پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۷۱ مطلب با موضوع «میکرو بلک بلاگ» ثبت شده است

موقع خوشی آدم خیلی حواسش به دور و برش نیست، خوشه دیگه،  دردی نداره و نمی فهمه زمان چه طور میگذره؛ اما وقتی اوضاع پیچیده میشه و زمونه به آدم تنگ می گیره و هیچ کس نیست حال آدمو خوب کنه(چه خالی شدن دور آدم از رفقا، چه نتونستن آدمای بامعرفت همیشه حاضر)؛ درست همون وقت که طناب به آخرین نخش بسته ست، خداست که بازم با تمام بی معرفتیای ما آروم داره نگاهمون می کنه...

فقط سوالم اینه اونایی که برای خودشون خدایی نمیشناسن، این جور وقتا چه می کنن؟ اصلا شاید خودکشیا برا همینه...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۳
محمد حسن شهبازی
تلگرام جوری با زندگی ما ایرانیا پیوند خورده که اگر حتی رویترز بگه حساب کاربری 15میلیون ایرانی هک شده؛ باز هم عده ای یا به چشم تردید به این خبر نگاه می کنن یا اصلا خودشون رو می زنن به اون راه که انگار اصلا اتفاقی نیفتاده...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۶
محمد حسن شهبازی

عامیانه بگم؛ گاهی حقیقت به حدی روشن و واضح خودشو نشون میده که آدم دیگه نمی بینتش، مثل نگاه کردن به قرص خورشید و نابینایی موقت بعدش. حالا قضیه حقایق این دوره زمونه هم همین طوریه؛ ترامپ میاد میگه داعشو همین هیلاری کلینتون با اوما درست کردن، ولی نه کسی میشنوه و نه کسی باور! 

یه سری هم که فقط اون چیزی که میخوان میشنون و جوری بلدش می کنن که انگار حقیقت فقط اونه و بس؛ میدونید کیارو میگم دیگه؟!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۰
محمد حسن شهبازی

امروز روی گنبد سبز یه مسجد پرنده ای رو دیدم و یه لحظه از ته دل آرزو کردم پرنده باشم و برای دقایقی پرواز کنم...

نمیگم سخت، اما امروز خاص گذشت...

پ.ن: خدایا به همه داده ها و نداده هایت شکر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۵
محمد حسن شهبازی
احتمالا برایتان پیش آمده که بعد از خوردن خوراکی های مثل بادام یا گردو پوستش به لثه تان بچسبد و به سختی جدا شود. داشتم زبانم را به انتهای لثه می کشیدم که حس کردم دوباره یکی از همین ها اسیر دام سطح لثه شده. کمی محکم تر زبان را کشیدم دیدم نمی رود. شک کردم. چند ماه پیش پس از سال ها آن اتفاق بالاخره افتاده بود. (با عرض پوزش) با ناخن انگشت سبابه رفتم تا مانع را شناسایی کنم! حدس هایی زده بودم. ناخن را که روی آن کشیدم دیدم بله! پس از در آمدن دندان عقل طرف روبرو حالا نوبت به این سمت رسیده است... بدین ترتیب بالاخانه دیگر ظرفیتش تکمیل است و باید منتظر تکلیف طبقه پایینی ها باشیم...

پ.ن: از کودکی می گفتند بزرگ شوی دندان عقل در می آوری و عقلت کامل می شود؛ ما که عقلمان کامل نشد، ولی عمرمان که گذشت...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۶
محمد حسن شهبازی

درست است که الان ایام امتحانات است و می بایست سرم شلوغ تر باشد، اما وجه تفاوت عمده ای که با سایر اوقات دارد تعطیلی کلاس و لیست وظیفه های خرد و ریزی است که دیگر خبری از آن ها وجود ندارد.
بنابراین در این اوقات شاید بیشتر هم وقت بشود که به اموری مانند وبلاگ نویسی و ... بپردازم.(هر مقوله ای غیر از رنج درس خواندن :) )
اما این حالت سردی هنوز هم پابرجاست. بارها به آن فکر کرده ام ولی هنوز گریزی 100 درصدی یافت نشده. یک طورهایی مرز ها را گم کرده ام. نشانه ای نمی بینم که در دست بگیرم و در شرایطی که تاریکی چیرگی دارد قدم به جلو بردارم. نمی توانم تشخیص بدهم کدام فکر ها برای وبلاگ است، کدام برای فکر کردن شخصی و کدام برای یادداشت های خصوصی تر! 
فی الحال گزینه پیشنهادی برای برون رفت از این حالت را فارغ از هر گونه حس اطمینان ریسک پذیری می دانم...
پ.ن1: در تمامی موارد برایم دعا کنید...
پ.ن2: وبلاگ نویسی را همواره دوست داشته ام!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۳
محمد حسن شهبازی

از اینستاگرام سید رضا میرقاسمی، دبیر دوران دبیرستان و مطلقا بدون شرح:

مراسم هفته ی شهدای دبیرستان مفید

یازده اسفند نود وچهار
مجری (حسین حق پناه عزیز) از دکتر امیری مقدم ( پدر سعید شهید ) می پرسد که سعید چندبار به جبهه رفت؟
دکتر با همان لحن زنده وشوخ طبع خود می گوید : بعد از سیزده بار که عدد نحسی است شهید شد!
بچه ها می خندند و دکتر از فرصت استفاده می کند و با دستمال اشک چشمانش را خشک می کند.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۳۲
محمد حسن شهبازی

جلوی مستکبر هر چی سر خم کنی بیشتر می زنه تو سرت!
اگر قد علم کنی جلوش ،‌ازت می ترسه و حسابت می کنه!

پ.ن:ما اکثرالعبر و اقل الاعتبار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۹
محمد حسن شهبازی

امروز صبح بعد مدت ها دوباره برفی که بتوان آن را برف حساب کرد بارید. به درب دانشکده که رسیدم باد مخالف جهت می وزید و از همان نقطه تا مقصد شاید یک مسیر حدودا 200 ، 300 متری را باید می رفتم. ابتدا از سر کنجکاوی و شیطنت و بعد از سر حسی دیگر لباس هایم را کیپ کیپ نکردم(مثلا بستن کامل کاپشن و گذاشتن کلاه). همین طور پیش رفتم تا کمی هم حس کنم در سوریه زیر برف راه رفتن جه حال و هوایی دارد.

پ.ن: نه سلاحی حمل می کردم، نه خطر ناامنی ای وجود داشت. صرفا برای چند متر من بودم و سوز سرما و گوش های یخ کرده و اصابت دانه های برف به صورت!
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۰۱
محمد حسن شهبازی

سال نوی میلادی رو به همه مخاطبان مسیحی وبلاگ تبریک میگم. همتون برای من گل هستید. اصلا شما سر نزنید کل بازدیدا خوابیده. امیدوارم سال خوبی داشته باشید. اصلا دیگه نوروز کنسله. ما به عشق شما_این خیل عظیم_ فقط کریسمس و اینارو جشن میگیریم. 

راستی عذر میخوام. بنده ۳ ژانویه امتحان دارم. برم بخونم.

Happy new year :*

پ.ن: بنده در جواب یکی از آموزشگاه های شبکه، یکی از فروشگاه های ورزشی منیریه و سایر دوستانی که سال نو میلادی رو تبریک گفتن، میگم خویشتندار باشید و یه ذره وایسید. اصلا بهتره بشون بگیم: keep calm and wait for Nowrooz!



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۱۰:۳۷
محمد حسن شهبازی