پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

خیلی وقتا این طور فکر کردم که وقت زندگی چنان محدوده که باید در حد اعلای بهینگی عمل کرد. بهترین تصمیم ها با چاشنی بهترین اقدام ها. مثلا اگر قصد مطالعه ی چیزی داشتم، تعریفم از بهینگی خوندن بهترین مطلب ها بوده. بهترین مطلب یعنی نوشته های بهترین نویسنده ها. اون هم نه همه نوشته هاشون، بلکه گزیده ی نوشته هاشون. شاید تو این افکار و عقاید باز هم رنگی از کمالگرایی وجود داشته باشه. الان که به وبلاگ سر زدم، دیدم یکی از کسایی که وبلاگش رو دنبال کردم، مطلب جدید گذاشته. نشستم مطلبش رو خوندم. اون فرد نه آدم مهم و سرشناسیه و نه ویژگی خارق العاده ای داره. یه وبلاگ نویس فعاله که مرتب می نویسه و خوب هم می نویسه. با خودم گفتم فلانی، شاید بهینگی، خوندن همین وبلاگ ها باشه. شاید آشنا شدن با دنیای معمولی ها هم لذتی برابر با خوندن آثار معروف آدم های معروف داشته باشه. شاید همون اندازه که تو زندگی آدمای بزرگ، تجربه ی ناب هست، تو زندگی آدمای معمولی هم پیدا بشه. شاید اصلا خود من بشم منشأ الهام برای یه آدم دیگه. خلاصه که شاید دور و بر ما آدم معمولی ها هم خبرای بزرگی باشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۱۵:۲۵
محمد حسن شهبازی

بچه‌تر که بودم دنیا رو خیلی ساده‌تر و روون‌تر از این روزا تصور می‌کردم. لایه های دنیا خیلی ساده و سطحی بودن و از پیچیدگی خیلی کمی برخوردار بودن. رفتار آدم ها و پدیده ها با تابع های خیلی ساده تری مدل می شد و همه چیز هم به خوبی کار می کرد، ولی الان دیگه اون طور نیست. لایه های دنیا پیچیده تر و عمیق تر، آدم ها جدی تر و خشن تر و توابع دنیا سخت تر و طولانی تر شدن. دیگه نمیشه پدیده های دنیا رو خیلی ساده تحلیل کرد. آدم ها و رفتارشون رو نمیشه با 2، 3 تا پارامتر مدل کرد و میزان شدت و حدت رفتارشون خیلی بیشتر و عمیق تر شده. با تمام این ها من حس می کنم دنیا از همیشه اوقات بیشتر شوخی بودنش رو داره به رخ میکشه؛ یعنی هر چی پیچیده تر میشه، طنز درونش هم یبشتر نمایان میشه. انگار این که من یک شوخی هستم رو محکم تر میزنه تو صورت آدم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۹ ، ۱۷:۴۹
محمد حسن شهبازی

قبل تر ها وقتی برای مدتی، متنی در وبلاگ منتشر نمی‌کردم،‌ در ناخودآگاهم خالی ماندنش را حس می‌کردم و کمی برایم دغدغه ایجاد می‌کرد و وقتی ماه تمام می‌شد و چیزی نمی‌نوشتم، کمی افسوس می‌خوردم و به فکر فرو می‌رفتم. چه شده که یک ماه گذشت و چیزی برای نوشتن نداشتی. تیر 99 که گذشت،‌ نه تنها چیزی ننوشتم، حتی آن دغدغده همیشگی را هم حس نکردم...

انگار سنگی به پایم بسته شده و تا عمق اقیانوسی عمیق پایین آمده‌ام. اینجا نه نوری هست و نه صدایی؛ شاید خاصیت فشار است و فشار...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۰۴
محمد حسن شهبازی

چقدر ترسناک که آدم حس کنه معنای زندگیشو از دست داده...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۳۱
محمد حسن شهبازی

یه سری کارا هست که آدم بهتره هیچ وقت سمتشون نره، انجامشون نده و کلا اتفاق نیفتن.

علت: بهتره که هیچ دید و ذهنیتی نسبت بهشون نداشته باشیم. ذهن از خودشون و حواشیشون پاک پاک باشه.

حالا چرا؟ چون فراموش کردن و جبران کردنشون به مراتب سخت تر و ناممکن تر از اینه که مقاومت کنیم و به سمتشون نریم.

اما یه اشکال هست: آدم قبل از اتفاق افتادنشون این موضوع رو نمی فهمه...

 

پ.ن: اعم از حرام و حلال و مباح،‌ گناه و صواب.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۰۴
محمد حسن شهبازی

توی حال خودم بود و فکرها توی سرم چرخ می خورد. رشته یکی‌شان ادامه پیدا کرد و به این جا رسید که دیدم دور و برم چقدر آدم شصت ساله و همان حدود دیده می شود. دایی و عمو و خاله و... انگار این ها همان دایی و عموی بچگی هستند و همیشه جوان!

بعد تلنگردار بعدی داستان اینجاست: اگر این عزیزان در کانال 60 سالگی پیش می روند [که ان شاءالله عمرشان پربرکت و دراز باشد] و دیگر آن دایی و خاله کودکی نیستند، یعنی من هم دیگر آن کودک نیستم. من هم بخش زیادی از مسیر را آمده ام؛ فرصت اندک است و کیسه خالی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۲۳
محمد حسن شهبازی

حس اول: امروز که به بلاگ.آی‌آر سر زدم، دو ستاره جدید در نوار بالای پنل کاربری دیدم. مثل همیشه روی ستاره کلیک کردم تا ببینم کدام یک از وبلاگ های مورد علاقه ام که دنبال‌شان کرده ام، مطلب جدید منتشر کرده اند. وبلاگ استاد هم بین آن ها بود و با هدایت ضمیر ناخودآگاهم اول رفتم سراغ آن و صاد را بازم کردم. نوشته اول، سال آخر بود. متن را که خواندم یاد نوشته دیشب خودم افتادم و از این قرابت بین این دو مطلب شگفت زده شدم.

حس دوم: در میانه ی سال آخر ، به مطلبی قدیمی تر ارجاعی داده شده بود. 1 فروردین 98، استاد درباره سال جدید و افق پیش رو نوشته بود که طبق شواهد موجود به نظر می آید در پایان سال اهداف محقق شده اند. کاش من هم زودتر برای 99ای که با قرنطینه شروع شد و پر بود از حیرت و سردرگمی و چالش های جدید، زودتر افق را ترسیم و حرکت رو به آن را شروع کنم و یک سال بعد [به شرط حیات] از خوبی سالی که گذشت برایتان بنویسم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۴۹
محمد حسن شهبازی

من که به نوشتم عادت دارم و خیلی می نویسم، گاهی حس می کنم خیلی از نقاط زندگیم در فضای تاریخ و زندگی گم و گور میشه، اونایی که کلا اهل هیچ یادداشت و ثبت وقایع نیستن چی؟ احتمالا نمیدونن نقاط عطف زندگیشون کی رخ داده و حتی شاید اصلا خیلی از نقاط عطف هم یادشون نیاد.

شاید این که سال هاست دارم با کامپیوتر و سیستم های کامپیوتری که خیلیاشون علاقه زیادی به ذخیره سازی log دارن، کار می کنم روی این روحیاتم بی تاثیر نبوده باشه. عادت کردم خیلی چیزا رو ثبت و ضبط کنم، چون بعدا باید log analysis انجام بدم. چند سالی هست آخر سال از روی یادداشت های google keep  و با مرور ماه های یک سال، می نویسم که چه کردم و چه طور گذشت. از سال پشت سر یه جمع بندی می نویسم و برای سال پیش رو افق تعیین می کنم. همین ها هم باعث شده متوجه شم که ظرف این ماه ها و سال ها خیلی چیزام عوض شه. شاید اگر نمی نوشتم به خاطر حرکت آهسته و پیوسته‌ش هیچ وقت متوجهش نمی شدم ولی الان که نوشته های اون روزا رو دارم و بهشون رجوع می کنم می بینم که خیلی چیزا عوض شده.

یکی از اصلی تریناش مواجهه من با حقیقت زندگی بود. قبلا خیلی فکر می کردم همه چی نامحدوده، انرژیم نامحدود، پولم نامحدود، زمانم نامحدود، عمرم نامحدود، ذهنم نامحدود و خلاصه برای رسیدن به هر هدفی که بخوام توانام و مانع جدی ای سر راه نیست. اما الان دیگه اون طور فکر نمی کنم. محدودیت ها به من تحمیل شده و عمیقتر حسشون کردم. من غم رو این روزا بیشتر حس می کنم. به نظرم کمی بزرگ شدم. تا الان به خاطر یه سری اتفاقا احتمالا نمیخواستن بذارن من با بعضی چیزا روبرو بشم. اما الان دیگه خواه ناخواه باید با بعضی حقایق روبرو شد. من دیر بزرگ شدم. ولی الان یه کم پاهام تو ساحل دریای سختی ها خیس شده. البته قبلا فکر می کردم سختی های زیادی رو دارم می کشم، ولی حالا که بهش فکر می کنم با خودم میگم فلانی تو چه حال و هوایی سیر می کردی؟ الان هم پیش بینی می کنم چند سال دیگه که برسم به یه پیچ تند و مسیرم عوض شه، با خودم بگم تو آخرای سال 98 تو چه حال و هوایی سیر می کردی فلانی؟

 

سال نو رو پیشاپیش به همه تون تبریک میگم. نسبت به روزهای پیش رو خوشدلم. امیدوارم برای همه تون خوب و خوش باشه. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۲۶
محمد حسن شهبازی

97 هم نفس های آخرش را می کشد. یکی دو سالی است به تقلید از بزرگان، در ابتدای سال برای خودم اهدافی را تعیین می کنم. اهداف کلانی که بتوانم یک سال به آن ها فکر کنم و قابلیت عمل، اجرا و جاری بودن در کل سال را داشته باشد. یکی از آن اهداف این بود که در 97 نماز قضا نداشته باشم و اگر هم خدای نکرده پیش آمد، همان روز نماز را قضا کنم و چیزی به سیاهه قبلی اضافه نشود. الحمدلله به این هدف رسیدم و حتی بار گذشته را هم کمی سبک کردم.

به شما هم پیشنهاد می کنم برای سال نوی پیش رو یک یا چند هدف عمده مشخص کنید و کل سال برای آن تلاش کنید و آخر سال وضعیت خود را بسنجید. زندگی بی هدف هر چقدر هم تلاش کنید در جا زدن است. یک جمله ای بود که می گفت زندگی بی هدف مثل این است که در یک اتاق تاریک که دیوارهایش را سیاه رنگ کرده اند، دنبال یک گربه سیاه بگردید!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۰۳
محمد حسن شهبازی
وقتی بحرانی پیش می آید، اگر پیش بینی شرایط را نکرده باشم احتمال وقوع فاجعه بالاست. مثالش همین بلای زلزله که اگر کشوری مثل ژاپن آمادگیش را نداشته باشد معلوم نیست چه بلایی سرش خواهد آمد. مثال عدم آمادگی در برابر آن را هم خودتان احتمالا می دانید. اما چه بحران هایی ممکن است زندگی ما را با خطر مواجه کند؟
شاد و خوش خیال سوار جت اسکی گوگل شده ایم و روی دریای اطلاعات موج سواری می کنیم و از تابش آفتاب و نسیم و قطرات آبی که روی صورت می پاشد لذت می بریم. از قضا این جت اسکی سالهاست شارژ شارژ است و خاموش نمی شود. هر بار دکمه اش را بزنی می تازد و روز به روز هم چابک تر می شود و بهینه تر روی آب سر می خورد. با استفاده از آن کمتر ضربه آب را حس می کنی، ریسک افتادنت تقریبا به 0 رسیده و خلاصه موج سواری را برایت ساده تر از قبل کرده.
خوش بینی خیلی خوب است اما تا حدی. بیایید برای 1 درصد هم که شده بدبین باشیم و فرض کنیم ناگهان جت اسکی خاموش شد، کفش سوراخ شد و بساط موج سواری تعطیل. حال باید چه کنیم؟ اگر عمری مشغول موج سواری بوده باشیم و خوش خوشان چشم ها را بسته و خنکای قطرات آب و بادی که به صورت می خورد خاطره همیشگی مان باشد آن وقت شاید دیگر روزی را به خاطر نیاوریم که با تخته پاره را همین مسیر آبی را طی می کردیم. شکی نیست که عصر جت اسکی رفت و آمدمان را متحول کرد اما همیشه بودن جت اسکی بدعادت مان کرد. وقتی خراب شد دیگر دستمان به هیچ جا بند نیست. فراموش کردن فنون شنا و با تخته شناور ماندن مصیبت بعدی است...
اوضاع امروز بعضی های مان همین است. این گوگل همیشه حاضر که همه روز هفته 24 ساعته در خدمت ماست، بد عادتمان کرده. همه چیز را باید در نهایت لذت و راحتی در اختیارمان بگذارد. اگر یک روزی کلا اینترنت قطع شود چه بر سر بعضی های مان خواهد آمد؟ شاید خنده دار باشد اما می شود تصور کرد که در بعضی نقاط دنیا وقتی این نبود اینترنت کمی طولانی شد، شاهد تظاهرات، اعتصاب ها و تبعات بعدیش باشیم. همین که کسی خودکشی نکند جای امیدواری دارد.
زیاده گویی نکنم، در این شرایط که تکیه مان به گوگل و رفقایش زیاد شده گاهی هم روی پای مان بایستیم بدک نیست. یک مانوری می شود و یک دوری که روی پاهای خودمان بزنیم می بینیم با همین گوگل بد جوری عضلاتمان تحلیل رفته است. شاید لازم باشد کمی رژیممان را بازنگری کنیم...

پ.ن: بر خلاف بعضی که خاطرات جت اسکلی سواری شان ثبت شده، بنده تجربه عملی ندارم و فقط خیالش را کردم...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۲
محمد حسن شهبازی