خروارها زنگار
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۶ ب.ظ
آخرین مرحله از روند مراجعت به منزل بود و روی صندلی پشت راننده نشسته و سرم را به شیشه تکیه داده بودم. چند بار کودکان به اصطلاح کار را سر یکی از چهارراه های بلوار دیده بودم و این بار هم مثل دفعات گذشته وقتی چراغ قرمز شد بعضی هایشان به سمت ماشین های ایستاده پشت چراغ و بعضی هم روی جدول بین دو باند بلوار نشسته بودند. یکیشان هم طبق معمولا چند ضربه به شیشه راننده زد و درخواست دشت کرد. در طرف مقابل یکی رفت سراغ یکی از ماشین هایی که میانگین قیمتش از ماشین های دور و برش کمی بالاتر بود. مرد نسبتا چاق کت شلواری پشت فرمان بود و اگر اشتباه نکنم مرد میانسالی هم روی صندلی سرنشین نشسته بود. لحظات کوتاهی از نزدیک شدن کودک به ماشین گذشت که مبهوتانه دیدم راننده شیشه را بی تفاوت بالا می داد. با خودم فکر می کردم فرض محال هر قدر هم که بالانشین باشی به خیال خود چه چیزی از آدم های مثل خودت داری؟ سریع به ذهنم رسید که خوب این بچه های سر چهارراه هم گاهی واقعا شور سیریش شدن را در می آورند و آدم را کلافه می کنند اما به سرعت این فکر جایگزین شد که خوب اولا که این طور تربیت شده اند و دست خودشان نیست و ثانیا حضرت والا مگر چقدر وقت شریفتان تلف می شود که چند ثانیه حضورش را تحمل کنید و حتی دو کلمه ای هم با او صحبت کنید؟ در توهمات خود بیش از حد مجاز دست و پا زده اید و غرق شده اید. پول، تربیت غلط، رفیق بدرد نخور و یا هر چه که باعث آن شده را باید لعنت کرد!
پ.ن1: خدایا هیچ گاه مارا دچار این بلای خودبزرگ بینی و یا دگرکوچک بینی نفرما :) آمین!
پ.ن 2: و به حق روز آخر شعبان و ماه مبارک در راه زنگار از دل همه ما بزدا!
پ.ن 3: راستی؛ اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ
پ.ن 2: و به حق روز آخر شعبان و ماه مبارک در راه زنگار از دل همه ما بزدا!
پ.ن 3: راستی؛ اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ
۹۵/۰۳/۱۷