روضه مکتوب و هدیه بزرگ
جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۳ ق.ظ
عادت کتابخوانی را همواره سعی می کنم زنده نگه دارم. حتی بارها پیش آمده که حاضر شده ام با وسایل نقلیه عمومی با تمام سختی هایش رفت و آمد کنم اما فرصت مطالعه کتاب پیدا کنم. در سال جدید هم بحمدالله توفیق داشتهام چند جلد کتاب بخوانم. البته چند موردی هم بود که نیمه کاره رها شد و مهر ناتمام بر روی آن ها خورد. این عادت این روزها هم ادامه دارد و چند روز پیش یکی از نابترین ها به پایان رسید.
سقای آب و ادب، نوشته مهدی شجاعی همان کتاب آخرین است. قدیم ها یادم می آید که در منزل یک نسخه از آن موجود بود، اما احتمالا در آخرین سری اهدای کتب به کتابخانه خواننده های جدید پیدا کرده است. یک روز وقتی قفسه های کتاب در مسجد دانشگاه را نگاه می کردم، چشمم به این کتاب خورد. همان موقع برش داشتم و گذاشتم در نوبت خواندن.
خواندن این کتاب را چند هفته پیش شروع کردم. به نظرم کتاب ها را آن طور که حق مطلب شود نمی توان توصیف کرد و جز چند خط توصیف، محض معرفی اجمالی کار بیشتری نمی شود انجام داد. شرایط وقتی بحرانی تر می شود که موضوع کتاب، یک موضوع خاص باشد. و سقای آب و ادب از همان کتاب هایی است که موضوع خاص دارد. خاص تر از خاص ها. نمی دانم چه شد که در این برهه زمانی مطالعه این کتاب قسمتم شد، اما هر چه بود، به نظر می آید یک برنامه بزرگی پشت سر آن وجود داشت.
پس از مناقشات دو کشور ایران و سعودی و مشکلات ایجاد شده درباره حج، عمره دانشجویی هم تعطیل شد. در طول دوران دانشجویی چند باری قسمت شد ثبت نام کنم، اما توفیق انتخاب نصیبم نشد. یکی دو سال گذشته، به تبع همان مشکلات، حج ملغی شده و زیارت عتبات جایگزین آن شده است. اگر اشتباه نکنم سال گذشته ثبت نام کردم و باز هم توفیق نشد. امسال هم بنرش را در جلوی درب ورودی دانشگاه نصب کردند. در بین کارهای روزانه یادداشت کردم که ثبت نام را انجام بدهم. مقید بودم در شرایطی این کار را انجام بدهم که حداقل آمادگی ذهنی و رفتاری را داشته باشم و ترجیحاً وضو داشته باشم. بار اول که به سایت مراجعه کردم، هنوز ثبت نام شروع نشده بود. برای همین عنوان ثبت نام کربلا را در لیست کارها باقی گذاشتم. یادم نمی آید چند روز بعد، اما نهایتا ثبت نام را انجام دادم.
قضیه ثبت نام را به کلی فراموش کرده بودم، خصوصا بعد از یک دوره پرفشار و پر حاشیه امتحانات و اعلام نتایج آن ها. در این روزها مشغول خواندن همان کتاب سقای آب و ادب بودم. بعضی از فصول و بخش های کتاب الحق که حکم روضه دارد و هیچ کم از آن ندارد. نیازی هم به حسینیه تاریک و صدای مداح ندارد، در همان شلوغی شهر و در میان سر و صدای اتوبوس و بوق ماشین ها و روشنی روز اشک آدم را در می آورد. شب که رسیدم منزل و می خواستم بخوابم، گوشی را برداشتم و تلگرام را باز کردم. طبق عادت همیشگی وقت هایی که خیلی حوصله ندارم صفحه را بالا پایین کردم و به ترتیب علاقه گروه ها و کانال ها را می خواندم. وارد گروه هیئت شدم و دیدم یکی از رفقا، خطاب به یکی دیگر از دوستان گفته بود، نتایج قرعه کشی آمده، چک کن. با من نبود ولی من مثل فشنگ سایت را باز کردم و وارد بخش اعلام نتایج شدم. مشخصات کاربری ام را وارد کردم و با صفحه شگفت انگیزی مواجه شدم. نور سفید گوشی، حالات صورتم را به خوبی نشان می داد و اگر کسی جلویم نشسته بود، حتما متوجه لبخند پر از هیجانی که روی چهره ام نقش بسته بود، می شد. هنوز هم وقتی به آن شب و آن صفحه فکر می کنم باورم نمی شود و در میان هجوم افکاری که به سرعت به ذهنم می رسند، این فکر نیز خطور می کند که آیا واقعا طلبیده شدم؟! همان موقع اسکرین شات گرفتم و بعد از ذوقم هم در گروه گفتم و هم به اعضای خانواده نشان دادم. ساعت به گمانم از 12 گذشته بود...
حالا تا روز اعزام بیش از 2 ماه مانده است و این 2 ماه خیلی مهم است. باید بیشتر مراقب باشم که مبادا... ولش کن! فکر کردن به آن هم آدم را اذیت می کند، فقط پناه بر خدا!
پ.ن:
-نوشتن را دوست دارم؛ کتاب که نخوانم، پس از مدتی چشمه نوشتنم می خشکد!
-سقای آب و ادب درباره ماه بنی هاشم، حضرت ابوفاضل علیه السلام است.
-برایم دعا کنید...
۹۶/۰۵/۱۳
http://aaberavan.blog.ir/1396/05/19/%D8%A7%D9%88-%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF