پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نظر» ثبت شده است

   دقیقا یادم نمی آید چه اتفاقی افتاد که یکی از بهترین دوستان هم دانشگاهی ام پیشنهاد داد فیلم Being There را ببینم. من هم کنجکاوانه برای این که ببینم چه فیلمی این رفیق ما را این گونه راضی کرده، چند روز پس از معرفی، آن را دانلود کردم و روی گوشی ریختم و با همان سیستم همیشگی که در راه فیلم ها را می دیدم، روند تماشای Being There آغاز شد. همان طور که قبلا گفته رفیقم گفته بود، 20 دقیقه اول فیلم را واقعا باید تحمل می کردم که البته این کار را به خوبی انجام دادم، اما با یک مشکل و آن مشکل این بود که این حالت که قرار بود 20 دقیقه باشد خیلی بیشتر طول کشید و تا آخر فیلم تقریبا من در حال تحمل بودم. اگرچه فیلم بدی نبود، اما ریتم آرام و کند آن باعث می شد زودتر از آن چه که معمول است حوصله بیننده سر برود. البته نباید غافل شد که این فیلم تولید سال 1979 است و روا نیست انتظار داشته باشیم 38 سال پیش فیلم ها را با همین ریتمی که این روز ها فیلم تولید می شود بسازند.
   داستان فیلم به مردی به نام Chance اختصاص دارد که در خانه مردی ثروتمند زندگی می کند و امور باغبانی آن خانه بزرگ بر عهده اوست. او از کودکی در آن خانه بوده و ارتباطی با بیرون نداشته است و یگانه تفریح او نیز دیدن تلویزیون بوده است. Chance نه سواد دارد و نه جز دیدن تلویزیون و باغبانی کار دیگری بلد است. یک روز پیرمرد صاحب خانه می میرد و پس از آن Chance به دلیل مسائل قانونی مجبور به ترک خانه می شود. او از کل آن خانه یک دست لباس و یک چمدان بر می دارد و بیرون می زند. خامی او به وضوح در ارتباطات با جامعه ای که برای اولین بار است با آن مواجه می شود قابل مشاهده است. در همین حین و در حالی که در شهر پرسه می زند، تلویزیونی توجهش را جلب می کند و مشغول دیدن آن می شود و بر اثر یک اتفاق، داستان انتقال او به یک خانه جدید رقم می خورد. 
   در خانه جدید، Chance از زاویه دیگری دیده می شود و دیگران در وجود او چیزهایی می بینند که تا بحال کسی آن ها را ندیده است. شاید حتی دیگران دوست دارند چیزهایی را به عمد در وجود او ببینند، اگرچه در واقعیت آن ها وجود ندارند. شاید هم هدف سازنده، گوهر نابی بود که به واسطه دوری Chance از جامعه، تا بحال به خوبی محافظت شده و برای افراد عادی که جامعه که به انواع عادات روزمره آلوده شده اند، شگفت انگیز است. هم چنین به نظر می آید صاحب این اثر قصد داشته تا «خود بودن» را تحسین کند. اگرچه آن چه که در ادامه می آید ممکن است فرض های قبلی را نقض کند، [خطر لوث شدن] اما در جایی که Chance به رییس جمهور به طور اتفاقی مشاوره می دهد و بر سر زبان ها می افتد، زمزمه هایی برای ارتقای او برای سمت های مهم و کلیدی شنیده می شود، که با توجه به سادگی بیش از حد و حماقتی که از اون به نمایش گذاشته شده، به نظر می آید این قصد وجود داشته که کنایه ای به افراد دارای سمت های مهم و کلیدی زده شود، با این مضمون که شما هم ساده و احمقید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۱۵:۵۷
محمد حسن شهبازی
دیکتاتور بزرگ هم از آن دسته فیلم هایی بود که با نشانه های اطراف به سراغ آن رفتم. یک مدل هایپرلینکی. مثلا دارم کتاب "کم عمق ها" را می خوانم. در یکی از فصل ها به فیلم یک ادیسه فضایی اشاره می کند. کلیک راست می کنم و open in new tab. بعد می روم تب جدید را نگاه می کنم و تمام که شد بر می گردم سر ادامه مطلب. نظامی که فکر کنم نیکلاس کار(نویسنده همان کتاب) و مک لوهان(نویسنده ای دیگر که کار از او الهام می گیرد) را حسابی عصبانی کند. :)
خلاصه این دیکتاتور بزرگ را هم با سبکی شبیه این دیدم. 
اثر چارلی چاپلین، چیزی حدود 75 سال پیش. طبیعتا یک فیلم سیاه و سفید! و قاعدتا دیدنش حوصله بیشتری می خواهد. در پرانتز بگویم. (نگرانم که نسل جدید نتواند دیگر فیلم سیاه و سفید ببیند. فیلم سیاه و سفید عاری از جلوه های ویژه. چرا که الان با گوشی هم می توان جلوه های نسبتا ویژه ای ایجاد کرد. )
داستان دو دیکتاتور است. دقیقا شبیه تاریخ. آدونید هینکل(آدولف هیتلر) ،دیکتاتور تومانیا(Germany) و ناپالونی(موسولینی) ،دیکتاتور باکتریا(ایتالیا). داستان روحیات هینکل را روایت می کند و در بخشی دیگر کشمکش بین این دو دیکتاتور. و در پس زمینه روایت مظلومان همیشگی که از آزادی محرومند و هر از گاهی زندگیشان زیر چکمه سربازان دیکتاتور له می شود. بهتر است فیلم را خودتان ببینید اما خیلی جالب است که با رویه تغییر نام هایی که در بالا دیدید اسم این مظلومان ناز jew است. عینا jew!
البته خوب با نگاه به گذشته چاپلین توجیه پذیر به نظر می آید.

بدین وسیله باز هم نگرانی خود را از نسل آینده ابراز می کنم.

پ.ن: بنده نه منتقدم، نه فیلم دوست افراطی. فقط گاهی فیلم ها را کنجکاوانه می بینم. پس نقد فیلم بماند برای اهل خودش. 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۷
محمد حسن شهبازی