پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سربازی» ثبت شده است

داشتم بزرگراه حکیم را به سمت غرب می‌رفتم که چشمم به برجک‌های یک پادگان افتاد. وقتی که مطمئن شدم یک سرباز در حال نگهبانی دادن است،‌ شیشه را پایین دادم. با دست راست با ریتم عروسی برایشان بوق می‌زدم و با دست چپ از بیرون شیشه برایشان دست تکان دادم. در اولین روز سال برای دو سرباز این کار را انجام دادم. یکی از آن‌ها در جواب سلام نظامی داد و دیگری هم برایم دست تکان داد. امیدوارم برای لحظاتی هر چند کوتاه اندکی از سیاهی و تباهی سربازی اجباری را برایشان کاسته باشم و کمی دلشان را شاد کرده باشم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۴۶
محمد حسن شهبازی

به نظرتون چرا سربازی اجباری، این میراث رضا خان هنوز باقی مونده؟

چرا ستاد کل اینقدر در برابر تغییر و بهبود این قانون منسوخ مقاومت میکنه؟

با علم به اینکه سربازی مضرات فراوانی داره، پشت پرده چه اتفاقایی داره میفته که مانع اصلاح و لغو سربازی اجباری میشن؟

با اینکه کشور در بحران جمعیتی قرار داره و سربازی اجباری یکی از موانع ازدواج و به تبع اون فرزندآوریه، چرا هیچ اتفاق مثبتی نمیفته؟

آمارهای احتمالا محرمانه درباره تلفات دوره سربازی اجباری،‌ خودکشی ها و سایر انحرافات چرا مسئولین امر رو قانع نمیکنه که مشکلات رو حل کنن؟

اصلا تصمیم گیرهای اصلی که مانع بهبود این قانون میشن کیا هستن؟

چرا بعضی ها با قلدری جلوی اصلاح رو میگیرن؟

با علم به اینکه سربازی حرفه ای از نظر اقتصادی و نظامی عملکرد بهتری نسبت به سربازی اجباری داره، چرا یه سری در برابر این تغییر مقاومت میکنن؟ این مقاومت چه سودی براشون داره؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۰۵
محمد حسن شهبازی
عکس پروفایل "سرباز مرد" و انتشار "آخرین عکس سربازان اتوبوس" و کمپین های "نه به سربازی" و ... را یادتان هست؟ یادتان هست که مردم چگونه عکس و داغشان را سر دست می گرفتند و در کوچه پس کوچه های فضای مجازی آه و ناله می کردند و این وسط احتمالا شیطنت های شیطان های همیشگی چنین جنجال هایی را هم یادتان می آید...
حالا امروز صبح در مترو مثل اکثر اوقات ایستاده بودم. قبل از ادامه مطلبی درباره مترو بگویم: به نظر بنده در اکثر قریب به اتقاق موارد، در موقعیت داخل مترو که یک طرف قضیه من باشم و طرف دیگر صندلی خالی، طرف سومی هم هست که لایق تر از بنده برای نشستن است. نه ریایی در کار است و نه زیاده خواهی. بیشتر اوقات افراد پیرتر، مسن تر، خسته تر و ناتوان تری هستند که برای آن صندلی خالی ،آن ها شایسته تر باشند تا بنده. بنابراین تلخ یا شیرین یا خسته کننده، معمولا در مترو و اتوبوس ایستاده مبدا به مقصد را طی می کنم.
در یکی از همین سفرهای درون شهری ایستاده بودم و گهگاهی صندلی های نزدیکم خالی می شد. هر بار سرم را می چرخاندم تا ببینم از همین سوژه های لایق تر گیرم می آید یا خیر که یا پیدا می شد و یا یک جوان مثلا زرنگی، جوری که انگار کسی را ندیده است به سرعت خود را به صندلی می رساند و سرش را هم پایین می انداخت تا آب از آسیاب بیفتد و کسی را هم نبیند که مبادا عذاب وجدانش تحریک شود(البته این از نوع خوبش است. انواعی هم هست که کلا آپشن عذاب وجدان را ندارد. کلا راحت است...). بگذریم؛ در یکی از ایستگاه ها، قطار توقف کرد و در ها باز شد. صندلی ها همه پر بودند و چند نفری هم ایستاده بودند. در آخرین لحظات مسافرگیری مترو، سربازی خسته و کم رمق وارد مترو شد. نگاهی به چپ، نگاهی به راست و آرام به یکی از میله های متصل به سقف نزدیک شد. در همان لحظه جمعیت نشسته روی صندلی را سریع و سطحی برانداز می کردم. رابطه ای بین آن ها و آن برچسبی که شهرداری در وسایل نقلیه عمومی منتشر کرده بود و می گفت:"اولویت نشستن با معلولان،سالمندان و افراد کم توان" نمی شد برقرار کرد. همین طور که به سرعت چشمم از روی چهره ها می گذشت با خودم فکر می کردم به کدامشان می خورَد از آن افرادی باشد که گریبان برای سربازان نی ریز چاک می کرد. البته نمی شد قضاوت کرد اما در حد همین سوال های درون ذهنی، با خودم حساب می کردم از این جمع چندین نفره نزدیک آن سرباز، دیگر یکی دو نفری احتمال زیاد باید از همان ها باشند. و مثل اکثر موارد مشابهِ این کمپین های فضای مجازی، دوباره وقتی پای عمل رسید همه انگار سرهایشان زیر خروار ها برف است...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۹
محمد حسن شهبازی