پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

درست تو لحظه ای که ما در نزدیک ترین حالت به یه نفر هستیم، باید با این واقعیت روبرو بشیم که ما در نهایت تنها هستیم. به صورت عام در حال حاضر به مفهومی به اسم یکی شدن اعتقادی ندارم و حس می کنم باطن همه وقایع تنهاییه، حتی تو نزدیک ترین لحظات.

البته امیدوارم که اشتباه کرده باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۰ ، ۰۱:۴۰
محمد حسن شهبازی
فشار وظایف و برنامه ها چنان مضاعف شده که فرصت نشستن و فکر کردن و سر و کله زدن با کلمات را که منجر به انتشار یک مطلب می شود. گرفته است. واقعا دلم می خواهد یک هفته بروم یک نقطه ای دور از هیاهوی این شهر و پا روی پا بیاندازم و به مواردی فکر کنم که فکر کردنشان نه تنها انرژی نمی گیرد بلکه انرژی آفرین است. بگذریم، فقط می خواستم حال این روزها را برایتان بازگو کنم. فی الحال الان اینقدر وقت تنگ است که حساب کردم درآوردن لپتاپ و حواشی روشن شدنش صرف نمی کند و بهتر است با گوشی پست بگذارم...
اما بعد...
اصل موضوع: دیشب که به خانه باز می گشتم، کمی دیرتر از همیشه بود. امانتی یک بنده خدایی را که ساکن شرق تهران بود به دستش رسانده بودم و مستقیم عزم غرب کرده بودم. بماند که ناوگان حمل و نقل عمومی (اتوبوسرانی منظور است) دیشب چقدر به ما حرص داد ولی نهایتا وقتی به نزدیکی های منزل رسیدم، مجبور شدم بخش پایانی را هم پیاده بروم. سکوت و تنهایی این تکه نهایی متفاوت است از سایر سکوت ها و تنهایی های شهر. خیابان عریضی را تصور کنید. نیمه تاریک. شهرداری چراغهایش را به هر دلیلی که خودش می داند هنوز به اینجا نکشیده. سمت چپ پایانه اتوبوس هاست که در این ساعت شب خاموش و سرد پراکنده به خواب رفته اند و سمت راست در ارتفاعی پایین تر از سطح خیابان در فاصله ای چند متری، تعدادی باغ رستوران تازه وقت گل مشتریشان رسیده است. هوا همان بوی روستاهای بکر را می دهد و آسمان تقریبا به همان شفافی است. برای اثبات بکر بودن فضا همین بس که گاهی سگ های ولگرد را می بینی که مثل همان روستاها در خیابان پرسه می زنند بی آن که به حریمت تعرضی کنند. خلاصه در همین فضا بودم و یک لحظه احساس تنهایی عجیبی کردم. من بودم و دنیای اشیای بی جان و خدا. یاد قیامت افتادم و پهنه بی کران و حساب و کتاب. حس خاصی بود. بعید می دانم ترس بوده باشد. شاید چیزی از جنس درک ابهت بیرون و یا کوچکی خود و درون.
فقط حیف که گهگاه این ماشین های ۲۴ساعت رژه رو، با تایرهایشان از وسط جریان افکارم عبور می کردند...
پ.ن: راستی آیا می شود ماشین را از زندگی بیرون راند؟ حتی برای چند ساعت؟
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۰۷:۴۸
محمد حسن شهبازی
پس از قبول شدن در رشته فخیمه ای که الان مشغول به تحصیل آن هستم، با افرادی در فامیل آشنا شدم که از منابع ارزشمند برای کسب اطلاعات در زمینه همان رشته به حساب می آمدند، اما به دلیل این حس که بنده لایق بهره برداری از آن نیستم، بر خلاف میلم خیلی مشتاق به ملاقات با ایشان نبودم. 2 سال گذشت و بعد از آن در یک مهمانی بالاخره قسمت شد که ایشان را ملاقات کنم. بحث خیلی سخت رسید به آن جایی که بنده می خواستم و به طور کامل در کنترل نبود، اما در نهایت نسبتا آن خروجی که مطلوب بود به حمدلله حاصل شد. آن چیزهایی که برای شخص خودم هست ، بماند برای خودم و آن چیزهایی که شاید به درد شما بخورد عرض می کنم شاید یک جایی به درد یک نفر خورد.
این طور که به خاطر می آورم این دلیل را برایش ذکر کردند که وقتی در خارج از کشور مشغول تحصیل بودند در مواقع اذان به مشکل می خوردند. آن موقع ها خبری از اندروید و ... هم نبود که بیایند و اپ های مختلف برای اوقات شرعی بنویسند. برای همین ایشان دست به کار شد و این مشکل را از طریق افزونه ای که برای فایرفاکس نوشته شد، حل کردند. این طور هم که شواهد نشان می دهد، ظاهرا یکی از پرطرفدارترین add-on ها می باشد.
می توانید از این آدرس اطلاعات بیشتری از آن را ببینید و اگر تمایل داشتید آن را نصب نمایید:
https://addons.mozilla.org/en-US/firefox/addon/praytimes/#reviews
پ.ن:
#گیرم_پدر_تو_بود_فاضل...
#به_من_ربطی_نداره_ولی_اگه_خواستید_ستاره_دادن_یادتون_نره
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۴:۵۲
محمد حسن شهبازی