این داستان مال چند روز پیشه. اگرچه شاید بهتر بود ننویسمش ولی خب به نظرم بد نیست توسط بقیه خونده بشه. شاید اثرات خوبی داشته باشه.
یکی از محله های شهر هست که علامت گذاری نسبتا پیچیده ای داره و خیابوناش به صورت قطعه ای یه طرفهن. من 99.999% مواقع و تو ساعات مختلف شبانه روز فارغ از شلوغی و خلوتی و حضور یا عدم حضور پلیس، این قوانین رو رعایت کردم، اگرچه گاهی روی مخمه. امروز از پارکینگ اومدم بیرون ولی پشتم جا نبود و اومدم وسط خیابون وایسادم. کنترل در پارکینگ رو زدم و منتظر موندم تا در بسته بشه. همون موقع یه مزدا3 مشکی به صورت خلاف از سر کوچه اومد و رسید جلوم. من در همون حالت که منتظر بودم در بسته شه، از جام تکون نخوردم و یه 10 ثانیه ای توی همون موقعیت ایستاده بودم. دیدم طرف داره نگاه می کنه و دستامو به علامت "خب چی کار کنم؟" بردم بالا. (🤷🏻♂️) بعد سرمو از پنجره بردم بیرون و گفتم خلاف اومدی. اونم با حالت عصبانی و با داد زدن گفت: «یعنی الان همه چیت درسته جز این یه مورد؟» منم گفتم: «آره، همیشه جهت خیابونا رو رعایت می کنم و خلاف نمیام.» واقعا تو کتم نمی رفت که از بدیهی ترین قانون و حق شهروندیم کوتاه بیام و به یه نفهم قلدری مثل اون حق بدم و کنار بکشم. گفت خب بگیر راست تا من رد شم. فضا پر تنش بود. منم بعد چند ثانیه برای اینکه تنش رو مدیریت کنم و نذارم طرف وحشی شه (خیلی گنده هم بود و ترکیب هیکلش و شعورش خیلی ترکیب سمی ای بود) یه ذره گرفتم راست اما خودمو خیلی زحمت ندادم که حتما ماشینو رد کنم. همونجا وایسادم و گفتم حالا برو عقب تا رد شم. هر لحظه بیشتر فشاری می شد و وقتی دنده عقب گرفت و من رد شدم یه بد و بیراهی گفت و منم یکی دو تا بهش برگردوندم و رد شدم. (البته در حد و اندازه های خودم :) خیلی فکر بد نکنید) بعد این، طرف یه مرحله دیگه فشاری تر شد و از ماشین اومد پایین و با صدایی که نشون دهنده جر خوردن بود یه مرحله دوز بد و بیراهش رو جدی تر کرد و گفت وایسااا و از این صحبتا. خب من معمولا از فحش دادن بقیه حرصم نمیگیره چون به این نتیجه رسیدم که نشونه ضعفشونه و آروم موندن من و وارد نشدن به بازیشون به نفع خودمه و حتی اونو عصبانی تر هم ممکنه بکنه. برای همین گازش رو گرفتم و از همون پشت شیشه [سانسور] و گازشو گرفتم و رفتم. این حرکت آخر واقعا دیگه تیر خلاص بود چون حرص انباشتهش داشت میپاشید تو سر و صورت خودش. یه بخشی از اقداماتم رو نمیتونم ایجا بگم. در کل همین که وارد درگیری با یه همچین گولاخ نفهمی نشدم پیروزی بزرگی بود. البته تا 5 دقیقه هیجان همراه با استرس که توی ضربان قلبم مشهود بود رو داشتم تجربه می کردم اما عصبی و حرصی نشده بودم. صرفا کمی از پررویی، گستاخی و بی شعوری این جور آدما ناراحت شدم. اما اینکه سر حق واضحم مثل قدیما شل عمل نکردم و صریح حقمو به خودم و طرف یادآوری کردم حس خوبی دارم.