعف تعبیر می‌کنند و به قول خودشان، زرنگی کرده و از محبت سوء استفاده می‌نمایند!

   اما این بی‌خبران، نمی‌دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است محرومند. نمی‌دانند که بزرگ‌ترین ابعاد زندگی را درک نکرده‌اند. نمی‌دانند که زرنگی آن‌ها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست...

   و من قدر خود را بزرگ‌تر از آن می‌دانم که محبت خویش را، از کسی دریغ کنم حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سوء استفاده نماید.

   من بزرگ‌تر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم یا در ازای عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می‌سوزم و لذت می‌برم و این لذت بزرگ‌ترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید.

   می‌دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می‌کنی، انسان ها را دوست می‌داری و به همه بی دریغ محبت می‌کنی و چه زیادند آن‌ها که از این محبت سوء استفاده می‌کنند و حتی تو را به تمسخر می‌گیرند و به خیال خود تو را گول می‌زنند... و تو این‌ها را می‌دانی ولی در روش خود کوچک‌ترین تغییری نمی‌دهی... زیرا مقام تو بزرگ‌تر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است، همچون آفتاب بر همه جا می‌تابی و همچون باران بر چمن و شوره‌زار می‌باری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمی‌گیری...

   درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و تاریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمان‌ها و اسماء مقدس خداست.

   عشق سوزان من، فدای عشقت باد که بزرگ‌ترین و زیباترین مشخصه وجود تو است، و ارزنده‌ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است و مقدس‌ترین خصیصه‌ای است که در میزان الهی به حساب می‌آید.


پ.ن: وصیت بالا متعلق به مصطفی چمران است... برای این که یک بار دیگر بخوانمش، دوباره تمام آن را از کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود» (صص 83-89) در اینجا تایپ کردم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۱۲
محمد حسن شهبازی

یادداشتی که در ادامه می‌خوانید از شهید دکتر مصطفی چمران است که در اسفند 57 نوشته شده و از کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود» عیناً نقل می شود:

ملتی که بزرگ‌ترین طاغوت‌ها را به زیر کشیده است و بزرگ‌ترین ارتش‌ها را شکسته، قادر است که به مشکلات فرعی غلبه کند.
وجود مشکلات برای تکامل یک نهضت ضروری است. آن را می‌پرورد و قوی می‌کند. 

سنت خدا بر این قرار دارد که مبارزه حق با باطل همیشگی باشد و تکامل از خلال مبارزه به دست آید. مردم در خلال سختی‌ها و مشکلات پخته و آزموده می‌شوند. آسایش و راحتی و موفقیت همیشه رخاء و سستی و عقب‌ماندگی به وجود می‌آورد. غنی و بی‌نیازی و پیروزی دائمی ایجاد فساد و طغیان می‌کند، إنّ الانسانَ لَیَطغی أن رَءاهُ استَغنی...

اگر آدمی همیشه در بستر حریر بخوابد، و همیشه همای سعادت را در آغوش بگیرد، و همیشه در همه مبارزات پیروز باشد آن‌گاه لذت پیروزی و سعادت او از بین خواهد رفت و آدمی از تکامل باز خواهد ماند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۲۷
محمد حسن شهبازی

رمان علمی-تخیلی برای یک جوان 25 ساله چه پیشنهاد می‌کنید؟

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۷ ، ۱۱:۱۳
محمد حسن شهبازی
بخشی از کتاب «سلوک عاشورایی | منزل اول: تعاون و همیاری» از حاج آقا مجتبی تهرانی رحمت الله علیه را بخوانید:

این آیه[ آیه ۲ سوره مائده] می‌خواهد روش جاهلیت را بکوبد؛ چون در جاهلیت برای تعاون و همکاری و حمایت محورهایی درست کرده بودند؛ مثلا عشیره و نژاد. قرآن می‌گوید: تعاون بر محور نسب و نژاد نیست. در جاهلیت یک قبیله با قبیله دیگر متحد می‌شد و افراد قبیله کاری نداشتند که حق با این‌ها است یا با آن ها. قرآن این شیوه را می‌کوبد. قرآن حمایتِ به طور مطلق یا حمایت بر محورهای پوچ و جاهلانه است را می‌کوبد. یک نمونه‌اش هم این است که بچه‌ام خلاف کرده است؛ ولی چون بچه خودم است از او حمایت می‌کنم. یا مثلا فلانی چون رفیقم است، با اینکه مرتکب خلاف شده، مطلقاً از او حمایت کنم. این شیوه اشتباه و مورد نهی است.


پ.ن: 1400 سال گذشته است، مدعیان زندگی مدرن و پرچمداران پیشرفت، جاهلانه ترین دنیا را ساخته اند. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۲۷
محمد حسن شهبازی
    تا چند روز پیش نمی دانستم رولت روسی چیست. وقتی این عبارت را شنیدم، حدس می زدم یکی از همین بازی های کازینویی باشد؛ شاید هم یک نوع شیرینی. تردید ادامه داشت تا اینکه در کتاب «هنر شفاف اندیشیدن»، همان کتاب معروفی که مثل خیلی از کتاب های دیگر، برای مدتی در جامعه موج خواندنش آمد و رفت، فصلی را درباره آن خواندم. 
    رولت روسی یک نوع بازی شرط بندی است که در آن به شرکت کننده در ازای مبلغ زیادی، یک هفت تیر می دهند که فقط یک گلوله دارد(در مواردی تا 5 گلوله هم گزارش شده). سپس خشاب چرخانده می شود تا معلوم نشود کدام سوراخ خشاب قرار است شلیک شود. شرکت کننده تفنگ را روی شقیقه اش می گذارد و تق؛ ماشه را فشار می دهد! 14 درصد امکان شلیک وجود دارد. به احتمال 86 درصد هم اتفاقی نخواهد افتاد و شرکت کننده با کیسه پر از پول به زندگی باز خواهد گشت. این مبلغ اگر خیلی زیاد باشد، معامله وسوسه کننده ای است.
    حالا فرض کنید،به صورت زیرزمینی امکان چنین بازی ای در کشور فراهم شده و می توانید در ازای پرداخت مبلغی اندک، در این قمار بزرگ شرکت کنید و اگر جزو 86 درصدی ها باشید، با کیسه ای پر از پول محل قربانی شدن افراد زیادی را ترک کنید و تا آخر عمر از آن پول لذت ببرید! آیا این کار را می کنید؟ آیا یک عقل سلیم تن به چنین بازی ای می دهد؟ این تازه تصمیم خودتان است. سوال اصلی این جاست که اگر یکی از آشنایان و عزیزان شما در دام این وسوسه بیفتد چه کار می کنید؟ آیا به او اجازه می دهید در این بازی مرگ و زندگی شرکت کند؟ جلویش را نمی گیرید؟ مگر 86 درصد ، دست کم 6 برابر 14 درصد نیست؟ پس چه می شود که وقتی پای جان عزیز می‌آید، چنین بازی ای این قدر هولناک می شود؟ 
    پس از مدتی تصاویر افراد بلندپروازی که رویای زندگی مرفه تا آخر عمر را در سر داشتند و حالا در کیسه های سیاه از اتاقکی بیرون آورده می شوند، در جرابد و سایت ها منشتر می شود و خبرگزاری ها پر می شود از مصاحبه با خانواده قربانیان رولت روسی! پیش بینی اش سخت نیست که جامعه به سرعت و با شدت با این گروه زیرزمینی مقابله خواهد کرد و تمام تلاشش را می کند تا آن را ریشه کن کند. این 14 درصد اگرچه 14درصد است و 6 برابر کمتر از رقیبش، اما به قیمت جان تمام خواهد شد! هزینه ای بسیار گران که معلوم نیست با چند کیسه پر از پول برابری کند. انسان های خارج از گود رولت روسی که هنوز وجودشان مسخ نشده، این مساله را به خوبی درک می کنند و از بین بردن بساط این بازی را وظیفه خود می دانند، چون دیگر تاب ریختن خون بیشتر را ندارند و این مساله که نکند عزیزان خودشان به این ورطه هلاکت کشانده شوند، انگیزه ای بسیار قوی در آن ها ایجاد می کند.
    من در خلوتم خیلی وقت ها به محدودیت هایی که دین اعمال کرده فکر می کنم. حرمت شرب خمر، قوانین سفت و سخت در روابط بین نامحرم ها و موارد دیگر. یکی از دلایل این ها را چیزی شبیه همین بازی رولت روسی، و واکنش عقلای جامعه می دانم. منتها شاید مرز بین سیاه و سفید در رولت روسی بسیار واضح باشد و همه بتوانند آن را ببینند و درک کنند، اما در بعضی مسائل این طور نباشد. البته ناگفته نماند، مخالفان رولت روسی وقتی بیشتر و قاطع تر شدند که خون ها بر زمین ریخته شد. جامعه هم وقتی در برابر شرب خمر قاطعانه می ایستد که راننده مست 5 نفر را زیر بگیرد! هر چه این نوع رفتارها بیشتر شود، دایره مخالفین گسترده تر خواهد شد و حتی آن هایی که کمتر از عقل شان استفاده می کنند نیز به این گروه مخالفین اضافه خواهند شد. اما چه کسانی از همه عاقل ترند؟ آن ها که قبل از ریختن خون، جلویش را بگیرند!

پ.ن: شهرت این کتاب در ایران، بیش از محتوا و نویسنده اش، به خاطر ترجمه عادل فردوسی پور و تیمش است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۵۶
محمد حسن شهبازی
تحفیف 50 درصد کلیدواژه تله است. هر جا دیدید کالایی را با 50درصد تخفیف می فروشند، اگر این تخفیف دلیل تمایل شما برای خرید شد، خودتان 99 دلیل بتراشید تا آن کالا را نخرید. حتی اگر نشود این قضیه را به همه کالاها تعمیم داد، اما با قدرت می توانم بگویم درباره کتاب صادق است. احتمالا شما هم با غرفه های تخفیف 50 درصدی کتاب در مترو و یا پارک ها روبرو شده اید. 2 مورد خرید از این غرفه ها را که به خاطر دارم، 2 مورد از بدترین کتاب هایی است که خواندم. نمی دانم خود کتاب چقدر ارزشمند بوده، اما به واسطه ترجمه کتاب نه تنها به موضوع علاقمند نشده ام، بلکه گاهاً حس تنفر از آن کتاب نیز به سراغم آمده و حرمت نگه داشته ام که به واسطه وقتی که از من تلف شده چیزی نگفتم. اولین کتاب «کوری» اثر ژوزه ساراماگو و دومی «قمارباز» داستایوفسکی بود. هر دو کتاب جان بر لبم آوردند تا به پایان برسند. یکی از این دو را که اتفاقا مترجمش ادیب بسیار شناخته شده ای است (اگر آن چه روی جلد آمده راست باشد و واقعا فرد مذکور ترجمه کرده باشد) بالکل نفهمیدم نویسنده از کتابت آن چه منظوری داشته. مخلص کلام این که سعی کنید خریدتان را از همین فروشگاه های سطح شهر و یا رویدادهایی مانند نمایشگاه(فروشگاه) کتاب تهیه کنید و گول 50 درصد را نخورید. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۰۷
محمد حسن شهبازی
اگر اشتباه نکنم دو سالی است که دیگر مثل سابق، نمایشگری نمی‌کنم. قبل از نمایشگاه لیستی را تنظیم می‌کنم و فقط برای خرید همان‌ها به غرفه‌های از پیش تعیین شده سر می‌زنم و خریدها را انجام می‌دهم. وقتی به دوران دانش‌آموزی و تا حدودی دانشجویی فکر می کنم که چه طور کل نمایشگاه را می‌چرخیدیم و هر غرفه ‌و هر کتاب بی‌ربطی را سر می‌زدیم، واقعا به نیرو، توان و حوصله آن روزها درود می‌فرستم. البته خوشحالم که دیگر شرایط آن طور نیست.
شاید با خودتان بپرسید این لیست که می گویم چه‌طور تهیه می‌شود؟ پر شدن لیست چند منشأ دارد. یکی از آن ها از طریق پیوندهاست. وقتی کتابی می‌خوانید ممکن است در مقدمه، پاورقی و یا حتی خود متن کتاب از کتابی دیگر نام برده شود و یا به آن ارجاع داده شود. این پیوندها گاهی در راستای علاقه هایمان قرار می‌گیرد و درست همان چیزی است که دوست داریم بخوانیم. همان لحظه در یک یادداشت keep با عنوان کتاب یه سطر جدید اضافه می‌کنم و نام کتاب را می‌نویسم. یکی دیگر از منشأها، معرفی هایی است که در طول یکسال، بین این نمایشگاه تا آن نمایشگاه از افراد سرشناس و یا دوستانم انجام می‌شود. به طور مثال کتاب خاطرات عزت‌شاهی و چند کتاب دیگر در کانال سعید جلیلی معرفی شده بود و به لیست اضافه شد. یا گاهی دوستانم را می‌بینم که مشغول خواندن کتابی هستند و نظرشان را درباره کتاب می‌پرسم. توضیح کوچکی می‌دهند و گاهی هم توصیه می‌کنند. اگر موضوع را بپسندم به لیست اضافه خواهم کرد. منشأ آخری که قصد معرفی آن را دارم کتاب های دیگر یک نویسنده است که اثر او را خوانده و پسندیده ام. مثلا این اتفاق برای سید مهدی شجاعی یا رضا امیرخانی تا به حال اتفاق افتاده است و به واسطه چند اثری که خوانده ام ‌و پسندیده ام سایر کتاب‌ها را نیز به لیست اضافه کرده ام.
از لیست امسال چند موردی را به دلیل محدودیت مالی و تجاوز از سقفی که تعیین کرده بودم، نتوانستم تهیه کنم. یک مورد هم چاپ نشده بود و یا تمام شده بود که در لیست می‌مانند تا در آینده اگر فرصتی بود در طول سال یا نمایشگاه تهیه کنم. اما از بین مواردی که توانستم بخرم چند تایی را نام می برم. شاید شما هم خوشتان آمد و بعضی از آن ها را به لیست خود اضافه کردید. از نشر سوره مهر دو کتاب نشان کرده بودم. یکی «سفر به روسیه» اثر هدایت الله بهبودی و دیگری هم «خاطرات سفیر» بود که نوشته های دختری دانشجو که در فرانسه به تحصیل پرداخته است. متاسفانه فقط مورد دوم را توانستم بخرم و اولی موجود نبود. کتاب دیگری که دنبالش می گشتم داستان سیستان به قلم رضا امیرخانی بود که به شرح سفری 10 روزه همراه با مقام معظم رهبری به سیستان و بلوچستان پرداخته است. مثل بقیه کتاب های این نویسنده گمان می کردم باید در نشر افق به دنبال داستان سیستان بگردم ولی وقتی جستجو کردم دیدم ناشر این کتاب قدیانی است. اول کمی تعجب کردم؛ چراکه از قدیانی کتب کودک در ذهنم بود. یکی از دوست داشتنی ترین هدایای دوران کودکی ام مجموعه فسقلی ها از همین نشر بود. در کنار این کتاب، کتابی دیگر به اسم «سرای اژدها» که چند داستان از سید جمال الدین اسدآبادی بود نیز هدیه دادند. البته به نظر می آید این هدیه مدت ها پیش چاپ شده و هر خرید بهانه خوبی است برای رد کردنش. کتاب بعدی که در لیست وجود داشت، جلد دوم سفرنامه منصور ضابطیان، به نام مارک دو پلو بود. بعد از این که جلد اول را خریدم و از متن روان و جذاب آن لذت بردم تصمیم گرفتم در نمایشگاه سال بعد جلد دوم را بخرم و اگر عمری بود سایر سفرنامه ها را هم به ترتیب در سال های آتی تهیه کنم. الان هم که این متن را دارم کامل می کنم، مارک دو پلو را خوانده ام و مثل جلد اول که مارک و پلو نام داشت، راضی هستم و این روند ادامه خواهد داشت؛ ان شاء الله. بنیاد چمران نشر دیگری بود که برنامه داشتم به آن سر بزنم. بعد از اینکه کتاب «مرگ از من فرار می کند» روایت فتح را خواندم و بیش از پیش شیفته شخصیت شهید دکتر مصطفی چمران شدم، تصمیم گرفتم به صورت جزئی تر مراجع آن کتاب را بخوانم. برای همین سری به این غرفه زدم و از بین کتاب های موجود سه عدد را انتخاب کردم. «کردستان»، «رقصی چنین میانه میدانم آرزوست» و «خدا بود و دیگر هیچ نبود» سه کتابی بود که با توجه به بودجه، انتخاب کردم. که اگر دستم باز بود سایر کتاب های غرفه بی ریای بنیاد چمران را هم تهیه می کردم. یک کتاب دیگر از یک نشر معروف هم هست که روزی یکی از دوستان به بنده هدیه داد و نمی دانم بر اثر چه اتفاقی دیگر در کتابخانه ندیدمش. شاید بین کتاب های انبار باشد و شاید هم بین کتاب های اهدایی به کتابخانه محل رفته باشد. هر چه که سرنوشتش باشد، امسال بالاخره آن را خریدم تا لااقل متن کتابی را که دوستم دوست داشته بخوانم را مطالعه کنم. شاید هم دوباره بدهم تا نوشته اول کتاب را برایم بازنویسی کند. مورد آخر هم که مدت ها بود می خواستم تهیه کنم، یکی از کتاب های حاج آقا مجتبی تهرانی رحمت الله علیه بود. با توجه به این که شناختی نداشتم، در همان نمایشگاه در یکی از گروه های فضای مجازی از دوستانی که قبلا کتاب های ایشان را مطالعه کرده بودند مشورت گرفتم و یکی از همان گزینه هایی که معرفی کردند_سلوک عاشورایی | منزل اول | تعاون و همیاری_ را تهیه کردم.
امیدوارم کتابی از قلم نیفتاده باشد. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۳۹
محمد حسن شهبازی