پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
دیکتاتور بزرگ هم از آن دسته فیلم هایی بود که با نشانه های اطراف به سراغ آن رفتم. یک مدل هایپرلینکی. مثلا دارم کتاب "کم عمق ها" را می خوانم. در یکی از فصل ها به فیلم یک ادیسه فضایی اشاره می کند. کلیک راست می کنم و open in new tab. بعد می روم تب جدید را نگاه می کنم و تمام که شد بر می گردم سر ادامه مطلب. نظامی که فکر کنم نیکلاس کار(نویسنده همان کتاب) و مک لوهان(نویسنده ای دیگر که کار از او الهام می گیرد) را حسابی عصبانی کند. :)
خلاصه این دیکتاتور بزرگ را هم با سبکی شبیه این دیدم. 
اثر چارلی چاپلین، چیزی حدود 75 سال پیش. طبیعتا یک فیلم سیاه و سفید! و قاعدتا دیدنش حوصله بیشتری می خواهد. در پرانتز بگویم. (نگرانم که نسل جدید نتواند دیگر فیلم سیاه و سفید ببیند. فیلم سیاه و سفید عاری از جلوه های ویژه. چرا که الان با گوشی هم می توان جلوه های نسبتا ویژه ای ایجاد کرد. )
داستان دو دیکتاتور است. دقیقا شبیه تاریخ. آدونید هینکل(آدولف هیتلر) ،دیکتاتور تومانیا(Germany) و ناپالونی(موسولینی) ،دیکتاتور باکتریا(ایتالیا). داستان روحیات هینکل را روایت می کند و در بخشی دیگر کشمکش بین این دو دیکتاتور. و در پس زمینه روایت مظلومان همیشگی که از آزادی محرومند و هر از گاهی زندگیشان زیر چکمه سربازان دیکتاتور له می شود. بهتر است فیلم را خودتان ببینید اما خیلی جالب است که با رویه تغییر نام هایی که در بالا دیدید اسم این مظلومان ناز jew است. عینا jew!
البته خوب با نگاه به گذشته چاپلین توجیه پذیر به نظر می آید.

بدین وسیله باز هم نگرانی خود را از نسل آینده ابراز می کنم.

پ.ن: بنده نه منتقدم، نه فیلم دوست افراطی. فقط گاهی فیلم ها را کنجکاوانه می بینم. پس نقد فیلم بماند برای اهل خودش. 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۷
محمد حسن شهبازی



این هایی که می بینید مرکب هم شاگردی های بنده در کلاس گواهینامه موتورسیکلته؛ داشتیم کسی که حتی با کلاه ایمنی اومده نشسته دم در کلاس.

موتورسواری بی گواهینامه نه شجاعته؛ نه کار کولیه(cool)! فقط در اکثر موارد بر می گرده به روحیه تنبلی،بی اهمیت پنداشتن قانون و بی مسئولیتی.

رهبر انقلاب: گاهی مشکلات فرهنگی موجب شده که من شب خوابم نبرده؛ به خاطر مسائل فرهنگی؛ یعنی اهمیت مسائل فرهنگی این جور است.
همین سه روز پیش
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۰
محمد حسن شهبازی

یه پیجی هست تازه اومده تو اینستاگرام.اسمش سلفی دانشجوییه!

میخوام عمق فاجعه رو درک کنید. تو معرفی پیج نوشته "سلفی یک واژه نیس یک فرهنگ است". عین جمله رو نقل کردما...
بعد یه سری میرن عکس خودشونو که معلوم نیس کجان و کین میفرستن و اینا هم منتشر می کنن!
یه مغز چقدر میتونه خراب شه؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۰
محمد حسن شهبازی

یکی از گرافیست های وطنی در اینستاگرام خود تصویری گذاشته بود از دو مهد کودک. یکی در ایران و یکی هم اروپا. روی دیوار نمونه ایرانی اشریال جک و جانور هایی بود که البته خیلی مضامین جالبی هم نداشتند و در مقابل، شعری از حافظ نقاشی شده بود.
این تصویر را که دیدم بی اختیار یاد آن حکایتی افتادن که زن و شوهری با اسب قصد سفر کردند. ابتدا مرد روی اسب نشسته بود و زن پیاده اسب را همراهی می کرد. عده ای دیدند و گفتند عجب مرد بی غیرتی! خودش سواره و زنش پیاده. مرد که این را شنید گفت خانم شما بیا بنشین و من پیاده می آیم. زن بالا رفت و مرد قدم زنان به مسیر ادامه داد. عده ای دیگر که این صحنه را دیدند گفتند: ای مرد چهارپا گرفته ای که سوارش شوی؛ تو هم برو بالا که زنت تنهاست. مرد به همراه همسرش بالا رفت و در ایستگاه بعدی که کمر حیوان خم شده بود عده ای دیگر زبان به نکوهش باز کردند که حیوان بیچاره! باید وزن دو نفر را تحمل کند که مبادا کمی پیاده نروند. هر دو پایین آمدند و مرد افسار اسب را گرفت و سه تایی پیاده به سفر ادامه دادند. 
حرف مردم همیشه هست. اگر شعر حافظ را روی دیوار یک مهد می نوشتند از آن طرف شاید عده ای فریاد سر می دادند که: خاک بر سر مسئول بی فکر اینجا! بچه چه می فهمد حافظ یعنی چه؟ این همه پول می دهیم که بچه شاد باشد آن وقت شعر حافظ برایشان می کشند.
پ.ن: البته اشاره کردم که حرف آن گرافیست متین بود. مفاهیم ارائه شده توسط نمونه داخلی اعتراض دار بود؛ واقعا!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۴۷
محمد حسن شهبازی
یکی از خاصیت های سفر بی خبری است. دوری از ارتباطات و به تبع بی خبری و در کنار آن حتی حس بی اهمیتی به اخبار(یعنی حتی اگر خبر را بشنویم هم واکنش خاصی نشان نمی دهیم).
عصر جمعه که رسیدیم وقت نهار بود. نهار را که خوردیم ، جز خواب چه می شد کرد؟ :)
ولی؛ در میانه راه shutter island میدیدم و باتری لپتاپ همکاری لازم را نکرد و فیلم نصفه ماند. کنجکاوی این که ادامه اش چه بر سر تدی می آید مجابم کرد که بر خلاف فضای خانه ادامه فیلم را ببینم. دیدم و نظرم بماند برای وقت دیگر. بعد از فیلم دیگر نوبت خواب شد. ضبه حدی خسته بودم که خوابم می برد و پس از گذر لحظاتی از خواب می پریدم! القصه چند ساعتی خوابیدم و بیدار که شدم صدای سرودهای عربی و ... می آمد. شبکه یک مراسم جشن سالگرد پیروزی جنگ 33 روزه را نشان می داد. از طرفی دیگر این روزها اخبار مرتبط با همین موضوع کم دور و برم نبوده. کتاب "مرگ از من فرار می کند" چمران، موضع چند نفر در آن گروه کذا درباره اعراب، مسائل یمن و کلا اوضاع جهان شیعه در ذهنم اهمیت این موضوع را دو چندان می کند. جهان اسلامی که فراز و فرودهایی را تجربه کرده اکنون در شرایط خاصی است. به دلیل جهان بینی ویژه ای که مسلمانان دارند، شاید قدرتهای حال حاضر در وهله اول از ناحیه آنان احساس خطر کنند و با یک بررسی جزئی هم می توان شاهد بود چقدر بازی رو و زیر در دنیای مسلمانان وجود دارد. و در پشت پرده سایه هایی حاضرند که مدام بازی ها را بالا و پایین می کنند، از چپ می زنند، از راست وارد می شوند و از طرفی دیگر خارج. خلاصه این جهان در بخش هایی ناخواسته به نظر بازی خورده است. سرگرم کارهایی شده است که از بعضی کارهای دیگر باز بماند. اما این وسط هم هستند کسانی که با چشم باز جلو رفته اند، سایه ها را دیده اند و از سایه فراتر رفته، خود چهره ها را شناخته اند. و اکنون با یقین و اراده پیش می روند و بار دو چندان به دوش می کشند.
این که من مسلمان شیعه ام و برادران مسلمان زیاد دیگری دارم، حقیقتی است انکار ناپذیر. اما این که بین برادرها چه می گذرد هم غیر قابل چشم پوشی است. برادرانی را در نظر بگیرید که یکی شان نان آور خانواده است، نه تنها نان می آورد، ستون خانه هم هست. یعنی دو برادر دیگر که دعوایشان می شود نقش بزرگتر را ایفا می کند. شاید سنش هم بزرگترین نباشد، اما نقشش کلیدی است. برادران بزرگی هم هستند که در خلوت هزار بد و بیراه به برادر نان آور و ستون خانواده می گویند و شستشان خبردار نیست که اگر او برود، بعد از آن چه خبر خواهد شد و خدا چه برنامه ای را پیاده خواهد کرد؟ آن سوی دیگر هم برادری هست که زیر سایه برادر نان آور رشد کرده، او را الگو قرار داده و حالا خیلی شبیه برادر بزرگترش شده. برای خودش دیگر کسی است و حتی کمک حال برادر هم به حساب می آید. و احتمالا گاهی با برادرش درد دل می کند، دو نفری غصه می خورند که ای کاش همگی یکدل و یکصدا بودند و خانواده را آن طور که باید معنا می کردند. شرایط کنونی اذیتشان می کند ولی خوب چه می شود کرد؟ هر دو به راهشان ادامه می دهند تا روزی برادران دیگر هم وجدان و انصاف را بیاورند وسط، سوگندی واقعی با خود و خدای خود بخورند و آن چیزی که برادری نام دارد را به ظهور برسانند...

پ.ن: ما هم برای برادر ها دعا می کنیم... :)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۵
محمد حسن شهبازی

بعید میدونم تا حالا وقفه این چنینی رو اینجا دیده باشیم، اما هیچ دور از انتظار نیست بعد محکم و تند چرخوندن قاشق چای خوری توی لیوان زندگی ای که تهش کلی رسوب جمع شده، یک تلاطمی به وجود بیاد و در اثنای این تلاطم، به وبلاگ هم کم محلی بشه؛ هیچ!
هنوز هم خیلی دلم و دستم و کیبوردم به نوشتم نیست، اما! اما خوب یه روزی باید برای خروج از دوران نقاحت تلاش کرد.
ایها الناس؛ توجه کنید: من خواستم که عوض شم. شدن یا نشدنش با خدا! ولی من خواستم.

این از مقدمه و دلیل برای نبودن چند وقته.
و اما اصل مطلب، نگاه به ساعت.

به عنوان یک نظر و عقیده به این معتقدم که زمان در اختیار ما برای زندگی خیلی کمه. خیلی. نگاه دور و دراز داشته باشیم به نظر زیاد میاد، اما به عقب راه هم نگاه کنیم می بینیم که چه جالب این سال ها سپری شدن...
همین الان ها یادم اومد. یکی از رفقا یک لینک فرستاد، بد نیست صرفا جهت تلنگر بهش نگاه بندازید. اطلاعات خوبی راجع به عمرتون بهتون میده: 

http://www.mvcteam.ir/age-calculator/

هر عقل سلیمی که تنگی وقت رو بپذیره و نیم نگاهی هم به حجم کارهای پیش رو (اعم از وظیفه و هدف و آرزو و...) داشته باشه، می بینه که باید جنبید. البته که این جا فقط و فقط بازیه؛ اما بازی هم قواعد خودشو داره. بهرحال موجز بگم، نظرم با اینه که حالا که وقت تنگه، واقعا خیلی کارارو نمیشه انجام داد. شاید دوست داشته باشم، تا یک هفته بخوابم، بعد همش برم مسافرت، به تفریحات مورد علاقم برسم، وقت تلف کنم. بیهوده بچرخم اصلا! اما نمیشه. نه تنها وقت این ها هم نیست، بلکه وقت بعضی کارهای جدی تر و در گروه وظایف هم فراهم نمیشه. به همین دلیل گاهی به اطرافیان خرده می گیرم که مثلا فلانی چرا برای بار nام داری فلان فیلم یا سریال رو می بینی؟ واقعا احساس خسران نمی کنی؟ کار به جوابی که میدن ندارم...
همه این هارو نوشتم که بگم:
من خودم امشب از اون کارا کردم. 
شیطنت کردم برای بار چندم Inception رو دیدم.
و باز هم با پایانش حس خسران نداشتم هیچ، بلکه به وجد هم اومده بودم.
به نظر شما دفعه بعدی که Inception رو می بینم کی خواهد بود؟
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۰۷
محمد حسن شهبازی

باورم نمی شود.
این بار با رویکردی جدید رفته بودم سمت قرآن خواندن؛ فقط فارسی! خیلی سریع تر از عربی آن پیش می رفت و به طبع فهمش هم بیشتر و عمیق تر بود. حتی این مدلی به سبب بعضی مفاهیم و معانی بیشتر هم شگفت زده می شدم(قبلها سنگینی اصل جملات نظرم را جلب می کرد).
صفحه 51 بود؛ وسط های صفحه. فضا، فضای کارهایی بود که خدا می کند. رسید به اینجا که:

"حقاً برای شما در دو گروهی که با هم(در جنگ بدر) برخورد کردند، نشانه ای(از توحید و قدرت خدا)بود، گروهی در راه خدا می جنگیدند و گروه دیگر کافر بودند که آنان مسلمین را به چشم خویش دو برابر خود می دیدند(و از این رو شکست خوردند). و خداوند هر که را بخواهد به یاری خود تایید می کند. البته در این(امر) عبرتی برای صاحبان بصیرت است."


این را که دیدم تصمیم گرفتم بیایم و کمی از کم لطفی هایم نسبت به تذکره بکاهم. از روی کنجکاوی تذکره را باز کردم که ببینم و نظراتش را باز کردم. یک نظر بود و آن هم برای 16 اسفند 92. "92" را که دیدم دوری عجیبی را حس کردم. الان 92 دیگر خیلی قدیمی شده! خود مطلب هم برای 27 بهمن است. باز هم عقب تر. یعنی حدود 1 سال و نیم بود که چیزی به تذکره اضافه نشده بود...
بگذریم؛ حوصله نیست که از نامردی من و برکت رمضان و رحمت خدا و ... بگویم.
روز آخری بنده را هم دعا کنید!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۰
محمد حسن شهبازی
یک مدل کنجکاوی. مثلا وقتی داری فلان کتاب را می خوانی، می بینی که نویسنده به عنوان مصداق یک فیلمی معرفی کرده یا از یک کتاب نام برده. کنجاو می شوی؛ می روی و آن کتاب یا فیلم را می خوانی یا می بینی. به طور مثال مسخ کافکا که جلال در "غربزدگی" از آن نام برده بود و حالا ادیسه فضایی که نیکلاس کار در "کم عمق ها" به آن اشاره کرده بود.
قبلا(خیلی وقت پیش ها) در مجموعه فیلمی که از یکی از دوستان گرفته بودم این ادیسه فضایی بود. همیشه که به دنبال فیلم خاصی می گشتم این هم آن وسط چشمک می زد اما حقیقتا از اسمش خوشم نمی آمد. شاید ادیسه هومر و حماسه مهابهارتا و ... را به یادم می آورد. از خود آن ها بدم نمی آید، از درس ادبیات هم که در بردارنده این ها بوده هم دلخوری ای ندارم. احتمالا خاطره ی بدی در ادامه آن اسامی وجود دارد که خیلی برایم خوشایند نیست. البته ناگفته نماند خیلی این اسم ادیسه خوش آوا هم نیست. به هر حال!
کنجکاو شدم که بروم فیلم را ببینم.
خیلی خیلی جالب است که بشر در 1968 چطور فیلم می ساخته. از همان ابتدا صحنه ها خیلی آهسته و پر تکرار. همه چیز آرام و با طمانینه است. خبری از جنجال ها و سرعت بالای فیلم های امروزی نیست. برای من امروزی که تا حدی غرق در زندگی اینترنتی شده ام واقعا سخت بود دیدن این فیلم. در حدی روند فیلم کند پیش می رفت که سر را از تصویر بر می داشتی و به بالا نگاه می کردی و سوت می زدی رشته فیلم از دستت در نمی رفت.(البته که ناخودآگاه سیر زندگی در فضا بر این کندی می افزاید) خلاصه برایم خیلی جالب بود این سبک فیلم. از قصد می نشستم و داستان را دنبال می کردم که کمی از شعله ی عجله و شتابم کاسته شود. خیلی قائل به این انتقادات دنیای جدید نیستم، اما قویا این را قبول دارم که صبر عنصر گم شده زندگی این روز هاست. یکی از چیزهایی که به بهانه ماه مبارک هم سعی در کسب بیشتر آن هستم همین صبر است. برای همین سر این فیلم دو ساعت و نیمه نشستم و سعی کردم آن را به پایان برسانم.
یک مورد جالب دیگری که در فیلم های بعضی دیده می شود، علاقه به هوش مصنوعی و تکامل هر چه تمام تر کامپیوترهاست. روبات هایی بسازیم که احساس داشته باشند، فوق العاده سریع و بی اشتباه اند و اصلا به حدی رسیده اند که تمامی کارهای بشر را بهتر و سریعتر انجام می دهند. جوری که انگار منتظر فرصتی هستند که بشر را کلا حذف کنند.
خلاصه فضای فکری بعضی فیلم سازان فضای جالبی است...

پ.ن: بیایید صبر را به زندگی هایمان برگردانیم...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۵۸
محمد حسن شهبازی

📡

#دیدار_شعرا_رهبری

.

دنیایی که گاهی افتادن یک گربه در چاه برایش میشود به‌عنوان یک مسئله‌ای که در خبرگزاری‌ها و در روزنامه‌ها و در تلویزیون‌ها منعکس میشود که بله یک گربه‌ای یا یک مثلاً روباهی در چاه افتاده بود، فلان دستگاه، فلان دستگاه، فلان دستگاه جمع شدند که این را زنده بیاورند بیرون، یا یک حیوان آبی به ساحل افتاده دارد جان میدهد، این را یک‌جوری برگردانند به آب، برای این چیزها دنیا آن جنجالها را به راه می‌اندازد، آن‌وقت برای کشتار شیمیایی یک (#سردشت) شهر این دنیا ساکت میمانَد! دنیا که میگویم منظورم ملّتها نیستند، ملّتها وسیله‌ای ندارند، ابزاری ندارند، منظورم قدرتهای مسلّط بر دستگاه‌های تبلیغاتی دنیایند، فارسی‌اش میشود آمریکا، انگلیس، نیروهای غربی مسلّط، نیروی صهیونیستی. اینها هستند که بر فضای تبلیغاتی دنیا مسلّطند، نمیگذارند آب از آب [تکان بخورد]

______

#khamenei

#rahbar

#khamenei_ir

#supremeleader

#خامنئی_دات_آی_آر

#رهبر

#خامنه_ای

#آرامش_امت

#الخامنئی

#رهبری

#خامنئی_دات_آی_آر


پ.ن: عینا کپی کردم.

خطاب به خودم هم بگم که: افتادگی آموز اگر طالب فیضی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۱
محمد حسن شهبازی
یک موردی که اخیرا به آن فکر می کنم و واقعا ذهن را درگیر کرده مساله عدم توانایی در پیش برد فنی پروژه هاست. به طور کلی اگر هر فعالیت دراز مدتی را یک پروژه بنامیم، متاسفانه در ایران بخش خیلی زیادی از آن ها محکوم به شکست هستند. شاید علت آن دید حاکم بر این ها باشد. این نحوه نگرش که برای پیش برد پروژه هر چه کمتر باشیم بهتر است. اگر 7 وظیفه مهم برای انجام باشد، تا جایی که بشود بین همان مسئولان اولیه تقسیم می شود. مبادا کس دیگری را به گروه اضافه کنیم و نون خور اضافه شود. بدین ترتیب بعضی وظایف خطیر که خیلی کلیدی هستند، اهمیتشان کاملا نادیده گرفته می شود و نهایت کار می شود همان که این روز ها خیلی می بینیم.
شاید علت این امر جایگاه نامناسب علوم انسانی باشد. یعنی کسانی که مبانی مدیریت و ... را فراگرفته اند در مکان صحیح خود قرار نگرفته اند و جای آن ها را افرادی دیگر اشغال کرده اند.
بدین ترتیب شاهد بسیاری از پروژه های موفقی بوده ایم که پس از مدتی به دلیل عدم رعایت استانداردها سقوط کرده اند و در اوج ناباوری به تاریخ پیوسته اند.
نظر شخصی بنده است، اما به طور مثال همین سریال دردسرهای عظیم. در قسمت اول آن که پارسال پخش می شد، زندگی ها رئال بود و داستان روایت طبیعی از زندگی مردم در قشرهای مختلف داشت. می توانست بهتر باشد ولی به هر حال یک مجموعه موفق به شمار می آمد. با مشاهده این موفقیت و اقبال عمومی که به آن وجود داشت، مسئولین و دست اندرکاران تصمیم گرفتند که شماره 2 آن هم ساخته شود. ماه رمضان امسال شاهد پخش این سریال هستیم که تا بحال چند قسمت از آن پخش شده، اما این چیزی که دیده شده به نظر به اندازه شماره قبلی خود موفق نمی آید. بازیگران و روند اصلی داستان دیگر بستر واقعی گذشته را ندارد و در مواردی بیشتر آزاد دهنده است تا خنده دار. آزار دهنده از نوع غیر واقعی که حرص آدم را در می آورد. خوب این اتفاق به چه دلیل افتاده؟
برای شخص بنده پیش آمده که گاهی بر اثر تمرکز بر روی یک پروژه و غرق شدن در آن، نخ را گم کرده ام و بعد از انتشار خروجی متوجه شده ام که واقعیت بر خلاف آن چیزی شد، که فکر می کردم. به همین دلیل یک ناظر بیرونی برای سبک سنگین کردن کار در پروژه های مهم لازم به نظر می آید تا از بیراهه رفتن و خارج نشدن از مسیر موفقیت جلوگیری کند.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۱
محمد حسن شهبازی