سنبل منتظر
خب من واقعا اهل گل و گیاه و اینا نیستم. به واسطه چینش ژئوپلتیک مسئولیت بسیار محدود بخشی از گیاهان به من سپرده شد. داستان از این قراره که توی تعطیلات نوروز چند روزی خونه نبودیم و کسی نبود به گلا برسه. خب طبیعیه که اونا یه مقدار دلخور شن. حالا هر کس به نسبت روحیات خودش. خلاصه کم و زیاد داشت. میون این گلای تنها مانده یه سنبل بود که چند تا برگش از خاک در اومده بودن ولی خیلی سرحال به نظر نمیومد. باز میگم من خیلی اطلاعات ندارم ولی تا جایی که میدونم پیاز این گلا عقیم شده هستن و بعد یکی دو سال احتمالا دیگه گل نمیدن تا دوباره بریم بخریم. گفتم شاید این سنبل قدیمیه و امسال دیگه توانش در حد همین برگ دادن بوده. ولی مناعت طبع و سخاوت به خرج دادم و وقتی بعد چند روز رسیدم خونه به اونم آب دادم خلاصه در حقش پدری کردم. الان که این مطلب رو مینویسم چند روز از اولین دیدارمون تو 1401 گذشته و سنبل مهربونمون با سرعت خیره کننده ای رشد کرده و نه تنها فقط برگ نبود، بلکه الان گل هاش هم در اومدن. از اون سفید خوشگلا. امسال کمی از بقیه دوستاش جا موند و به هفت سین نرسید ولی خودشو به همگان ثابت کرد و نشون داد کت تن کیه. خلاصه که این از معدود تجربه های موفق من در نگهداری از گیاهه. یعنی با چند روز آب دادن شکوفایی یک گل زیبا رو به چشم دیدم. تجربه جالبی بود و خب نیازی نیست به بقیه توصیه کنم چون فکر کنم همه این کارهن.
خیلی خوبه، گل و گیاه به آدم سر زندگی و امیدواری میده اما ما گل زندگیمون پژمرده.. معلوم نیست دوباره جون بگیره یا نه، زندگی کارش همینه، یه جایی انقدر پژمردت میکنه که آرزوری مرگ میکنی، تقریبا مث الان من، یه جایی هم انقدر بهت پرو بال میده که سرحال بشی و بهت بگن کت تن شماست... :)