حالا تمام دغدغهام...
يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۰۶ ب.ظ
دلم برای عصرهایی که خودم را از خانه یا دانشگاه به هیئت می رساندم تنگ میشود؛ برای تند راه رفتن که به هیئت برسم؛ به حس خوف و رجایی که آیا در خیابان کناری هیئت جای پارک پیدا می شود یا نه تنگ میشود. دل است دیگر، برای روضهی روضهخوان و برای زمزمه های هر شب تنگ میشود. برای همه چیز این ده شب تنگ میشود. برای همه چیزش. جا گیر نیامدن ها، گریه ها، نوحه ها، سینه زدن ها، دم های پایانی و وصیت های شهدا. دمنوش های بعد هیئت و دیدن رفقای عزادار ارباب و دلگرم شدن به این همه جمعیت.
حالا باید یک سال چشم انتظار ماند و دید که آیا میرسد آن روز که زیر لب با بقیه زمزمه کنیم : «دوباره سلام ای هلال محرم».
درد این دوری را فقط یاد اربعین و توفیق عزاداری دوباره تسکین میدهد و بس!