این جدول فوق العاده ست.
نگاه کنید.
"برنامه ریزی کوهی از کارها رو تبدیل به کاه می کنه! "
محمدحسن شهبازی :)
مختار: تو چرا از قافله عشق جا ماندی؟
کیان: راه گم کردم ابواسحاق!
مختار: راه بلدی چون تو که راه را گم کند، نا بلدان را چه گناه؟
کیان: راه را بسته بودند، از بیراهه رفتم، هر چه تاختم مقصد را نیافتم، وقتی به نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود.
مختار: "شرط عشق جنون است". ما که ماندیم، مجنون نبودیم...
پ.ن:
-وقتی تلویزیون پخش مختار را شروع کرد، من هم یاد این افتادم و از پست های قدیمی یکی از شبکه های اجتماعی کپی کردم.
-اصلاً حسین جنس غمش فرق می کند...
به نظر بنده اصلا به این فکر نکنید که آیا اطرافیان در حال حاضر مشغول سواری گرفتن از شما هستند یا نه؛ به طور کلی می توان گفت همیشه یک سری انسان بی شعور وجود دارند که فکر می کنند "ما چقدر زرنگیم و بلدیم" و اقدام به سوار شدن بر دیگران می کنند اما شما بی اعتنا از کنار این جور موارد بگذرید. به مقصد کار و تسهیلات آن فکر کنید که چه چیز هایی بهتری در انتظار شماست...
از فرصت های بهتر؛ شرایط بهتر؛ پاداش های برتر و ...
پ.ن ها:
امیدوارم سیل انتقاد ها هم اکنون جاری نشود که : آآآی تو چقد دنبال حساب کتابی!
ما به جز تکلیف به نتیجه هم نگاهی داریم.
در مورد پست قبلی که اجالتا از دسترس خارج کردم (عنوان پست "عصبانی" بود و از آنجایی که ذاتا عصبانیت حالت لحظه ایست پست هم دائمی نخواهد بود؛ اما احتمال زیاد دوباره باز می گردد) درباره نظرات منتشره اش که اکنون بالطبع خارج از دسترس است، ضمن تشکر از نظر اول باید بگویم که ایکاش معرفی هم می کردند و احتمال زیاد بنده ایشان را نمی شناسم ، به عنوان پاسخ باید بگویم که خیلی زود قضاوت کردی برادرم! ینی بهتر بگم: به ظاهر فقط قضاوت کردی؛ اونم نه همش! ضمنا برای نشریتون آرزوی موفقیت روز افزون می کنم ;)
#سرنوشت این مطلب در آینده اگر عمری باشد بسته به سرنوشت پست قبلی مشخص خواهد شد.
دیشب که بازی ایران لهستان از 22:55 شروع شد؛ تنها مشغول دیدن بازی بودم. با تمام اینها تا انتهای بازی بیدار موندم و 2 و خورده ای بود که رفتم برای خوابیدن. اون بازی یک برگشت استثنایی برای ایران بود و آخرش بد شد که بازی واگذار شد اما به هر حال دنیا همینه. نمیشه همیشه پیروزی و روال مثبت و خوشی باشه. بعدش که این اتفاق افتاد و کار صعود به اما اگر کشید، خیلی امید نداشتم. نا امید هم نبودم. تقریبا یه چیز 50، 50. نمی تونستم متمایل شم به یه وری و اصولا اعتقاد داشتم داده های والیبال قابل اعتماد نیستن. (تا حالا خودتون دیدید چی شده دیگه). خلاصه یکشنبه هم صبح رفتیم دانشگاه و برگشتیم و تلویزیون رو روشن کردیم. کمی دیر رسیدم و دست اول رو کامل از دست دادم. از دستی بازی رو دیدم که صربستان بازی رو برد. هنوز وجودم همون 50؛50 مذکور بود. ست سوم رو بردیم و خوشحال شدم. ولی باز هم 50؛50 بودم. اما از بازی نهایت لذت رو می بردم و در عین حال استرس خاصی هم نداشتم. در همون حال و هواها هم بود که می شنیدم آرژانتین داره اونجوری نتیجه میگیره. نظام 50؛50 کم کم داشت فرو می ریخت، اما بگم که هنوز پابرجا بود. حتی وقتی بازی هم تموم شد 50؛50 پابرجا بود اما متزلزل. به جدول اشراف نداشتم و نمی دونستم آرژانتین ببره کار دقیق صعود چی جوری میشه اما خوب خوشحال کننده بود بردن آرژانتین مقابل آمریکا. بعد که فهمیدم آرژانتین برده (از اخبار شبکه سه ای که رها شده بود؛ بعد از دردسر های عظیم) و ایران صعود کرده خیلی خوشحال شدم. اومدم پای دستگاه و به سایتای مختلف سر زدم. FIVB که خوب بالا اومد و تیتر راجع به ایرانشو دیدم. فدراسیون خودمون که به سختی بالا اومد. شبکه اجتماعی مسخره ف.ب و فضاش. خیلی تحریک شدم اونجا چیزی منتشر کنم ولی به دلایلی اینکار رو نکردم و چه جایی بهتر از blackagent.blog.ir؟
سایت FIVB خبری که درباره ایران زده بود رو نمیدونم کی نوشته بود اما هر کی بوده معلومه که خیلی تحت تاثیر غفور قرار گرفته بود. (البته درستشم همینه!)
تعابیری که براش به کار گرفته بود:
خلاصه اینکه داداشمون بمبره؛ میره از منطقه 2 زمین (همون در A ما میشه P: ) بمبای خفن میذاره! ماشین امتیاز گیری هم که هست و از این حرفا... خدا توفیق روز افزون به همشون بده.
هنوزم برام شعفناکه که بازی آرژانتین آمریکا که ظهر تو دانشگاه بهش خندیدیم باعث صعودمون شد؛ نه لهستان فرانسه.
الان باید بگم که 50؛50 دیگه کاملا فرو ریخته؛ خیالتون تخت! ;)
#50؛50
*غفور تو خانواده ما جایگاه ویژه ای داره؛ میگن داداشمه.
*دست رو از قصد استفاده کردما؛ وگرنه ست رو بیشتر دوست دارم.
*گاهی که بازیای والیبال رو می بینم سوز عجیبی تو دلم احساس می کنم...
اواسط مرداد بود. البته خیلی اتفاقی رخ نداد، از مدت ها قبل حرفش افتاده بود. یک مشهد با بعضی دوستان. برای آغاز این سلسله عظیم شروع خوبی بود. از بین خیل مشهد هایی که رفتم (الحمدلله؛ باشد که روزی در شرایط بحرانی که شاید پدید آید، کمک حالم باشد) متفاوت عمل کردم. از رویه جدید هم راضی بودم و هم ناراضی. تغییر تاکتیکی که اعمال شد رفتن زیارت بود. با عقل بروم یا دل؟ دفعه های پیش عقل بیشتر حکم می کرد. البته عقل که نه آن عقلِ معیار؛ عقلِ خودم. اما این سری دل را حاکم کردم. و راضی هم بودم، اما خوب این هم مسائل خودش را داشت... بماند.
یک یادگاری از این مشهد:
http://www.lenzor.com/p/0pIV3
روز های پایانی مشهد بود؛ با منزل که صحبت می کردم(منزل داریم تا منزل) و صحبت درباره جهادی رفتن بود ، به این نتیجه رسیدم که رفتن روا نیست. بر خلاف دفعه های پیش هم حقیقتا قانع شده بودم. اما نمی دانم چه شد که وقتی برگشتم انگار کسی حافظه ام را به طور موقت غیر فعال کرده باشد، با وقایعی که اطرافم افتاد (صحبت دوستان، تفکرات عمیق در طول روز و ...) ، همه چیز پیچید و برعکس شد. تصمیم گرفتم که بروم. جهادی دانشگاه تهران بود(وارث). مسلماً از قبل یک سفر کاملا ایده آل برایم نبود و نهایتا هم اینطور شد(یعنی ایده آل نبود) اما خوب لطف های خودش را داشت. دست و پنجه نرم کردن با گوشه ای از تهدید های زندگی روستایی. و البته فرصت های زیادش. و بقیه اش هم که بماند، قبلا صحبت کرده ام.
http://instagram.com/p/saeG-nn4P6/?modal=true
پس از آن فرصت مناسبی برای ادای یک قول قدیمی فراهم بود. سر زدن به فامیل های اندکی که در کرمانشاه مانده اند. شاید زیاد پیر شدنشان یکی از محرک های قوی ای بود که مجابم کرد که باید بروی، فرصت نباید از دست می رفت. تا باشد با همین دیدار های سالیانه ، بارهای بیشتری به حضورشان رسید. انصافا هم به سبک و نوبه خودش خوش گذشت.
و این هم یک یادگاری دلنشین از کرمانشاه؛ پدیده عجیب انسانی:
http://www.lenzor.com/p/UY8rV
همیشه خانواده جایگاه خودش را داشته و کماکان باید داشته باشد. خصوصا اگر سفر شلوغ و پرجمعیتی باشد. درست است این آخری افتاده بود با خانواده و خستگی و ...؛ اما روی آمدن آن اصرار ویژه ای داشتم و جایگاه خاصی در برنامه ریزی ها داشت. جوری که چیزی قادر به تکان دادن آن نبود. البته این ها همه در سطح اختیارات انسانی این حقیر ذکر شد؛ وگرنه قضا و قدر که بماند. حتی هشتگرد دوستانه هم تحت الشعاع آن قرار گرفت.
وقایع مترقبه و غیر مترقبه جالبی داشت.
این هم باشد به عنوان یادگاری شمال؛ احتمالا آخرین سفر فیزیکی شهریور 93 (الله اعلم البته!):
http://www.lenzor.com/p/7SPtU
از همه عزیزانی که در این مدت به اینجا سر زدند با #چاه_بی_آب مواجه شدند پوزش می طلبم. این ها همه مجازند و اصل جای دیگر است... ;)
اینجا فضا خیلی عمومیه و نمیشه گفت؛ وگرنه یه خواب دیده بودم در حد Liga BBVA. اصن برای اصحاب رسانه خیلی جوابه. کسی مصرف تحقیقاتی داشت نظر خصوصی بذاره. :)
#آزار #ادبیات_خاص #خواب_خاص