تنها در خانه
امروز در خانه تنها بودم و سایر اعضای خانواده برای سه شنبه خود برنامه ای ترتیب داده بودند. مثل همیشه که نمیگویم از قبل برنامه ام چیست، باز موجبات غافلگیری مادر را فراهم کردم و یک غصه مادرانه خوردند که چرا تنها میمانم. از بس روزها بیرون از منزل بودهام که انگار وقتی خورشید در افق دید آدم ها باشد و من هم زیر سقف خانه باشم، روز خاصی است و باید آن را ارج نهاد!
بگذریم و خیلی زیاده گویی نکنم. امروز هم مثل بقیه روزها لیست کارهای روزانه را نگاه کردم و سعی برای انجام وظایف یادداشت شده، روز به نیمه رسید و عزم نماز و نهار کردم. در همین حین حس کردم خانه کمی سرد است. به اشتباه نیفتید. سرمای ناشی از عدم وجود گرمای اعضای خانواده منظورم نیست، بلکه صرفا وسایل گرمایشی خاموش بودند و باعث شده بود کمی احساس سرما کنم. رفتم که فتیله گرما را روشن کنم و کمی خانه گرم شود، اما یکهو رگ ژاپنی ام زد بیرون و گفتم نه! با لباس خودت را گرم کن. البته بعد از آن یک رگ دیگر از سرزمین نمیدانم کجا که مربوط به تنبلی بلافاصله بیرون زد و مانع شد لباسی بپوشم و تا الان که دیگر آفتاب بی رمق شده و آرام آرام کوه ها را مثل لحاف به روی خود میکشد و میخوابد، وضعیت همان است؛ وسایل گرمایشی کماکان خاموش و بیخیال پوشیدن لباس! و این چنین است که دست ها و پاها سردشان است اما کسی نیست که به آن ها توجه کند.
پ.ن:
-ای کاش یک گزارش وجود داشت که میتوانستم مجموع انرژیهایی که تا کنون هدر نداده ام را میدیدم و با دیگران بر سر عددش رقابت می کردم!
-نمیدانم آیا ژاپنیها همان قدر که معروف است در مصرف انرژی صرفه جو هستند یا نه. آخر قبلا میگفتند ژاپنیها خیلی خنگ هستند و دانشمندانشان به زور قدر دبستانیهای ایرانی می فهمند. اما در مورد مصرف انرژی شنیده ام استرالیایی ها هم زبانزد هستند.
- یک بخش جدید در وبلاگ افتتاح شده است به نام «ریا!». ریاهایم و ریاهایمان را میخواهم آنجا بنویسم ان شاء الله.