این شهاب های آتشین
يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۰ ب.ظ
آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که بر آن، مرغان الماسپر ستارگان زیبا و خاموش، تکتک از غیب سر میزنند و دستهدسته به بازی افسونکاری شنا میکنند. آن شب نیز ماه با تلالو پرشکوهش که تنها لبخند نوازشی است که طبیعت بر چهره نفرینشدگان کویر مینوازد از راه رسید و گلهای الماس شکفتند و قندیل زیبای پروین ـ که هر شب، دست ناپیدای الههای آنرا از گوشه آسمان، آرامآرام، به گوشهای دیگر میبرد ـ سر زد و آن جاده روشن و خیالانگیزی که گویی، یک راست، به ابدیت میپیوندد: «شاهراه علی»، «راه مکه»! که بعدها دبیرانم خندیدند که: نه جانم، «کهکشان»! و حال میفهمم که چه اسم زشتی! کهکشان، یعنی از آنجا کاه میکشیدهاند و اینها هم کاههایی است که بر راه ریخته است! شگفتا که نگاههای لوکس مردم اسفالتنشین شهر آنرا کهکشان میبینند و دهاتیهای کاهکش کویر، شاهراه علی، راه کعبه، راهی که علی از آن به کعبه میرود! کلمات را کنار زنید و در زیر آن، روحی را که در این تلقی و تعبیر پنهان است تماشا کنید! و آن تیرهای نورانی که، گاهگاه، بر جان سیاه شب فرو میرود؛ تیر فرشتگان نگهبان ملکوت خداوند در بارگاه آسمانیش! که هر گاه شیطان و دیوان همدستش میکوشند به حیله، گوشهای از شب را بشکافند و به آنجا که قداست اهوراییش را کام هیچ پلیدییی نباید بیالاید و نامحرم را در آن خلوت انس راه نیست، سرکشند تا رازی را که عصمت عظیمش نباید در کاسه این فهمهای پلید ریزد، دزدانه بشنوند، پردهداران حرم ستر و عفاف ملکوت آنها را با این شهابهای آتشین میزنند و بسوی کویر میرانند. و بعدها معلمان و دانایان شهر خندیدند که: نه جانم! اینها سنگهاییاند بازمانده کراتی خرابه و در هم ریخته که چون با سرعت به طرف زمین میافتند از تماس با جو آتش میگیرند و نابود میگردند. و چنین بود که هر سال که یک کلاس بالاتر میرفتم و به کویر برمیگشتم، از آن همه زیباییها و لذتها و نشئههای سرشار از شعر و خیال و عظمت و شکوه و ابدیت پر از قدس و چهرههای پر از «ماوراء» محرومتر میشدم تا امسال که رفتم دیگر سر به آسمان بر نکردم و همه چشم در زمین که اینجا میتوان چند حلقه چاه عمیق زد و... آنجا میشود چغندرکاری کرد...!
می خواستم از شهاب باران شب جمعه بگویم و گلایه کنم از این که چرا کسی نمی آید بیرون تا شهاب باران را ببیند و پارک ها شلوغ شود و ... تنگش هم آن متن ادبی کویر دکتر شریعتی را که در کتاب فارسی سرسری از کنارش گذشتیم را بگذارم. به سختی با سرنخ و از این سایت، به آن وبلاگ و همین طور منزل به منزل گشتن، آخر با کلیدواژه ها به جمله ای رسیدم و جمله هم با همکاری گوگل ما را به سایت دکتر شریعتی رساند. متن را خواندم و بعدش با خودم گفتم خوب چیزی دیگر نماند! همه را دکتر گفت...
پ.ن: آن شب به اتفاق خانواده حدود یک ساعتی را با گردن های 90 درجه، سر به فلک داشتیم و چند شهابی در این شهر بدون خواب و استراحت هم به حمدالله رؤیت شد.
۹۵/۰۵/۲۴