داشتم بزرگراه حکیم را به سمت غرب میرفتم که چشمم به برجکهای یک پادگان افتاد. وقتی که مطمئن شدم یک سرباز در حال نگهبانی دادن است، شیشه را پایین دادم. با دست راست با ریتم عروسی برایشان بوق میزدم و با دست چپ از بیرون شیشه برایشان دست تکان دادم. در اولین روز سال برای دو سرباز این کار را انجام دادم. یکی از آنها در جواب سلام نظامی داد و دیگری هم برایم دست تکان داد. امیدوارم برای لحظاتی هر چند کوتاه اندکی از سیاهی و تباهی سربازی اجباری را برایشان کاسته باشم و کمی دلشان را شاد کرده باشم.