اول) از خوبی های تلگرام متشکریم؛
دوم) ولی ورای همه آسیب هایی که از جانب تلگرام خورده و می خوریم، آسیب و خیانتی بزرگتر از این که وب فارسی را نابود کرده است، نمی توان نام برد.
اول) از خوبی های تلگرام متشکریم؛
دوم) ولی ورای همه آسیب هایی که از جانب تلگرام خورده و می خوریم، آسیب و خیانتی بزرگتر از این که وب فارسی را نابود کرده است، نمی توان نام برد.
مگر جز این است که تا فشار نباشد، آب زلال از چشمه بیرون نمی زند؟ و تا گرما، حرارت و فشار بی نهایت وارد نشود، کربن سیاه بدریخت به الماس درخشنده ی گرانبها تبدیل نمی شود؟
ایام امتحانات هم همین حکم را دارند. امروز 2تا، فردا و پس فردا و فردای پس فردا و حتی فردایش هم امتحان دارم. هفته بعد هم دوباره این سلسله از یکشنبه تا سه شنبه ادامه دارد. البته الان که این متن را می نویسم امتحان های امروز به پایان رسیده و الحمدلله نتیجه خوبی هم داشتند. اما خواستم بگویم اگر دیدید نرخ مطالب منتشر شده در وبلاگ رشد صعودی و غیر طبیعی ای دارد بدانید که منشأش چیست و ریشه در کجا دارد.
پ.ن:
-این امتحان های بچگانه تهش این است که می افتی و دوباره! امتحان های سرنوشت ساز الهی را چه کنیم؟
-دعا بفرمایید حتی این ساده ها را هم به خوبی پشت سر بگذاریم.
وقتی عزم کردم که مطلب قبلی درباره ویلایی ها را بنویسم، چند موردی را یادداشت کردم که حتما به آن ها بپردازم. اما وقتی متن را نوشتم و منتشر کردم تقریبا به هیچ کدام از آن ها اشاره نشد. معمولا از خیر این جور حالات می گذرم، اما در این مورد به دلایلی در مطلبی جداگانه موارد فراموش شده را می گویم.
این فیلم همان طور که در بخش قبلی اشاره شد، وضعیت زنان و حضور آن ها در پشت جبهه را نشان می دهد. نقشی که شاید وقتی وقایع جنگ را مرور می کنیم، به ذهن نمی آید و اگر هم بیاید خیلی مبهم و ناملموس است. اما در این فیلم به وسیله ملموس ترین رسانه که فیلم است و ترکیبی از تصویر، تحرک و صدا را با هم به مخاطب منتقل می کند، این ابعاد به نمایش گذاشته می شود. شاید بازگویی این حضور به مذاق عده ای خوش نیاید و بساط «نقش آفرینی های امروزی برای زنان» را به هم بزند!
نکته ی دیگر ناظر به تیتراژ پایانی است. آهنگ نوستالژیک «یاران چه غریبانه» کویتی پور که جزو مجموعه موسیقی های دفاع مقدس است. اصلا نمی خواهم قضاوت کنم و این حرفی را هم که می زنم، باد هوایی تصور کنید، مثل خیلی حرف ها که این روزها زده می شود. نه حرفش حسابی است و نه گوینده اش حسابی. وقتی آدم این فیلم را می بیند و وقتی تصور می کند، بعضی سینماگران امروزی که ممکن است متولی برگزاری جشنواره های به اصطلاح فجر شوند، اگر این فیلم را ببینند و بخواهند داوری اش کنند، از موضوع تا تیتراژش چنان حالشان را بد می کند که می گویند این چه چیزی بود که ما دیدیم؟ آیا اصلا فیلم بود؟ مگر چیزی که تیتراژش را کویتی پور خوانده باشد هم فیلم است؟
این که «ویلایی ها» را این قدر دیر دیدم مایه بسی خجالت است. اصولا یک عادت بد افراد به اصطلاح حزب اللهی این است که پای عقیده شان نمی ایستند. شاید خیال می کنیم چون حالا جمهوری اسلامی حاکم شده پس دیگر همه چیز درست است و روزهای خوب فرا رسیده اند و باید پا را روی پا انداخت و از این محیط استفاده کرد. اما حقیقت آن است که داستان انقلاب و فعالیت تمام نشده، بلکه صرفا نوعش تغییر کرده. چه بسا سنگین تر هم شده باشد. اگر انقلاب سنگر را فتح کرد باید بتواند آن را هم نگه دارد. حال در میان این فعالیت ها بخشی هم مرتبط با مسائل فرهنگی است. اگر یک سینماگر به هر نیتی(اعم از احساس وظیفه، ادای دین و یا حتی بعضی اهداف که ارتباطی با تعلق عقیدتی به این مسائل ندارد) فیلمی در حوزه دفاع مقدس می سازد و قصدش بزرگداشت این برهه افتخارآفرین باشد، چرا نباید در جواب وقت و هزینه ای که گذاشته یک پاسخ درخور نگیرد؟ چرا باید نسبت به این فیلم ها بی اعتنایی شود؟ چرا قشر انقلابی همان طور که خود را ملزم به شرکت در انتخابات، راهپیمایی 22 بهمن و... می داند، در این حوزه وظیفه ای را بر عهده خود متصور نیست؟ نتیجه این سهل انگاری من و امثال بنده، این می شود که فیلم ساز ممکن است دلسرد شود (که البته مزد این زحمات از جای دیگر می آید) و جامعه سینمایی که گاها شاهد حضور افراد غیر متعهد، ساختارشکن و بی هویت است، شروع به قضاوت های نادرست و پی ریزی بناهای سست و مخرب برای هویت سینمای داخلی می کند.
البته حقیر نه فیلم شناس هستم و نه استعداد خاصی در این حوزه دارم اما صرفا به عنوان یک نفر که چند فیلم داخلی و خارجی را دیده ام و از قشری حساب می شوم که فیلم دیدن را به عنوان یکی از تفریح هایش انتخاب کرده، به وضوح این کمکاری را می بینم که فیلم های خوب داخلی که موضوع دفاع مقدس و مسائل مرتبط با آن را دارند، مغفول واقع می شود و یک سری فیلم بی سر و ته که نه محتوا و نه فرم مناسبی دارند، بسیار بیشتر از آن چه که ارزششان است، مورد توجه قرار می گیرند.
ویلایی ها را نشد در زمان اکران ببینم و پس از انتشار نسخه نمایش خانگی، از فروشگاه اینترنتی سینمامارکت تهیه کردم و در هفته گذشته و در حالی که از دانشگاه به منزل بر می گشتم، مثل خیلی فیلم های دیگر تز طریق گوشی دیدم. برداشتم از فیلم اگرچه فنی نیست و مثل منتقدان فیلم را نمی شکافم و از ابعاد مختلف آن را بررسی نمی کنم، اما در مجموع راضی هستم. نه فیلم خسته کننده ای است و نه اغراق دارد. زاویه دید جالبی هم نسبت به جنگ و وقایع پشت جبهه دارد. در نهایت توصیه می کنم که اگر شما هم حس می کنید انقلابی هستید، بسم الله. ویلایی ها برای دیدن فیلم خوبی است و لایق حمایت: cinemamarket.ir/1EX
در مطلب قبلی به حال این روز ها اشاره ای کرده بودم. هنوز هم پس از این که از کارهای روزمره فارغ می شوم و چشمم به تلویزیون یا تلگرام می افتد، باز افکار مرتبط با زلزله کرمانشاه به ذهنم هجوم می آورند. این که الان در چه وضعیتی به سر می برند، تکلیفشان چه خواهد بود و ...
حالا پس از گذشت چند روز، در حالی که از بار احساسات هموطن ها کمی کاسته شده و می توان به ابعاد این قضیه منطقی تر نگاه کرد، فرصت مناسبی است تا چند کلام کوتاهی درباره وضعیت امدادرسانی گفته شود. دیروز بود که بعد از جمع آوری انفجاری کمک های مردمی و در حالی که بی اعتمادی در بین افراد زیادی ریشه دوانده بود_فعلا از این که ریشه های این بی اعتمادی در کجاست و چه طور به وجود آمد می گذریم_ هر کس که به صورت شخصی یا از طرف نهاد خیریه ای کمک جمع کرده بود، خود را به کرمانشاه رساند تا بدون فوت وقت به مناطق زلزله زده برساند و با انتقال کمک ها مدیون خیرین نشود. مسلماً این افراد وضعیت مناطق مذکور را از نزدیک دیده اند. به شرطی که اول توانسته باشند از سد ترافیک خودروهای در مسیر به سمت روستاها و شهر های آسیب دیده گذشته باشند. احتمالاً پیش بینی کنید که قصد دارم به چه موردی اشاره کنم. چه لزومی دارد در یک کشور 80 و چند میلیونی که هلال احمر، سپاه، ارتش و ... دارد، در چنین شرایطی هر NGO با 5،6 نفر، هر سلبریتی دغدغه مند و هر استاد دانشگاه اهل و عیال را کول کند ببرد وسط شهری که توان میزبانی از صاحبانش را ندارد؟ اگر این حجم کمک ها به صورت متمرکز به یکی از این ارگان ها سپرده می شد و به صورت برنامه ریزی شده و با توجه به نیاز هر منطقه توزیع می گشت، آیا شاهد این همه لباس که بدون استفاده گوشه خیابان رها شده بودند و ماموران شهرداری همه را به درون کیسه زباله می ریختند می بودیم؟ نه! آیا اگر این کمک ها به این ارگان ها داده می شد آیا این حجم ترافیک که مانع عبور خودروهای امدادی شده است، شکل می گرفت؟ یقیناً نه. بعید می دانم عقل سلیمی این امر را رد کند که در چنین شرایطی کمک هایی هم که با خودروهای شخصی به منطقه ارسال می شود، باید در یک فاصله معین از شهر، توسط این ارگان ها دریافت و پس از بررسی و دسته بندی با توجه به نیازهای منطقه، در شرایط لازم توزیع شود. اما براستی چرا این اتفاق نیفتاد؟ اجازه بدهید یکی از اصلی ترین هایش را بگویم. عده ای هستند که ژست دلسوزی برای مردم می گیرند اما در واقع_با یقین می گویم_ اهمیتی برای آن ها قائل نیستند و به دنبال منافع خاصی هستند، در این روزها با نشر اکاذیب، سم پاشی و ایجاد تردید در ذهن ها، چنان بذر بی اعتمادی ای را در اذهان مردم خیر کاشته اند، که اگر سپاه، بیاید این وظیفه دریافت و نگهداری کمک های اهدایی را همان طور که در بالا اشاره شد، به عهده بگیرد، یک از خدا بی خبری مثل آمدنیوز می آید و فیلمی را بدین شرح در کانال خود که به اذعان سردبیر سایتش برای انتشار اخبار پوپولیستی است، منتشر می کند: «مردی که با سرعت از لاین مخالف خود فیلم برداری می کند، تصاویر حضور نیروهای نظامی را این گونه روایت می کند که سپاه با اسلحه و به زور _بماند که ماشین ها متعلق به نیروی انتظامی است_ کمک های مردمی را می گیرد و بعداً سوار ماشین های خودش می کند و به اسم سپاه توزیع می کند». شما خودتان را بگذارید به جای یک فردی که حالا خیلی دل خوشی از سپاه ندارد، از طرفی هم هیچ بویی از سواد رسانه ای نبرده. آیا بدبین نمی شود؟ آیا نمی گوید کمک هایم را ببرم بدهم به فلانی که می شناسمش؟ یا مثلا بدهم به علی دایی که خیالم راحت باشد؟ خدا علی دایی و بقیه را خیر دهد، اما مگر علی دایی مرد مدیریت بحران است؟ مگر می داند در چنین شرایطی اولویت ها با چه چیزهایی است؟ و انبوه سوال های دیگر که باید پرسید. اما به راستی در چنین شرایطی چه باید کرد؟ البته که مردم حق دارند بی اعتماد باشند، وقتی شفاف نیامدند همه چیز را بگویند، وقتی شرایط را ایجاد کردند و طوری رفتار کردند که در فضای غبارآلود، به جای این که چشم ها به سمت مرجع اصلی اخبار باشد، عده ای دروغگو و مزدور شدند رسانه مردمی و با لجن پراکنی شدند منبع خبری عده ای ساده که حالا هر چیزی جلویشان گذاشته شود، باور می کنند. راهش مشخص است. اول مخاطبین حق طلب_ کسی که دنبال حق نباشد که تکلیفش معلوم است. دنبال آن چیزی است که می خواهد _ خود را مجهز کنند به این نوع سواد که این روزها هیچ کم از سواد خواندن و نوشتن ندارد؛ دوم نهادهای خدوم بروند به سمت شفافیت که اگر خدای نکرده روزی فسادی هم در بدنه شان رخ داد، نشود ابزار سوء استفاده گرگ های در کمین و با برخورد مناسب و جبران، اعتماد از دست رفته را بازیابی کنند و از تکرار مجدد آن جلوگیری کنند. در نهایت خدا هم آن افرادی را که حیطه خدمت صادقانه را چنان مین گذاری کرده اند، که عده ای باید فدا شوند تا راه خدمت باز بماند را لعنت کند و کشور ما و در مقیاسی وسیع تر، جهان را عاری از این موجودات متعفن کند، ان شاء الله.
دلم برای عصرهایی که خودم را از خانه یا دانشگاه به هیئت می رساندم تنگ میشود؛ برای تند راه رفتن که به هیئت برسم؛ به حس خوف و رجایی که آیا در خیابان کناری هیئت جای پارک پیدا می شود یا نه تنگ میشود. دل است دیگر، برای روضهی روضهخوان و برای زمزمه های هر شب تنگ میشود. برای همه چیز این ده شب تنگ میشود. برای همه چیزش. جا گیر نیامدن ها، گریه ها، نوحه ها، سینه زدن ها، دم های پایانی و وصیت های شهدا. دمنوش های بعد هیئت و دیدن رفقای عزادار ارباب و دلگرم شدن به این همه جمعیت.
حالا باید یک سال چشم انتظار ماند و دید که آیا میرسد آن روز که زیر لب با بقیه زمزمه کنیم : «دوباره سلام ای هلال محرم».
درد این دوری را فقط یاد اربعین و توفیق عزاداری دوباره تسکین میدهد و بس!