پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بازگشت» ثبت شده است

معنی واقعی لَختی و اینرسی رو میشه با بخش کلمه های کلیدی وبلاگ درک کرد. بعد از این همه سال که وبلاگ داره به روز میشه، یک کلمه به سختی واردش میشه و یک کلمه هم به سختی از این مجموعه بیرون میاد. اما چشمم یهو متوچه یه تغییر شد. ظرف چند ماه کرونا خودشو وارد این مجموعه کرده و احتمالا از ته جدول خودشو چند ردیف بالا خواهد کشید...

در این عمر 27 ساله، از دیدگاه اثرگذاری، رویدادی به این بزرگی رو تجربه نکرده بودم. گاهی با خودم میگم چرا covid اومد؟ برای منی که اعتقادی به تصادفی بودن پدیده های جهان ندارم، این وضعیت کمی مبهمه و این نگرانی رو دارم که covid قدرتمند، با تمام تغییراتی که ایجاد کرد، به هدف خودش نرسید. غرور انسان اون طور که باید جریحه دار نشد و بازگشتی که یه روز باید بهش تن بده رو کلید نزد. حالا که یواش یواش داره بوی واکسن به مشام میرسه و انگار covid هم رفتنیه، آیا فرصت استراحت خواهیم داشت؟ یا باید بلافاصله منتظر پدیده نوظهور بعدی برای رام کردن انسان سرکش باشیم؟ دارم اشتباه می کنم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۰
محمد حسن شهبازی

بیشترین فاصله رو با این فضاها داشتم. شاید مزد کاری باشه که تو روزای خیلی دور، از روی ناخودآگاهم، بدون آلودگی های نفسانی، از یه جای ناشناس، وسیله انجامش شده باشم. هر چی که بود، عرفه 99 رو هم خوندم. باز هم پای لپتاپ و باز هم از روی همون فایل پی دی افی که چند سالی هست منتشر شده و متن درشت و ترجمه روونی داره.

توفق خوندن عرفه 99، لطف یا عادت، حاشیه های مشترکی با سال قبلی داشت. کاغذ کنار دستم بود و بعضی جاهاش رو برای خودم نوشتم؛ نمیدونم چرا، شاید برای مرور دوباره خودم، شاید از سر هیجان و شاید هم ذوق به اشتراک گذاشتن چند جمله با بعضی که این حال رو درک کنن...

حالا تا اینجاش، برای یک مخاطب عام و یا خاص، شاید خیلی شخصی و بی مزه باشه. اما اینکه پارسال هم دقیقا همین کارو کردم و الان دیدم یکی از این جمله ها دقیقا پارسال هم تکرار شده، نشون دهنده چند تا چیز میتونه باشه. اول اینکه من دیگه دارم به یه ثبات میرسم. میتونه هم خوب باشه و هم بد. به اسلوب رسیدن چیزی بوده که سال ها دنبالش بودم و نظام مند بودن رو همیشه به عنوان یک ارزش میشناختم و در نقطه مقابل همواره هم از جمود ترسیدم و این حس همراهم بوده که نکنه این ها خاصیت سن و سال و سفت شدن گچ و سیمانی باشه که گچ کار و بناش به اندازه کافی ماهر نبوده و کارو خوب در نیاورده. خوف دیگه ای که نسبت به این تکرار دارم، تنگ شدن نگاهه، نکنه خیلی محدود شدم، نکنه دیگه دایره نگاهم اونقدر کوچیک شده که فقط یه سری چیزا رو میبینه و به تکرار افتاده...

پ.ن: من تا حالا خیلی نوشتم. شما هم بنویسید. نوشتن اصلا عمر آدمو چند برابر می کنه. من اگر خیلی چیزا رو نمی نوشتم، اگر قرار بود فقط با اتکا به ذهن و حافظه م زندگیم رو مرور کنم، شاید یک پنجم از چیزی که هست رو یادم میومد. بدون ترتیب، بدون جزئیات و بدون حس و حال اون مقطع.

این متن رو وقتی نوشتم که سری به آرشیو زمانی وبلاگ زدم. درازی این آرشیو توجهم رو جلب کرد و گفتم برم یک سال قبل ببینم چی نوشتم و مرداد 98 و دو نوشته ای که منتشر کردم، یادآور عرفه بود و کوهی که با چند تا از بچه های دانشگاه رفتم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۸
محمد حسن شهبازی

تا به حال پیش نیامده بود تک تیر انداز دو ماه به روز نشود. در این مدت در میان حجم انبوه کارها به این موضوع فکر می کردم و هر بار حس هایی از جنس ناراحتی، اضطراب، سوال و انفعال را تجربه می کردم. حقیقتش را بخواهید چیزی وجود نداشت که بخواهم با دیگران به اشتراک بگذارم. یعنی چیز آنقدر ارزشمندی در دست و بال نبود که بخواهم در قالب مطلبی جدید آن را منتشر کنم. البته این مساله مسببینی هم دارد: اول از همه شاید حچم زیاد کارهایی باشد که برای خودم تعریف کردم. یعنی همیشه اینقدر کار برای انجام وجود داشت که شاید نمی توانستم به خودم اجازه بدهم وقت قابل توجهی را به کار جدیدی مثل به روزرسانی وبلاگ اختصاص بدهم. دوم که می تواند مهم ترین هم باشد تغییر رفتار رسانه ای است. تقریبا،اگر اشتباه نکنم از اواخر ۹۴ رفته رفته کتاب خواندن در اوقاتی که خیلی قابلیت استفاده عام ندارد جایش را به تماشای فیلم داد. از همان موقع به تدریج نوشتنِ با هدف و محتوا هم کار سختی شد. البته قبلا هم شبیه این حالت اتفاق را تجربه کرده بودم.
اما این بار قصد دارم لیطمئن قلبی دوباره رژیم کتاب خوانی را سر فرصت شروع کنم و ببینم آیا مساله اصلی این است یا خیر.
وجود یک دفترچه یادداشت جدید که سال ۹۴ جلدش جذبم کرد و از یکی از مغازه های نزدیک دانشکده آن را خریدم در سوت و کوری وبلاگ نیز بی تاثیر نیست. ناگفته نماند در این مدت چند باری چراغ خاموش آمدم بنویسم اما در نهایت آن چیزی نشد که به دلم بنشیند و طبق همان قانون همیشگی ترجیح دادم در همان وادی عدم بماند تا اینکه زورکی در وبلاگ جا خوش کند! 


پ.ن: یک قانون نانوشته هم هست که می گوید: اکثر اوقات که برای مدتی نسبتا طولانی خبری از بروزرسانی نیست، به مجرد این که قفل آن می شکند این بار برای مدتی بروزرسانی روی روال می افتد. تا دوباره عاملی بیاید و این روند متوقف شود... طبق این قاعده باید منتظر بهار وبلاگ باشیم...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۶
محمد حسن شهبازی
بسم الله الرحمن الرحیم
کُلُّ أمرٍ ذى بالٍ لَم یُذکَر فیهِ بِسمِ اللّهِ فَهُوَ أَبْتَرُ

شاید اهمیت این مطلبی که قصد نقل آن را دارم مرا وادار کرد که بار دیگر بسم الله بگویم.(yon.ir/oWwx)
و آن چه وادار کرد بیایم و در این ساعت پس از یک روز پرفشار از کار فیزیکی و غیرفیزیکی نوشتن این مطلب را آغاز کنم می تواند این ها باشد:
-دوره رسانه شناسی ، از کتاب تا کامنت
-بحث های درگرفته در میان رفقا
-آن اقدام انقلابی امین صمدی
-و تفکرات زمان های خلوت با خود، که هدیه گرانبهای خداست به بشریت...
و...
برویم سر اصل مطلب.

دقیق حضور ذهن ندارم که کجا مشغول قدم زدن بودم، اما تصویر راه رفتن در کناره خیابانی که جدول کوتاهی داشت را راحت به خاطر می آورم. در آن لحظات آن چیزی که بیشتر ذهنم را مشغول می ساخت حقیقت بود. مقایسه ای بین این زمان و زمان گذشته و حرف های دیگران ،به همراه فکرهای جدید در ذهنم شکل می گرفت.
بخشی از نامه صادق(یکی از دوستان که درباره موضوع همین رسانه ها و تاثیراتش اخیرا نامه ای الکترونیکی فرستاده) برای شروع نقطه خوبی به نظر می رسد. آن قسمت که می گفت: اخیرا جایی خوانده که حجم اطلاعات وارد شده به ذهن یک انسان امروزی اعم از خبر ها،کتاب ها، تابلوهای تبلیغاتی و دیده ها و شنیده ها در یک روز برابر کل اطلاعات دریافتی توسط یک انسان قرن هجدهمی است. باور کردنش کار راحتی نیست و رد کردنش هم در مقابل اصلا ساده نیست. حتی می توان گفت که باور کردنش راحت تر از رد کردنش است. حقیقت به درستی آن گزاره نزدیک تر است تا عکس آن. در چنین محیطی بشر همان قرنِ 18 چطور باید انعطاف نشان دهد؟ با این تغییر وحشتناک (که انفجار اطلاعات هم نامیده می شود)، آیا بشر هم ایمنی لازم را بدست آورده است؟
مقایسه بین زندگی بشر در یک دوره زمانی نه چندان بلند و با توجه به ذات ثابت بشری می تواند بعضی چیز ها را روشن تر کند. قدیم تر در دوران پدران ما و پدرانشان زندگی ها با سرعت بسیار پایین تری پیش می رفته. تغییر ها خیلی کند تر بوده و همه چیز تحت کنترل بشر بوده است. اما این روز ها گاهی شاهد اتفاقاتی متفاوت هستیم. باید صبح تا شب دوید و دوید تا تازه بتوان به قافله روزگار رسید(اگر برسیم). و این اولین مشکل زندگی در این روزهاست. زندگی ای که کمتر فرصت خلوت را پیدا می کنیم. اصلا شاهکارترین لحظات زندگی در همین ساعات خلوت شکل گرفته و می گیرد. و با وایبر و واتس اپ و تلگرام و اینستاگرام و فیس بوک و توییتر و لنزور و و یاهو و جیمیل و البته پلاس و ... آیا خلوتی می ماند؟ ظاهر جملاتم شاید شبیه تندروهایی باشد که تماماً گردن تکنولوژی و کاربردهایش را از دم تیغ می گذرانند اما بگذارید این ضمانت را به شما بدهم که از مسیر طی شده با شما صحبت می کنم. از خیلی زودتر ها :) فیس بوک و توییر را تجربه کردم، ساعت ها در وایبر چرخ زده ام و شب زنده داری ها کرده ام. تجربه ادمینی ها داشته ام و... :) و در این حیطه شاید از نظر تجربه غنی که نه ولی خام هم نباشم. مسلما آن چه موجب اقبال عوام شده مزایایی هم دارد اما از تمامی مزایای این ها بگذریم رواست که مضرات را هم در نظر بگیریم و ببینیم آیا مزایا به مضرات می چربد یا بالعکس؟ و اگر این عکس صحیح است پس این چه بیماری و چه خودآزاری است که بعضا بشر گرفتار و اسیر آن شده؟
در گذشته ها سیر می کردیم، در باب ارتباطات اوضاع با این روز ها خیلی تفاوت می کرد. مردم به سبک این روز ها شهر زده نشده بودند. فواصل منازل بعضا بسیار دور بود و شاید هم بر عکس همه در یک خانه زندگی می کردند. آن چیزی که در هر دو این حالات ثابت بود کیفیت بالای روابط بود. اگر نامه می دادند، پر از ارادت و علاقه بود و پر از انتظار پاسخ. و اگر دور هم جمع می شدند از نگاه هایشان محبت بود که رد و بدل می شد.
درست است که این روز ها من اگر بخواهم با توِ رفیق صحبت داشته باشم، به طور میانگین فقط چند دقیقه زمان انتظار را باید سپری کنم اما آیا عمق این ارتباط هم آن چیزی هست که موجبات رضایت ما را فراهم آورد؟
این واقعا از بزرگترین دردهای بشر امروز است. دردی که به آن دارد جان می دهد اما درمان را نمی یابد. در بین روزهای هفته شش روز را درگیر همین ارتباطات رایج است و اتفاقی یک روز با رفقا بیرون می رود و کوهِ احساسات مثبت می شود و وقتی آن روز تمام می شود دوباره تارهای قبلی دور وجودش تنیده می شود تا فرصتی دوباره دست بدهد و آن جمع با کیفیت قبلی.
و لذت دیدن و یک ساعت با دوست بودن کجا و چند ساعت صحبت کردن از جنس کلمات دیجیتالی؟
بیایید با هم رو باشیم... 
بیایید بعضی تارها که در ذهنمان هم تنیده شده است و حتی قدرت تامل و تفکر عمیق را گرفته پاره کنیم و آزاد بیندیشیم...
و چاره حل این مشکل چیست؟
گام اول این است که اصلا بپذیریم ما مشکل زده ایم. بپذیریم که ما در شرایط ایده آل نیستیم. همه چیز خوب و فوق العاده نیست. 
و پس از طی این گام مسیر روشن تر می شود. بنده نه جامعه شناسم، نه روانشناس و نه نظریه پرداز. یک دانشجوی معمولی در یک رشته مرتبط(کامپیوتر) که شاید در این موارد بیشتر در معرض هجوم بوده است و در آینده هم اگر بخواهد در همین مسیر بماند بیشتر تعامل خواهد داشت. و آنچه قرار است بگویم حاصل شنیده ها ، دیده ها و تفکرات شخصی است. بد نیست به هر حال از زبان یک انسان درگیر دغدغه مند این چیز ها را بشنوید. پس برویم سر راه حل ها:
روی کاغذ "بلک ایجنت طلایی" برای بهترین ایده تعلق می گیرد به:     "ترک همه این ها و زندگی با تکیه بیشتر به دنیای فیزیک"
و حقیقت این است که ما بر روی کاغذ زندگی نمی کنیم. پس ترک همه آن ها ممکن نیست. آن چیزی که کار را مشکل کرده مزایایی است که نمی توان آن ها را نادیده گرفت. سرعت دسترسی بالا در مواقعی که واقعا گره های بزرگی را باز می کند را چه کنیم؟
یا صرفه جویی بزرگ در هزینه ها؟ قابلیت های اعلام عمومی ، اطلاع رسانی و... که انصافا مزایای خوبی است.
و چطور می توان این ها را کنترل کرد؟ آیا اصلا کنترل پذیر هستند؟ اگر نه که این خیلی وحشتناک است. اگر بلی چه چیز جلوی این شمشیر دو لبه را می گیرد؟
به نظر می رسد با توجه به بررسی های نظری و بالینی :) چیزی جلوی این ها را نمی تواند نگه دارد الا "تقوا" و به معنی عام اراده.
و در مورد کل قضیه می توان این سوال را پرسید که: 
آیا عصری که بشر اکنون در آن زندگی می کند با تمام پیشرفت های چشمگیری که داشته در مسیر مستقیم حرکت کرده؟ و یا اینکه به بیراهه رفته و در مسیر انحرافیست که به تاخت می رود؟
#قضاوت_با_شما ;)


پ.ن: آنچه که خواندید شاید یک نوشته اصولی نباشد، اما به هرحال هدف، انتقال بعضی دغدغه ها که بعضا به مسائل سطح بالا مرتبط است بود. شاید چیزی شبیه technical writing.
از غیر اصولی بودنش عذرخواهی می کنم. ;)

و همه با نگاهی باز تر به زندگی نگاه کنیم و ببینیم دنبال چه هستیم؟ و آن چیز ها آیا همین جایی است که هم اکنون به سویش می رویم؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۵۹
محمد حسن شهبازی