پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

... یعنی فکر کردی کی هستی؟ تو از بلاگر ها متنفری ، توییتر رو مسخره می کنی! حتی یک صفحه فیس بوک هم نداری! 

تو اونی هستی که وجود نداره!


و این است تعریف غرب از انسان!

(تکه ای از دیالوگ فیلم مرد پرنده ای)


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۲۳
محمد حسن شهبازی

جیمز گاسلینگ و آرتور ون هاف و اندی بچتولشیم رفته بودن کافی شاپ که برای زبونی که اختراع کرده بودن اسم انتخاب کنن. احتمالا به نتیجه خاصی نرسیدن به عنوان آخرین راه حل گفتن اول اسمامونو میزاریم روش.(احتمالا)
فقط سوالی هم متصور است اینکه آیا آرتو ون هاف پارتی داشته که دو حرف را به خود اختصاص داده؟
ضمنا لوگو هم به خاطر اینکه در کافه بودند این چنین شد دیگه...
پ.ن: صرفا جهت اطلاع دوستان علاقه مند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۵۵
محمد حسن شهبازی

مادر که نباشد، نظم خانه به هم می ریزد.

علی نجف،

حسن بقیع،

حسین کربلا،

و زینب دمشق...

عرض تسلیت.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۰۲
محمد حسن شهبازی
جهاد دانشگاهی واحد خواجه نصیرالدین طوسی با همکاری نهاد مقام معظم رهبری چهارمحال و بختیاری اقدام به برگزاری مسابقه وبلاگ نویسی قرار دیدار کرده. بنده هم به عنوان یکی از شرکت کننده ها اقدام به تهیه یک وبلاگ کرده ام و تا همین لحظه خروجی مورد نظر این است:
avarezi.blog.ir
با توجه به محدودیت ارسال پست در روز مجبور به تکمیل در روزهای آینده هستم که انشاءالله تا 14 اسفند به مرحله نهایی خواهد رسید. تا 14 ام اسفند منتظر نظرات و پیشنهادات سازنده شما در راستای ارتقای سطح کمی و کیفی وبلاگ هستم و پذیرای ایده های جالب شما هم هستم. با تشکر ;)



پ.ن: موضوع وبلاگ "نماز" می باشد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۱۸
محمد حسن شهبازی


پ.ن: بارالها؛ قبل از هر چیزی با نام تو آغاز کردیم و تو را شکر می گوییم. و از تو می خواهیم که ما را از شر همه دیو و ددان محافظت کنی.

سلام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۱۱
محمد حسن شهبازی
قبل از شروع بدنه اصلی مطلب پایان مطالعه غربزدگی اثر جلال آل احمد رو به جامعه جهانی تبریک عرض می کنم. و پس از اون همه شما رو (بله حتی خود شمارو) به مطالعه این کتاب دعوت می کنم، با رعایت این نکات(جدی بشیم از این جا به بعد):
- کتاب را با انگیزه شروع کنید.
- با انگیزه ادامه دهید.
- با انگیزه پشتکار داشته باشید.
- هیچ وقت خسته نشوید.
- خسته شدید به حس خستگیان اهمیت ندهید. 
- همینطور ادامه بدهید تا به بخش های پایانی کتاب برسید.
- در لحظات پایانی کتاب دیگر کتاب شما را خواهد کشید.
- پس می توانید عنان را شل کرده و سوار بر کتاب تا پایان مسیر بروید.

بارها در هنگام مطالعه در اتوبوس و ... بخش هایی از کتاب را می خواندم که دوست داشتم در همان لحظه تجربه شیرینش را با دیگران به اشتراک بگذارم اما به دلایلی از جمله در دسترس نبودن اینترنت، در دسترس نبود قلمی برای نشانه گذاری و دلیل مهم تر این که تا خودتان کامل نخوانید شیرینی ای که بنده حس کردم را حس نخواهید کرد دیگر از این کار منصرف شدم. به همین دلیل است که قویا مطالعه کتاب را توصیه می کنم و پیشنهاد می کنم سختی های نثر کمی ثقیل کتاب را تحمل کنید ولی آن را بخوانید.
در کل خود جلال آل احمد با توجه به زندگینامه اش و حتی سال مرگش تفکرات جالبی دارد. 18 شهریور 1348 جلال دار فانی را وداع گفت. در آن دوران هنوز جریان انقلاب و انقلابی گری ظاهرا آن طور که در سال های پایانی حکومت پهلوی وجود داشته ، دیده نمی شده است. و جلال در آن فضا دست به نوشتن و بیان این چنین مطالبی زده و جالب به نظر می آید که در آن دوران یک روشنفکر به این مسائل توجه می کرده. مسلمان بوده و مدتی توده ای هم بوده. خلاصه وقتتان را نگیرم. بروید خودتان بخوانید.
ولی حالا که مشغول نوشتن این مطلب هستم شما را مهمان می کنم به چند خطی از بخش پایانی کتاب جلال. قبلش فقط این را بگویم که از سه اثر نام می برد. سه اثر با یک محوریت(از نظر خود نویسنده). کتاب"طاعون" اثر "آلبرکامو"(فرانسه). نمایشنامه "کرگدن" اثر "اوژن یونسکو"(فرانسه) و فیلم "مهر هفتم" اثر "اینگمار برگمن"(سوئد). داستان هر سه هم محیط زندگی افرادی است که در ابتدا همه چی خوب و خوش است اما ناگهان سرزمین هایشان طاعون(یا یک بیماری خاص) زده می شود و بلاهایی که مردم دچار آن می شوند. و جلال همه را هجوم ماشین به بشریت می داند.(و تبعات آن که در کل کتاب به تفسیر آن ها پرداخته). در انتها می نویسد:
"و اکنون من کمترین_نه به عنوان یک شرقی_ بلکه درست به عنوان یک مسلمان صدر اول که به وحی آسمانی معتقد بود و گمان می کرد که پیش از مرگ خود در صحرای محشر، ناظر بر رستاخیز عالیمان خواهد بود، می بینم که "آلبرکامو" و "اوژن یونسکو" و "اینگمار برگمن" و بسی دیگر از هنرمندان و همه از خود عالم غرب، مبشر همین رستاخیزند. همه دل شسته از عاقبت کار بشریت اند. "اروسترات" سارتر، چشم بسته، رو به مردم کوچه هفت تیر می کشد و قهرمان "نابوکوف" رو به مردم ماشین می راند و "مورسو"ی بیگانه، فقط به علت شدت سوزش آفتاب، آدم می کشد. و این عاقبت های داستانی همه برگردانی اند از عاقبت واقعی بشریت؛ بشریتی که اگر نخواهد زیر پای ماشین له بشود، باید حتما در پوست کرگدن برود. و من می بینم که همه ای عاقبت های داستانی، وعید ساعت آخر را می دهند که به دست دیو ماشین(اگر مهارش نکنیم و جانش در شیشه نکنیم) در پایان راه بشریت، بمب ئیدروژن نهاده است!
به همین مناسبت قلم خود را به این آیه تطهیر می کنم که فرمود:
«اقتربت السّاعه وانشقّ القمر...»
پایان
"
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۰
محمد حسن شهبازی
شاید بارها به این موضوع فکر کرده و با دیگران صحبتکی داشته ام. موضوع: کوفی منشی عده ای از دانشجویان.
البته گفتنی است به این سیاهی نیست ولی این طور گفته شد که فضا برایتان ملموس تر باشد. بگذارید توضیح را بسط بدهیم.
آن مرتبه ای که به خوبی به یاد می آورم صحبتی است که با جواد(یکی از دوستان خوب دانشگاه) داشتم و بحث بر سر این بود که این همه دانشجوی دغدغه مند و پایه کار؛ چرا پس برای نشریه و مطالب داخل آن یکهو همه غریبه می شوند و پشت سر را که نگاه می کنی کسی نیست؟
چرا وقتی ایستگاه صلواتی است همه در دل آرزو می کنند ای کاش جایی برای ما هم بود که کمک می کردیم اما درباره نشریه همگی به ناگه خیلی شیک و با کلاس می شوند و دست در جیب از کنار ما و دیگران می گذرند انگار مشغولیت های خیلی مهمی دارند و ترجیح می دهند چراغ خاموش از مهلکه بگریزند؟
و جواد پاسخ خوب و جالبی داشت...
اینکه اصلا آن ها حرفی برای گفتن ندارند. با گفته هایش به صورت لحظه ای درک می کردم که چه می گوید و واقعیت پشت پرده رخ می نمود. علت این حرف نداشتن را هم کتاب نخواندن می دانست. راست هم می گفت. (بنده هم از همان قشر کتاب نخوان هستم؛ خیال نکنید ما خیلی شاخ هستیم و دیگر از همه کنده ایم و مثلا لطفا مزاحم ما نشوید!! حالا شاید از عده ای بیشتر به این امر توجه نشان می دهیم) 
شاید همه آن دانشجویان پایه و پاکار در کلام و حرف زدن چند دقیقه یک خطابه طوفانی بکند اما در معرکه نوشتن کف دستان خالی اش توی ذوق می زند. و این تفاوت بر می گردد به همان رسانه ها. به همان ابزارهایی که خبر ها و اطلاعات را خیلی سطحی در اختیار بیننده و شنونده می گذارد و در درصد زیادی از این موارد مخاطب فقط پذیرنده است. خواه پذیرنده عمدی و خودآگاه، خواهد غیر عمدی و ناخودآگاه. و هنگام تولید محتوا که می شود به اصطلاح کمیت همه لنگ می زند. شاید اصلا علت کپی-پیست بودن درصد زیادی از محتواهای وب فارسی همین علت باشد. خیلی ها اصلا خود را در رده تولید نمی دانند. یعنی اصلا بلد نیستند و متاسفانه تا ابد خود را مصرف کننده نگه می دارند و قدم رو به جلویی بر نمی دارند (خطابم به همه اقشار جامعه نیست، آن دسته توانمند را می گویم و از بستر تولید هم فقط اینترنت را مدنظر ندارم. انواع رسانه ها از جمله خبرگزاریها، نشریه ها، پیامک ها، وبلاگ ها و...
سرتان را درد نیاورم و فقط یک درخواست کوچک. بیایید زین پس برای شروع هم که شده کمی بیشتر کتاب بخوانیم؛ همین.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۴۴
محمد حسن شهبازی
نمی خواهم شما را نگران کنم اما بنده به یک بیماری بد دچار شده ام و از آن رنج می برم. یک جور چاله سر راهم قرار گرفته که از فرط فکر کردن به آن پریدن از رویش تبدیل به یک رویای دور شده.
بیماری بنده این است که وقتی کتابی را می خوانم، در مواردی 10، 20 صفحه آخر خواندنش به اندازه 100، 150 صفحه قبل طول می کشد. و این خواندن آن را آزاردهنده می کند.
شما چه راهی را پیشنهاد می کنید؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۲۷
محمد حسن شهبازی

امام علی(ع):

إِذَا اختَشَمَ المُومِن أَخَاهُ فَقَد فَارقَهُ ؛

به خشم درآوردن و شرمنده ساختن دوست، مقدمه جدایی از اوست.
(محاضرات، ج2، ص28)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۰۶:۲۲
محمد حسن شهبازی
بسم الله الرحمن الرحیم
کُلُّ أمرٍ ذى بالٍ لَم یُذکَر فیهِ بِسمِ اللّهِ فَهُوَ أَبْتَرُ

شاید اهمیت این مطلبی که قصد نقل آن را دارم مرا وادار کرد که بار دیگر بسم الله بگویم.(yon.ir/oWwx)
و آن چه وادار کرد بیایم و در این ساعت پس از یک روز پرفشار از کار فیزیکی و غیرفیزیکی نوشتن این مطلب را آغاز کنم می تواند این ها باشد:
-دوره رسانه شناسی ، از کتاب تا کامنت
-بحث های درگرفته در میان رفقا
-آن اقدام انقلابی امین صمدی
-و تفکرات زمان های خلوت با خود، که هدیه گرانبهای خداست به بشریت...
و...
برویم سر اصل مطلب.

دقیق حضور ذهن ندارم که کجا مشغول قدم زدن بودم، اما تصویر راه رفتن در کناره خیابانی که جدول کوتاهی داشت را راحت به خاطر می آورم. در آن لحظات آن چیزی که بیشتر ذهنم را مشغول می ساخت حقیقت بود. مقایسه ای بین این زمان و زمان گذشته و حرف های دیگران ،به همراه فکرهای جدید در ذهنم شکل می گرفت.
بخشی از نامه صادق(یکی از دوستان که درباره موضوع همین رسانه ها و تاثیراتش اخیرا نامه ای الکترونیکی فرستاده) برای شروع نقطه خوبی به نظر می رسد. آن قسمت که می گفت: اخیرا جایی خوانده که حجم اطلاعات وارد شده به ذهن یک انسان امروزی اعم از خبر ها،کتاب ها، تابلوهای تبلیغاتی و دیده ها و شنیده ها در یک روز برابر کل اطلاعات دریافتی توسط یک انسان قرن هجدهمی است. باور کردنش کار راحتی نیست و رد کردنش هم در مقابل اصلا ساده نیست. حتی می توان گفت که باور کردنش راحت تر از رد کردنش است. حقیقت به درستی آن گزاره نزدیک تر است تا عکس آن. در چنین محیطی بشر همان قرنِ 18 چطور باید انعطاف نشان دهد؟ با این تغییر وحشتناک (که انفجار اطلاعات هم نامیده می شود)، آیا بشر هم ایمنی لازم را بدست آورده است؟
مقایسه بین زندگی بشر در یک دوره زمانی نه چندان بلند و با توجه به ذات ثابت بشری می تواند بعضی چیز ها را روشن تر کند. قدیم تر در دوران پدران ما و پدرانشان زندگی ها با سرعت بسیار پایین تری پیش می رفته. تغییر ها خیلی کند تر بوده و همه چیز تحت کنترل بشر بوده است. اما این روز ها گاهی شاهد اتفاقاتی متفاوت هستیم. باید صبح تا شب دوید و دوید تا تازه بتوان به قافله روزگار رسید(اگر برسیم). و این اولین مشکل زندگی در این روزهاست. زندگی ای که کمتر فرصت خلوت را پیدا می کنیم. اصلا شاهکارترین لحظات زندگی در همین ساعات خلوت شکل گرفته و می گیرد. و با وایبر و واتس اپ و تلگرام و اینستاگرام و فیس بوک و توییتر و لنزور و و یاهو و جیمیل و البته پلاس و ... آیا خلوتی می ماند؟ ظاهر جملاتم شاید شبیه تندروهایی باشد که تماماً گردن تکنولوژی و کاربردهایش را از دم تیغ می گذرانند اما بگذارید این ضمانت را به شما بدهم که از مسیر طی شده با شما صحبت می کنم. از خیلی زودتر ها :) فیس بوک و توییر را تجربه کردم، ساعت ها در وایبر چرخ زده ام و شب زنده داری ها کرده ام. تجربه ادمینی ها داشته ام و... :) و در این حیطه شاید از نظر تجربه غنی که نه ولی خام هم نباشم. مسلما آن چه موجب اقبال عوام شده مزایایی هم دارد اما از تمامی مزایای این ها بگذریم رواست که مضرات را هم در نظر بگیریم و ببینیم آیا مزایا به مضرات می چربد یا بالعکس؟ و اگر این عکس صحیح است پس این چه بیماری و چه خودآزاری است که بعضا بشر گرفتار و اسیر آن شده؟
در گذشته ها سیر می کردیم، در باب ارتباطات اوضاع با این روز ها خیلی تفاوت می کرد. مردم به سبک این روز ها شهر زده نشده بودند. فواصل منازل بعضا بسیار دور بود و شاید هم بر عکس همه در یک خانه زندگی می کردند. آن چیزی که در هر دو این حالات ثابت بود کیفیت بالای روابط بود. اگر نامه می دادند، پر از ارادت و علاقه بود و پر از انتظار پاسخ. و اگر دور هم جمع می شدند از نگاه هایشان محبت بود که رد و بدل می شد.
درست است که این روز ها من اگر بخواهم با توِ رفیق صحبت داشته باشم، به طور میانگین فقط چند دقیقه زمان انتظار را باید سپری کنم اما آیا عمق این ارتباط هم آن چیزی هست که موجبات رضایت ما را فراهم آورد؟
این واقعا از بزرگترین دردهای بشر امروز است. دردی که به آن دارد جان می دهد اما درمان را نمی یابد. در بین روزهای هفته شش روز را درگیر همین ارتباطات رایج است و اتفاقی یک روز با رفقا بیرون می رود و کوهِ احساسات مثبت می شود و وقتی آن روز تمام می شود دوباره تارهای قبلی دور وجودش تنیده می شود تا فرصتی دوباره دست بدهد و آن جمع با کیفیت قبلی.
و لذت دیدن و یک ساعت با دوست بودن کجا و چند ساعت صحبت کردن از جنس کلمات دیجیتالی؟
بیایید با هم رو باشیم... 
بیایید بعضی تارها که در ذهنمان هم تنیده شده است و حتی قدرت تامل و تفکر عمیق را گرفته پاره کنیم و آزاد بیندیشیم...
و چاره حل این مشکل چیست؟
گام اول این است که اصلا بپذیریم ما مشکل زده ایم. بپذیریم که ما در شرایط ایده آل نیستیم. همه چیز خوب و فوق العاده نیست. 
و پس از طی این گام مسیر روشن تر می شود. بنده نه جامعه شناسم، نه روانشناس و نه نظریه پرداز. یک دانشجوی معمولی در یک رشته مرتبط(کامپیوتر) که شاید در این موارد بیشتر در معرض هجوم بوده است و در آینده هم اگر بخواهد در همین مسیر بماند بیشتر تعامل خواهد داشت. و آنچه قرار است بگویم حاصل شنیده ها ، دیده ها و تفکرات شخصی است. بد نیست به هر حال از زبان یک انسان درگیر دغدغه مند این چیز ها را بشنوید. پس برویم سر راه حل ها:
روی کاغذ "بلک ایجنت طلایی" برای بهترین ایده تعلق می گیرد به:     "ترک همه این ها و زندگی با تکیه بیشتر به دنیای فیزیک"
و حقیقت این است که ما بر روی کاغذ زندگی نمی کنیم. پس ترک همه آن ها ممکن نیست. آن چیزی که کار را مشکل کرده مزایایی است که نمی توان آن ها را نادیده گرفت. سرعت دسترسی بالا در مواقعی که واقعا گره های بزرگی را باز می کند را چه کنیم؟
یا صرفه جویی بزرگ در هزینه ها؟ قابلیت های اعلام عمومی ، اطلاع رسانی و... که انصافا مزایای خوبی است.
و چطور می توان این ها را کنترل کرد؟ آیا اصلا کنترل پذیر هستند؟ اگر نه که این خیلی وحشتناک است. اگر بلی چه چیز جلوی این شمشیر دو لبه را می گیرد؟
به نظر می رسد با توجه به بررسی های نظری و بالینی :) چیزی جلوی این ها را نمی تواند نگه دارد الا "تقوا" و به معنی عام اراده.
و در مورد کل قضیه می توان این سوال را پرسید که: 
آیا عصری که بشر اکنون در آن زندگی می کند با تمام پیشرفت های چشمگیری که داشته در مسیر مستقیم حرکت کرده؟ و یا اینکه به بیراهه رفته و در مسیر انحرافیست که به تاخت می رود؟
#قضاوت_با_شما ;)


پ.ن: آنچه که خواندید شاید یک نوشته اصولی نباشد، اما به هرحال هدف، انتقال بعضی دغدغه ها که بعضا به مسائل سطح بالا مرتبط است بود. شاید چیزی شبیه technical writing.
از غیر اصولی بودنش عذرخواهی می کنم. ;)

و همه با نگاهی باز تر به زندگی نگاه کنیم و ببینیم دنبال چه هستیم؟ و آن چیز ها آیا همین جایی است که هم اکنون به سویش می رویم؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۵۹
محمد حسن شهبازی