پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
خیلی اهل تلویزیون و سریال دیدن نیستم اما این شبها که خانواده سریال پروانه را می بینند، نصف نگاهم به لپتاپ و کارهایم است و نصف نگاه هم به آنجا...
غرق در سریال نمی شوم(که انصافا سریال جذابی هم هست) اما این پیام را قویا دریافت کردم که برای این انقلاب چه زندگی ها که فدا نشده اند... و از این بزرگتر چه می تواند متصور شود؟
و من چه می کنم؟!
.
.
.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۱۳
محمد حسن شهبازی

من و خواجه نصیر و 21 سالگی و وزارت و کتاب و سیدخندان و کامپیوتر و فقه!
چقد ما شبیهیم به هم آخه... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۲۲
محمد حسن شهبازی

به شدت به این معتقدم که پستی که از دل برنیاید ، پست نیست...

حالا شاید استثنا برایش پیش آمده باشد ، اما جزو اصول کلی ست...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۱۲
محمد حسن شهبازی
به این ترتیب شاید بتوان گفت که ما در طول تاریخ مدونمان، کمتر فرصت شهرنشینی کردیم! و به معنای دقیق کلمه به شهرنشینی و تمدن شهری(بورژوازی) نرسیدیم. و اگر امروز را می بینید که تازه به ضرب دگنک ماشین داریم به شهرنشینی و اجبارهایش خو می کنیم، چون این خود حرکتی است تند، اما دیر آمده، ناچار نمودی سرطانی دارد. شهرهای ما اکنون در همه جا به رشد یک غده سرطانی می رویند؛ غده ای که اگر ریشه اش به روستا برسد و آن را بپوساند وا ویلاست!

این بخشی که خواندید از کتاب "غربزدگی" جلال آل احمد بود. (بخش نخستین ریشه های بیماری)
و این سوال هم اکنون وارد است که آیا ریشه ی آن غده سرطانی به روستا نرسیده و آن را نپوسانده؟
اگر خیر که الحمدلله و مردانه بکوشیم که نشود.
اگر شده که واویلا؛ راه حلی اتخاذ کنیم که اوضاع بحرانی تر نشود و در مرحله بعدی برآمدن درصدد جبران!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۱۱
محمد حسن شهبازی

شما را به مطالعه این پیوند دعوت می کنم. 

داستانِ واکنشِ مدیرانِ یک شرکتِ نامدار به میزانِ سوددهیِ شرکتشان است.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۳۱
محمد حسن شهبازی
چند روزی است طبقه همکف ساختمان شهید ناظرفصیحی دانشکده برق و کامپیوتر خواجه نصیر مشغول تغییرات ظاهری است. نصب سقف جدید و رنگ آمیزی. تغییرات این چنینی تنوع خوبی است اما...
اما یک اتفاق تلخ هم افتاد. 
یکی دو سال پیش بود که گروه سه نفره کوه نوردان ایرانی در برودپیک زمین گیر شدند و مهمان ابدی کوهستان شدند(البته مادامی که در دنیا هستیم). یکی از آن سه نفر آیدین بزرگی دانشجوی برق دانشگاه خواجه نصیر بود. پس از مرگش هوا و فضای دانشکده در این باره مثل آخرین منزلگاه خود آیدین بزرگی سرد بود. شاید این سردی و کرختی به خاطر آخرین اظهارات و نوشته های آیدین بود، اما از همه آن ها که بگذریم به هر حال او شخصیت ورزشی موفقی داشت. 
تلاش دانشگاه(تا آن جایی ما دیدیم) شد تغییر نام سالن بدنسازی دانشکده علوم و نصب یک سنگ یک متری با کیفیت نه چندان خوب در جلوی ساختمان شهید ناظر فصیحی، همان ساختمان مذکور. البته امیدواریم این سنگ را دانشگاه زده باشد، شاید هم هدیه رفقای آن مرحوم باشد.
خلاصه پس از این تغییراتی که ابتدا عرض شد، اگر الان آن سنگ یک متری را ببینید، پر از لکه های سفید رنگی است که بر روی آن ریخته و همان رخ قبلی را هم گرفته.
از این واقعه دست کم می توان یک نتیجه گرفت که برای مردم کشورمان هنوز یک سری چیزهایی بی اهمیت است.
100 البته درست است که شخصیت ورزشی یک نفر با ریختن رنگ بر روی یادمانش خدشه دار نمی شود و یا یک قهرمان با این چنین رفتارهایی چیزی از ارزش هایش را از دست نمی دهد اما این روسیاهی بر پیشانی عده ای خواهند ماند که قدر قهرمان هایشان را ندانستند...
هر چند راه زیادی رفته ایم ولی تا قله راه زیادی مانده...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۳۶
محمد حسن شهبازی

به نام خدا 

ضمن عرض پوزش از تاخیر به وجود آمده در بروز رسانی ، باید اشاره کرد که این تاخیر جملگی تقصیر عوامل بیرونی است و من خیلی خوبم، هیچ تقصیری هم ندارم! :) 

از فضای مزاح که بیرون بیاییم باید قبل از شروع اشاره کنم مطالبی که در ادامه خواهند آمد صرفا برداشت های شخصی است و الزامی برای صحت همه آنها وجود ندارد.

پس از آغاز عجله ای ترم جدید و برنامه های عجیب دانشگاه ، در اولین روز درسی نمایشگاهی تحت عنوان دانشگاه و الکترونیک در دانشکده برق و کامپیوتر خواجه نصیر برگزار شد که حواشی خاص خود را داشت.

آن هایی که در نمایشگاه یا در فاصله بین دو نماز ظهر و عصر روز بعد و یاهر دو حضور داشتند احتمالا تا حد زیادی مطلب برایشان روشن شده. اما برای سایرین بگویم که طبق سنت قبلی دانشگاه در مراسم هایش این بار هم با مدد گروه موسیقی دانشگاه اقدام به برگزاری قطعه هایی از موسیقی به صورت زنده کردند. از ابتدا هم سر این ها بحث بوده اما این بار ظاهرا از دفعات پیش پا فراتر گذاشته شده و با نواخته شدن قطعات خاصی فضای دانشگاه از وضعیت همیشگی فاصله گرفته و واکنش دانشجو ها ، اساتید و تشکل ها را نیز در پی داشته است. بر سر این مساله اگر به صورت کلی نگاه کنیم به نتایجی خواهیم رسید. اولا اینکه اصلا چه لزومی دارد در کنار یک مراسم که نمایشگاه الکترونیک نامگذاری شده است از موسیقی در آن سطح استفاده شود؟ دانشگاه چه مشکلی در تدارک برنامه ها دارد که در هر مراسمی از این گروه موسیقی استفاده می کند؟ 
مورد دوم اینکه عده ای خرده به حواشی بعد آن می گیرند که چرا فلان گروه، فلان استاد را مجبور کرده که عذرخواهی کند؟ در همین جا لازم است اشاره کنم نطق استاد گرامی که مسئولیت نمایشگاه را بر عهده داشتند خیلی با احترام برگزار شد و حقا ایشان باید مسئولیت وقایع اتفاق افتاده را بپذیرند. اصلا یکی از فلسفه های تعیین چنین جایگاه هایی (ریاست نمایشگاه) شفاف سازی در امور پس از آن خواهد بود که بعدا در صورت وقوع موارد خاص برای حل مشکل از کجا موارد لازم را پیگیری کرد. هر چند شاید می شد کارهای دیگری هم برای رفع این مساله کرد اما به هر حال این مساله آن چنان تراژدی تلخی نبود که عده ای مسببین آن را اینقدر متهم کنند.(اشاره به توضیحات بین دو نماز)
اما اشکال اصلی ای که این وسط به نظر می رسد، روشنگری هایی بود که پس از این توضیحات ارائه شد. ایده آل بود اگر همان احکامی که توسط امام جماعت نماز قرائت شد به شیوه ای بیان می شد تا شأن استاد دانشگاه و کشور بیشتر حفظ می شد. به هر حال آبرو و شخصیت مساله ای است که از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و رفتارهای مرتبط با آن به کنترل زیادی نیاز دارند. 

و اما دوباره برگردیم به خود نمایشگاه و یک متر مربع تلخی که در کنار درب ورودی قرار داشت. آن طور که ریاست نمایشگاه در بین دو نماز توضیحات خود را شروع کرد و خط فکری خود را بیان کرد، چیزی در ذهن ها ساخت که با آن تفکرات می شد بهینه تر رفتار کرد. در نمایشگاه شاهد حضور دو تن از نمایندگان نسکافه بودیم. دیگر همه می دانیم که شرکت نستله چگونه فعالیت هایی می کند و به نوبه خود لازم می دانم در این گونه موارد احتیاط لازم را به خرج دهم. این حقیقتی است که کشور ما با رژیم صهیونیستی از ریشه مشکل دارد و به عنوان برنامه ای اصلی در اهداف خود نابود شدن این رژیم را متصور است. و این رفتار که محصولات این عده در کشوری با این تفکرات به راحتی فروش برود چیزی کاملا بر خلاف برنامه هاست. و این حقیقتا دردناک است...


پایان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۱۳
محمد حسن شهبازی

بندگان خدا! چرا هرگاه فرمان می دهم، به زمین می چسبید؟! مگر به جای آخرت به زندگی دنیا دل خوش کرده اید و به جای عزت به ذلت و زبونی تن داده اید؟! چرا وقتی به جهاد دعوتتان می کنم، چشمانتان می گردد! گویی به حال مرگ هستید. وای بر شما که به هنگام فراغت شیران بیشه اید، ولی وقتی به جنگ فراخوانده می شوید، همچون روبهان گریزان هستید! به خدا من به شما اعتمادی ندارم!

هنگام مطالعه کتاب تاریخ امامت - اصغر منتظرالقائم

منابع مندرج در کتاب:

الامامه و السیاسه ، ج1 ، ص 150 ؛الغارات ، ص 22

در کتاب همان قید شده بود که همان به خط بالا اشاره می کرد. دقیق نمیدانم کدام منظور است. در کنار همان هم آمده بود: الاشراف ، ج 3، ص 1080

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۳ ، ۱۹:۱۸
محمد حسن شهبازی
بیایید کمی هم عامیانه:
میگم که آخر پاییز اومد و رفت؛ یه سری جوجه ها رو شمردن، یه سری هم یادشون رفت!
اما ما قرار دیگه ای داشتیم. باید کتابارو می شمردیم...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۴
محمد حسن شهبازی
خیلی وقت است که یکی از اقوام به دلایل محدودیت پورت از خدمات ADSL محروم است. ابتداء خیلی مشخص نبود اشکال از کجاست و شرکت های ارائه دهنده خدمات اینترنت از ناتوانی در ارائه سرویس می گفتند و اشکال کار معلوم نبود. برای مدتی خیال می کردیم که اشکال از خطوط است و قضیه فیبر نوری و الخ. ناچارا به شرکت مبین نت روی آوردیم. قبل از ادامه بگویم که تا می توانید از این شرکت دوری بجویید. گاهی می شوند خون آشام های سه سر که از عقب و جلو، چپ و راست نیش های زهر آلود خود را به اعضا و جوارح مشتریان وارد می کنند و بسته به شرایط خونشان را می مکند و دست آخر طلبکارانه طعمه را به حال خود رها می کنند که برو خدارا شکر کن که من دارم خونت را می مکم!
بگذریم؛ خلاصه شرکت ها هیچکدام آمادگی ای برای ارائه ADSL نداشتند تا اینکه جوانی رعنا از جمعشان بلند شد و گفت من این کار را می کنم. نامش شهراد شبکیه بود. بر و روی خوبی داشت و پتانسیل انجام این مهم را از خود نشان می داد. در میان این همه تاریکی که مبین نت با باز کردن بال های سیاهش بر محیط افکنده بود، گویی درخشان شروع به تابیدن کرده بود و امید در دلها زنده شده بود. با او که صحبت کردیم طرح مورد نظر را نهایی کردیم و مبلغ را هم پرداخت کردیم. پروفایل ساخته شد و رفت برای انجام مراحل اداری. چند روز گذشت خبری نشد. تماس گرفتیم گفتند کمی مشکل پیش آمده اما صبور باشید به زودی همه چی درست می شود. باز هم صبر کردیم. اصلا خیلی صبر کردیم. سرتان را درد نیاورم، آخر مجبور شدیم پول را پس بگیریم و باز هم باج ماهیانه را به همان خون آشام بدهیم. اگر اشتباه نکنم درد شهراد پورت های محدود منطقه بود اما نمی دانم چرا از ابتدا خیال کرد که می تواند مشکل را حل کند. شاید با خود می اندیشید که خیلی زرنگ است و الان یک پولی می گیرد، چرخ زندگیش با آن می چرخد و اگر مشتری هم خیلی سرش درون قضیه نبود آن قدر می ایستد تا پورت خالی شود و این خط هم سهم شهراد شود. اما خوب کاسه صبر ما لبریز شد و اعتماد خود را از او پس گرفتیم.
دوباره دوران رکود سر رسیده بود و همه ساکت بودند. ولی ما در دل و ذهن خود، کورسوی نور و روشنایی ته غار را می دیدیم و با خود مرور می کردیم که چیزی ورای مبین نت هم هست که به ما آرامش بدهد. آن سوی بال های مبین نت هم دنیایی وجود دارد که مامن جسم های خسته و خاکی ما باشد. 
با همین امید ها زندگی می کردیم که الکامپ 2014 رسید. مثل خیلی نمایشگاه های مشابه که شرکت های ارائه دهنده خدمات از هدف های درجه اول به حساب می آمدند این بار هم به آن ها یک سر ویژه زدم. آسیا تک مدت ها بود از زوایایی قوی در میدان حاضر شده بود. و از طرفی دیگر هم دمپایی پاره در این بیابان غنیمت بزرگی به حساب می آمد. با آن ها که صحبت می کردم خیلی قوی از امکان ارائه سرویس حتی در این منطقه خبر می دادند. دلم دوباره گرم شده بود. علیرغم شلوغی سر و هزار سودا خیلی پیگیرش شده بودم. انواع طرح ها را بررسی می کردم. حضوری از دیگران درباره آسیاتک می پرسیدم. از آشنایان آمار می گرفتم تا خلاصه به این نتیجه رسیدم که ارزشش را دارد. کارهایش انجام شده بود و حتی موانع سخت از جمله گرفتن کد ملی صاحب خط که آن طرف آب می زیست را با واسطه و با استفاده از وایبر اسرائیلی به دست آوردیم. همه کار را کردیم و رسیدیم به یک مانع که به تماس با کارشناس آسیاتک توصیه می کرد. تماس گرفتیم و در کمال ناباوری پس از این همه تلاش دیدم که بله؛ این هم برادر ناتنی شهراد است و هر دو خون یک پدر در رگشان می جوشد و این هم حرف از 20، 30 روز می زند. شهراد هم از همین 10 ، 20 روز شروع کرد که به ماه رسید و چند ده روز از وقتمان را گرفت. این بار اما فریب نخوردم و پولی واریز نکردم. واضح است که این ها هم فعلا پول را می خواهند بگیرند و جای خالی جیب را پر کنند و هر وقت که پورت خالی شد و معلوم هم نیست چه زمانی آن وقت به ما خبر بدهند.
در همین اثنا مجدد یاد شاتل افتادم. قهرمان قدیمی که اخیرا به اون بدبین شده بودم. همان که بار ها تماس گرفتم و هر دفعه صادقانه از عدم پورت خالی گفت و بیان می کرد که تنها کمکی که می توانم بکنم لیست انتظار است...
هر چند که به اون هم نباید همه جانبه اعتماد کرد...
کلا بد دنیایی است این دنیای مجازی! 4 چشمی که کم است، با بیش از این ها باید در فضای آن قدم برداشت. (البته این ها نهایتا مشکلاتی ناشی از دنیای حقیقی است. روحیه های بی صداقتی، بی اهمیتی به حقوق مشتری و ادای حرفه ای ها را درآوردن.)



پ.ن: 
-حوصله ویرایش نداشتم؛ یک بار از ابتدا نوشتم و در انتها دیگر به بالا نگاه نکردم!
- یادم رفت چه می خواستم بگویم!!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۵:۰۶
محمد حسن شهبازی