این چند روز
چند روز منتهی به لحظه انتشار این نوشته پرفشار و سنگین گذشت. شدیداً مشغول سرور و سرور بازی بودم. بار آموزشی، علمی و فنی ای که این چند روز داشت را کم در زندگی تجربه کرده ام. از تست های مکرر تا جمع آوری ریخت و پاش های آن و کشتی گرفتن با مسائل امنیتی و تلاش برای رعایت آن ها. امتحان کردن تعداد زیادی کرک، گند خوردن به رجیستری ویندوز، که یکی از تبعاتش دراز شدن عرض آیکون های دسکتاپ باشد و رفتارهای عجیب در پردازش های گرافیکی سیستم از جمله چالش های این چند روزه بود. عرض آیکون ها که با درازتر شدن از حالت عادی، رسما به طول آن ها تبدیل شده بود را با دستکاری رجیستری به حالت عادی برگرداندم، اما چند آیکون بلوری شده کنار ساعت ویندوز را نمی دانم کجای دلم بگذارم. کاش نبودند و لااقل توی دلم فکر می کردم هیچ اتفاقی نیفتاده، اما حالا که هی چشمم به آن ها می خورد با خودم می گویم یک اتفاقی افتاده و باید پیدا و درستش کنم. و در این بلبشو بازار چه طور می شود اصلا پیدایش کرد که بعد بخواهم درستش کنم. اصلا این حس بدی که یک بکدور در سیستم وجود دارد و من شده ام محل عبور و مرور دزدان نیمه شب و عملا Zombie شده ام، روحم را آزار می دهد. یکی از برنامه ها هم وقتی اجرا می شود، فقط 40 درصد تصویر را میگیرد و هر کار که می کنم به خواسته هایم گوش نمی دهد. حوصله پاکسازی از ابتدا و ... را هم ندارم. هر چند، انسان بنده عادت است. این حال بد هم روزی می شود مثل خیلی از حس های دیگری که ابتدا به سختی تحملشان می کردم، اما مدتی بعد، چنان با آن ها خو گرفتم که گاهی از نبودشان دلتنگی بر سرم هوار می شد.
این ها را نوشتم که یادم بماند دهه اول فروردین 99 به واسطه قرنطینه خانگی ناشی از ویروس کرونا، کارهایی کردم که شاید هیچ وقت در زندگی سمتش نمی رفتم. نمی دانم آینده چه خواهد شد، ولی کرونا کنار این همه تلفات و غم و اندوهی که بر انسان ها تحمیل کرد، این فرصت ها را هم به خیلی های مان هدیه داد. کرونا به خیلی از قلدرهایی هم که توپ تکان شان نمی داد چنان سیلی ای زده که هنوز دارند دور خودشان می چرخند. درد سیلی را تازه وقتی می توانند بفهمند که چرخ چرخ خوردنشان تمام شود...