پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اجتماعی» ثبت شده است

مدت هاست در یک مکان خاص به جهت رفت و آمد روزانه، منتظر ماشین های گذری می ایستم. گاهی تنها و گاهی هم در بین تعداد زیادی زن و مرد دیگر با مقصد های متفاوت. در این سال ها، چیزهای زیادی عوض شده، اما یک چیزی که هنوز مثل روز اول باقی مانده و به نظر قصد تغییر هم ندارد، الگوریتم ایستادن در صف برای سوار شدن است. قبل از توضیح این الگوریتم اجازه بدهید به یکی از معضلات امروزی علم کامپیوتر اشاره کنم. تولید عدد تصادفی! بله. یکی از مشکلات علم کامپیوتر و بیشتر در حوزه رمزنگاری، تولید عدد تصادفی(Random) می باشد. اصولا تصادفی یعنی چه؟ چه طور باید یک عددی تولید کنیم که بگوییم تماما تصادفی است؟ آیا اصلا چیزی به نام عدد تماماً تصادفی وجود دارد؟ این اعداد به وسیله توابع تولید می شوند و می دانیم که تابع یک ورودی دارد و با انجام یک سری عملیات، خروجی مد نظر را تولید می کند. خب، اگر عمیقا به همین ترتیب فکر کنیم می بینیم عدد تصادفی تولید شده از یک روند مشخص بیرون می آید. هر چقدر هم دامنه ورودی ها را وسیع تر و عملیات را پیچیده تر کنید، باز یک مسیر مشخص وجود دارد و اگرچه گاها دشوار و یا بسیار نزدیک به ناممکن می شود، اما منطقا ناممکن نیست. در کاربردهای اولیه و سطحی این عدد تصادفی با توابعی که زمان کامپیوتر را به عنوان ورودی دریافت می کنند تولید می شود و در موارد حساس تر از اعداد اول بسیار بزرگ و... استفاده می شود. اما مهم این است که تصادفی نیست.
اما از این مساله که بگذریم و به ادامه موضوع قبلی بپردازیم، با بررسی صف انتظار برای سوار شدن در طول این چند سال بسیار شگفت زده خواهیم شد. چرا که ما افراد منتظرِ ماشین، توانسته ایم شرایط تصادفی را تولید کنیم. هر سری که من منتظر بوده ام، افرادی که برای سوار شدن به جمع اضافه می شوند، به نحو متفاوتی داخل صف می زنند. یکی در دم که می رسد، همان جلو می ایستد و بدون آن که پشت سرش را ببیند و بفهمد که احتمالا این افراد که قبل از من ایستاده اند، خیلی وقت است که منتظر رسیدن ماشین هستند، پشتش را به ما می کند و از شانس خوبش اولین ماشینی هم که می رسد، با یک حس «وای خدایا شکرت، من چقدر خوشبختم» در جلو را باز می کند و نفس حبس شده اش را بیرون می دهد و سریع هم کمربند را می بندد که دیگر کار تمام شود. عده ای دیگر اما، به نظر خیلی از جلوی صف خوششان نمی آید و در روز ازل وقتی تشت عصاره عذاب وجدان در گوشه ای رها شده بود، از سر کنجکاوی انگشتی توی آن زدند و بعد که در دهانشان گذاشتند و دیدند چقدر زهرمار است، سریع باقیمانده را تف کرده اند و نهایتاً این چنین شده اند و می آیند بعد دو سه نفر اول صف می ایستند. عده ای هم که گردنشان همیشه کوتاه است و از کودکی یاد گرفته اند، چیزی به نام صف اختراع شده با کوله باری از اندوه به خاطر وضع موجود و به نشانه اعتراض نسبت به بازی «صندلی بازی» که پس از قطع آهنگی که پخش می شود، هر کس باید خودش را روی یک صندلی جا کند، می آیند ته صف می ایستند تا نظاره گر هجوم افراد به تک ماشینی باشند که جلوی صف توقف می کند. 

پ.ن:
- Based on true story. دیروز دقیقا در چنین شرایطی، در حالی که یک مرد حدوداً 30 ساله سر همان جای همیشگی ایستاده بود، رفتم پشتش ایستادم که اگر ماشین بایستد، اول او سوار شود و بعد من که پس از مدت نه چندان بلندی یک خانم از دسته اول که کلاً انگار گردنش قابلیت چرخش ندارد، آمد و "زارت" همان اول صف ایستاد و دقیقا همانند سناریو گفته شده خود را در ماشین جا داد. ای کاش در مدارس، به جای انتگرال و مثلثات و ... اول صف را یاد بدهند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۶ ، ۱۶:۲۷
محمد حسن شهبازی