ای آن که ره به مشرب مقصود بردهای
زین بحر، قطرهای به من خاکسار بخش
در جای دیگری نوشته بودم. مادر، خوب شعر میخواند و خوب معنی شعر را میفهمید و همان را هم به زبان ساده خوب منتقل میکرد. در جمعهای نزدیک فامیلی، یکی از تفریحها تفأل به حافظ بود. در اکثر اوقات من نظارهگر بودم و در جمع چیزی نمیخواستم که برایم بخواند و معنی کند. شاید ترس از این داشتم که فن شعرخوانی و حس عمیق مادری چیزهایی را از پستوی وجودم که به سختی پنهانش کردهام عیان شود.
حالا یکی از حسرتهایم این است که کاش اصلا همه چیز را عیان میکردم. حالا که خواندن یک غزل و فهم آن اندازه کندن کوه انرژیم را میگیرد میفهمم که چه گنج دوست داشتنی ای را از دست دادهام. کاش هی تفأل میزدم و هی تفأل میزدم و هی...