تناوب، ابتذال و داروخونه
خلاصه این مدت که نبودم به دلایل بالا بوده و شاید چیزهای دیگر. اما هر بار که موضوعی به ذهنم رسیده در رفیقم گوگل کیپ ثبت کرده ام تا روزی اگر وقت شد به آن بپردازم. و حالا همان لحظه است. از چهار مورد ذکر شده سه تایشان ادغام شده و اکنون پیش روی شماست. تناوب، ابتذال و داروخانه هیچ ربطی به هم ندارند. تناوب که روشن شد، حالا برویم سراغ ابتذال.
شورای هماهنگی کانون های فرهنگی که نمی دانم کیست و کجاست و چه طور شکل گرفته و هی هم با شورای صنفی feat می دهد، این بار برنامه اکران "من دیگو مارادونا هستم" با حضور عوامل فیلم را در نظر گرفته بود. خیلی بیشتر از ظرفیت سالن بلیت فروخته بودند و علیرغم این که از مبادی رسمی هم بلیت را تهیه کرده بودیم ولی آخر سر پله ها نصیبمان شد و کل فیلم را روی زمین سفت به سر بردیم. خیلی هم خسته بودم. شاید اگر روری صندلی نشسته بودم خواب مارادونا را می دیدم و پولم هم دود می شد می رفت هوا. اما به هر ترتیب بر روی پله ها نشستیم و فیلم شروع شد. هر از چند گاه یکبار هم یک بنده خدایی چراغ قوه به دست صف بینندگان را می درید و می رفت آن جلو جلو ها و بعضا بر می گشت. داستان فیلم بماند(که خوب بود) و صحنه های بامزه اش هم قبول؛ اما واقعا این چه سینمای مسخره ای است؟ چرا یک عده ی خاص شده اند ردیف جلوی سینمای ملی و با آن سبکی که علاقه وافری هم به آن دارند فیلم می سازند و روابط و حریم های مورد علاقه شان را پیاده می کنند؟ چرا برخوردهای زن و مرد این قدر ساده شده و همه راحت می لولند توی هم؟ اشاره به فیلم و یا آدم خاصی ندارم، کلا عرض می کنم. اگر شما دوست داری یک طوری باشی دیگر چرا فضای رسانه ای را که موجب تاثیر عده ی زیادی می شود این طور نشان می دهی؟ اصلا یک جورهایی زمین بازی خراب است. اصل این بخش سینما و ستاره ها و سلبریتی بازی مشکل دارد که در نهایت عده ای عاشق و شیفته زندگیشان بشود زندگی فلان هنرپیشه و غایت آمال و آرزوهایشان بشود این که روزی هم من مثل فلانی شوم. خود بی هویتی. و فلانی هم خودش غرق بی هویتی عمیق تری شده و قبله اش هالیوود است. و ادامه قضیه را بگیرید و بروید جلو.
خیلی تیز و آماتورطوری هم اشاره کنم به قضیه داروخانه. چند وقتی اسیر بازی ای به نام Fort-conquer شده بودم. بازی ای به سبک plants vs Zombies (اسمش را دقیق نمی دانم؛ در همین سبک و سیاق بود). همین طور جلو رفته بودم و در مرحله های بالا سیر می کردم. موقع بیکاری در ماشین و یا هر فرصت کوتاهی یک چلنج آنلاین با یک نفر می زدم و این کم ترین میزان درگیری با بازی بود. رفته بودم داروخانه تا دارویی بگیرم. در حین این که فروشنده محترم داروها را آماده کند هم ول کن نبودم و در دنیای خود مشغول درگیری با دشمن بودم و در هول و ولای اینکه نیروهایم را خوب بفرستم تا نبازم. در حین بازیم می دیدم که کسی کنارم است. اما فقط شبحی از او می دیدم و اصلا توجه نکردم که کیست و چه می خواهد.