عادی شده ها
این مطلب را دیروز نوشتم، با تاریخ و حال و هوای دیروز:
امروز که از خانه بیرون زدم، هوا به طرز محسوسی با هوای دو سه هفته پیش تفاوت داشت. از نظر دما کاملا بهاری و در عین حال باید ملایمی هم می وزید. این تغییر تا حدی زیاد بود که حس کردم همه چیز تغییر کرده است، برای همین سعی کردم پدیده های دیگر روزمره را هم نگاه کنم تا ببینم این گستره تغییر تا کجاست. سرم را بالا بردم و آسمان را وارسی کردم. اگرچه آلودگی کمی رمق آبی آسمانی سقف بالای سرم را گرفته بود، اما باز هم منظره ابرهای پنبه ای بزرگ و وسیع با خورشید پنهان پشتش و پس زمینه آبی، خیره کنند بود. انگار نسبت به روزهای قبل سقف آسمان کیلومترها به پایین سقوط کرده و می شود سنگینی اش را حس کرد.
در اتوبوس نشسته بودم و منتظر حرکت از ابتدای خط بودم. اما ابرها مشغول حرکت خودشان بودند و گهگاهی خورشید از لابلایشان سرکی می کشید و دوباره پنهان می شد. در یکی از همین رفت و آمدها خورشید آخرین روزهای زمستان به ساختمان های روبهرو که نماهای روشنی داشتند در حال تابیدن بود و سطح روشن ساختمان های انعکاس عجیبی داشتند. همین طور که به ساختمان ها خیره شده بودم، از سمت چپ سایه ای بزرگ شروع به آمدن کرد و ظرف چند ثانیه همه ساختمان های درخشان را در خود فرو برد.
اگرچه ممکن است چیز جدیدی نباشد، اما صحنه واقعا شگفت انگیزی بود که این روزها زیاد دیده می شوند. اصلا بهار است و هنرنمایی خدا در طبیعت...
پ.ن: و نمیدانم گاهی چه در سر بنی بشر میگذرد که زیبایی را در انفجار و ویرانی آخرین سه شنبه سال می بیند!