خدایا
پناهم تویی،
در زمانی که همه راه ها با تمام وسعتشان برایم بسته می شود.
دعای عرفه
خدایا
پناهم تویی،
در زمانی که همه راه ها با تمام وسعتشان برایم بسته می شود.
دعای عرفه
بیشترین فاصله رو با این فضاها داشتم. شاید مزد کاری باشه که تو روزای خیلی دور، از روی ناخودآگاهم، بدون آلودگی های نفسانی، از یه جای ناشناس، وسیله انجامش شده باشم. هر چی که بود، عرفه 99 رو هم خوندم. باز هم پای لپتاپ و باز هم از روی همون فایل پی دی افی که چند سالی هست منتشر شده و متن درشت و ترجمه روونی داره.
توفق خوندن عرفه 99، لطف یا عادت، حاشیه های مشترکی با سال قبلی داشت. کاغذ کنار دستم بود و بعضی جاهاش رو برای خودم نوشتم؛ نمیدونم چرا، شاید برای مرور دوباره خودم، شاید از سر هیجان و شاید هم ذوق به اشتراک گذاشتن چند جمله با بعضی که این حال رو درک کنن...
حالا تا اینجاش، برای یک مخاطب عام و یا خاص، شاید خیلی شخصی و بی مزه باشه. اما اینکه پارسال هم دقیقا همین کارو کردم و الان دیدم یکی از این جمله ها دقیقا پارسال هم تکرار شده، نشون دهنده چند تا چیز میتونه باشه. اول اینکه من دیگه دارم به یه ثبات میرسم. میتونه هم خوب باشه و هم بد. به اسلوب رسیدن چیزی بوده که سال ها دنبالش بودم و نظام مند بودن رو همیشه به عنوان یک ارزش میشناختم و در نقطه مقابل همواره هم از جمود ترسیدم و این حس همراهم بوده که نکنه این ها خاصیت سن و سال و سفت شدن گچ و سیمانی باشه که گچ کار و بناش به اندازه کافی ماهر نبوده و کارو خوب در نیاورده. خوف دیگه ای که نسبت به این تکرار دارم، تنگ شدن نگاهه، نکنه خیلی محدود شدم، نکنه دیگه دایره نگاهم اونقدر کوچیک شده که فقط یه سری چیزا رو میبینه و به تکرار افتاده...
پ.ن: من تا حالا خیلی نوشتم. شما هم بنویسید. نوشتن اصلا عمر آدمو چند برابر می کنه. من اگر خیلی چیزا رو نمی نوشتم، اگر قرار بود فقط با اتکا به ذهن و حافظه م زندگیم رو مرور کنم، شاید یک پنجم از چیزی که هست رو یادم میومد. بدون ترتیب، بدون جزئیات و بدون حس و حال اون مقطع.
این متن رو وقتی نوشتم که سری به آرشیو زمانی وبلاگ زدم. درازی این آرشیو توجهم رو جلب کرد و گفتم برم یک سال قبل ببینم چی نوشتم و مرداد 98 و دو نوشته ای که منتشر کردم، یادآور عرفه بود و کوهی که با چند تا از بچه های دانشگاه رفتم...
عرفه امسال رو هم مثل پارسال پشت کامپیوتر خوندم. یه چند خطی از حال و هوای اون چند ساعت دارم که بعد چند روز جمع بندی کردم و اینجا منتشر میکنم. این متن درسته خیلی کوتاهه ولی چند روزه که نوشتنش رو شروع کردم و هر بار وسط کلی کار و مشغله به درد بخور و به درد نخور، یه چند دقیقه ای وقت گیر آوردم و بالاخره با هر ضرب و زوری شده تمومش کردم.
من و خیلی های دیگه تو خانواده های مسلمون به دنیا اومدیم. از بچگی آموزه ها رو شنیدیم و خیلیاش رو هم از همون دوران کودکی بهمون یاد دادن و ما هم انجام دادیم. من خودم خیلیاش رو مثل خیلی از کارای دیگه زندگیم بدون اینکه درباره ش فکر کنم انجام میدادم. حالا خیلی دقیق حال اون روزا رو یادم نیست، ولی مطمئنم به کارام از زاویه ای که الان نگاه می کنم نگاه نمی کردم. اما به هر حال انگار اجباری وجود داشت. یادم نمیاد به سرم زده باشه که بخوام لج کنم و بگم دیگه هیچ کدوم از این کارارو انجام نمیدم. میشه به نماز و بقیه فرایض دینی اینطور نگاه کرد که یه سری عمل مجبوری هستن و باید هر طور شده انجام داد و سختی هاش رو تحمل کرد، میشه هم مثل اون بخشی از دعای عرفه بهشون نگاه کرد که میگه:
وَاَوجَبْتَ عَلَىَّ طاعَتَکَ وَعِبادَتَکَ وَفَهَّمْتَنى ما جاَّءَتْ بِهِ رُسُلُکَ وَیَسَّرْتَ لى تَقَبُّلَ مَرْضاتِکَ وَمَنَنْتَ عَلَىَّ فى جَمیعِ ذلِکَ بِعَونِکَ وَلُطْفِکَ
طاعت و عبادتت را بر من واجب نمودى، و آنچه را پیامبرانت آوردند به من فهماندى، و پذیرفتن خشنودى ات را بر من آسان کردى، و در تمام این امور به یارى و لطفت بر من منّت نهادى
یک بخش دیگه از دعا هم برام جالب بود. اون جایی که درباره وحدانیت خدا صحبت میشه، هیچ اشاره ای به وجود یا عدم وجود نمی کنه؛ همینقدر بدیهیه وجود خدا. چیزی که شخصا بارها سعی کردم جهانی بی خدا و اتفاقی رو تصور کنم و هر بار به این نقطه رسیدم که چقدر غیر ممکنه. چقدر اتفاقی رخ دادن و به وجود اومدن همه چیز غیر عجیب و ساده انگارانهس...
دو عبارت زیبای دیگه هم دارم که همون موقع روی کاغذ نوشتم.
1- یا مَنْ لَمْ یَعْجَلْ عَلى مَنْ عَصاهُ مِنْ خَلْقِهِ
و
2- اِلهى اِلى مَنْ تَکِلُنى؟