پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

نگاه رو به جلو؛ اما اسیر در گذشته

پرباز

پرواز را به خاطر بسپار؛ پرنده مردنی‌ست...
فروغ فرخزاد

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
این هم یک پس زمینه جدید هدیه ماه شعبان...
ترکیب رنگ خنک آبی و رنگ زرد و مشکی بدن ماهی، ترکیب خوب معتدلی شده که علاوه بر آرامش حس های دیگه ای هم القا می کنه...
ناقابل! 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۳
محمد حسن شهبازی

درست است که الان ایام امتحانات است و می بایست سرم شلوغ تر باشد، اما وجه تفاوت عمده ای که با سایر اوقات دارد تعطیلی کلاس و لیست وظیفه های خرد و ریزی است که دیگر خبری از آن ها وجود ندارد.
بنابراین در این اوقات شاید بیشتر هم وقت بشود که به اموری مانند وبلاگ نویسی و ... بپردازم.(هر مقوله ای غیر از رنج درس خواندن :) )
اما این حالت سردی هنوز هم پابرجاست. بارها به آن فکر کرده ام ولی هنوز گریزی 100 درصدی یافت نشده. یک طورهایی مرز ها را گم کرده ام. نشانه ای نمی بینم که در دست بگیرم و در شرایطی که تاریکی چیرگی دارد قدم به جلو بردارم. نمی توانم تشخیص بدهم کدام فکر ها برای وبلاگ است، کدام برای فکر کردن شخصی و کدام برای یادداشت های خصوصی تر! 
فی الحال گزینه پیشنهادی برای برون رفت از این حالت را فارغ از هر گونه حس اطمینان ریسک پذیری می دانم...
پ.ن1: در تمامی موارد برایم دعا کنید...
پ.ن2: وبلاگ نویسی را همواره دوست داشته ام!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۳
محمد حسن شهبازی

تا به حال پیش نیامده بود تک تیر انداز دو ماه به روز نشود. در این مدت در میان حجم انبوه کارها به این موضوع فکر می کردم و هر بار حس هایی از جنس ناراحتی، اضطراب، سوال و انفعال را تجربه می کردم. حقیقتش را بخواهید چیزی وجود نداشت که بخواهم با دیگران به اشتراک بگذارم. یعنی چیز آنقدر ارزشمندی در دست و بال نبود که بخواهم در قالب مطلبی جدید آن را منتشر کنم. البته این مساله مسببینی هم دارد: اول از همه شاید حچم زیاد کارهایی باشد که برای خودم تعریف کردم. یعنی همیشه اینقدر کار برای انجام وجود داشت که شاید نمی توانستم به خودم اجازه بدهم وقت قابل توجهی را به کار جدیدی مثل به روزرسانی وبلاگ اختصاص بدهم. دوم که می تواند مهم ترین هم باشد تغییر رفتار رسانه ای است. تقریبا،اگر اشتباه نکنم از اواخر ۹۴ رفته رفته کتاب خواندن در اوقاتی که خیلی قابلیت استفاده عام ندارد جایش را به تماشای فیلم داد. از همان موقع به تدریج نوشتنِ با هدف و محتوا هم کار سختی شد. البته قبلا هم شبیه این حالت اتفاق را تجربه کرده بودم.
اما این بار قصد دارم لیطمئن قلبی دوباره رژیم کتاب خوانی را سر فرصت شروع کنم و ببینم آیا مساله اصلی این است یا خیر.
وجود یک دفترچه یادداشت جدید که سال ۹۴ جلدش جذبم کرد و از یکی از مغازه های نزدیک دانشکده آن را خریدم در سوت و کوری وبلاگ نیز بی تاثیر نیست. ناگفته نماند در این مدت چند باری چراغ خاموش آمدم بنویسم اما در نهایت آن چیزی نشد که به دلم بنشیند و طبق همان قانون همیشگی ترجیح دادم در همان وادی عدم بماند تا اینکه زورکی در وبلاگ جا خوش کند! 


پ.ن: یک قانون نانوشته هم هست که می گوید: اکثر اوقات که برای مدتی نسبتا طولانی خبری از بروزرسانی نیست، به مجرد این که قفل آن می شکند این بار برای مدتی بروزرسانی روی روال می افتد. تا دوباره عاملی بیاید و این روند متوقف شود... طبق این قاعده باید منتظر بهار وبلاگ باشیم...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۶
محمد حسن شهبازی

مثل قرار هر ساله هفته شهدا، پنج شنبه ها ظهر به زیارت قبور شهدای مدرسه اختصاص دارد. بعد از فارغ التحصیلی خیلی کم توفیق کمک در انجام کار های هفته شهدا داشتم. سال اول فارغ التحصیلی هم که به برکت بعضی اساتید ممنوع الورود بودم. دو سال پیش در نقش راهنمای یک گروه از دانش آموزان برای زیارت قبور بودم. فارغ از اجر معنویش، از نظر مادی آن طور که باید شور و شعف نداشتم. کمی هم گروه راهنماهای آن روز و اتفاق هایی که افتاد تاثیرگذار بود. البته این مباحث مادی خیلی اهمیتی ندارند. فقط در این مورد موثرند که امسال دوباره پیشنهاد شد که بیا و راهنما باش. با اذن خانواده قبول کردم که پنج شنبه بروم مدرسه. شب قبلش پیامک دادند با فلانی هماهنگ کن. خاطرات دوره پیش می آمد جلوی چشمم و در یک دوراهی گیر افتاده بودم. از یک طرف شهدا و از طرفی دیگر حس انفعال. پیامک را هی پشت گوش انداختم تا دیر وقت شد و دیگر خوابیدم. فردا پیامک آمد که ساعت 9:30 منتظریم. پنج شنبه ها معمولا مختص یک سری کارهایی است که حالا با این برنامه کمی به آن خلل وارد شده، بعد مسافت هم انگیزه ام را کم کرده و کمی مضطرب شده ام که چه کار کنم. حقیقتا خیلی دلم می خواست که یک طوری برنامه را کنسل کنم و به کارهایم برسم. اما وقتی به نحوی قول داده ام، خیلی سخت می توانم خودم را قانع کنم که در لحظه آخر بگویم نه، نمی توانم بیایم. به هر نحوی که شده با تاخیر و برقراری تماس و ... رسیدیم مدرسه و دیدیم که هنوز راه نیفتاده اند. رفتم یک سری به یکی از بچه های دوره که مشغول کار بود زدم و چند دقیقه هم به این نحو گذشت و بالاخره آماده رفتن شدیم. از بین معدود کسانی که اعلام آمادگی کرده بودند تقریبا همه کنسل کردند و نهایتا قرار شد راهنماها از دوره های 17، 19 ، 20، 24 و 32 باشد! یعنی از بین دوره های 35، 34، 33 و ... 5 نفر پیدا نمی شد که این کار را بکنند؟
حالا فضای فکری ام کمی عوض شده بود. شاید عده ای در این شرایط حس دور زده شدن، سادگی و ... بکنند. اما بارهاست که از این اتفاقات برایم می افتد و بی مسئولیتی، عدم وجود دغدغه و بی تعهدی را دیده ام. از مرحله احساسات فوق تقریبا گذر کرده ام و بیشتر حسرت و افسوس می خورم که با این وضع به کدام آینده باید امید داشت؟
آیا نقش شهدا در دایره فکری عده ای کمرنگ شده؟ آیا یک تنبلی عمومی و عمیق، یک بی انگیزگی و یک سردرگمی همه جانبه بر افراد حاکم شده؟
این رفتارها فقط مختص فارغ التحصیلان مفید و در رابطه با هفته شهدا نیست، به خیلی از حوزه های دیگر نیز سرایت کرده.


ای کاش زودتر تکلیف این مسائل روشن شود...

پ.ن: خوب شد قرار را کنسل نکردم. هیچ چیز مثل بهشت زهرا(س) و مزار شهدا نمی تواند ترمز انسان باشد...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۰۹
محمد حسن شهبازی

از اینستاگرام سید رضا میرقاسمی، دبیر دوران دبیرستان و مطلقا بدون شرح:

مراسم هفته ی شهدای دبیرستان مفید

یازده اسفند نود وچهار
مجری (حسین حق پناه عزیز) از دکتر امیری مقدم ( پدر سعید شهید ) می پرسد که سعید چندبار به جبهه رفت؟
دکتر با همان لحن زنده وشوخ طبع خود می گوید : بعد از سیزده بار که عدد نحسی است شهید شد!
بچه ها می خندند و دکتر از فرصت استفاده می کند و با دستمال اشک چشمانش را خشک می کند.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۳۲
محمد حسن شهبازی

یک بخشی توی موضوعات هست ب نام پس زمینه ها؛ هدفش به اشتراک گذاشتن پس زمینه برای دسکتاپ شما بود.

دیدم مهجورانه فقط یک مطلب داره و گفتم یک هم نشین براش دست و پا کنم.

مدت هاست که عکس پس زمینه ام رو عوض نکردم و فعلا هم راضی هستم و تا اطلاع ثانوی عوض نخواهم کرد. 


پ.ن: این قدر نه، ولی کوهسار خیلی ستاره داره! 

جل الخالق...
کل فی فلک یسبحون...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۱۷
محمد حسن شهبازی
کم حوصله ترین آدم ها نسبت به اخبار هم به احتمال زیاد باید اسم ترامپ را شنیده باشند. فضای فکری دموکرات ها و جمهوری خواه ها هم تا حدی برای اکثر ایرانی ها روشن شده است چرا که هر کدام به نحوی مستقیما نسبت به ایران واکنش نشان داده اند.
با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده بحث های انتخاباتی امریکا هم در کنار اخبار انتخابات ایران منتشر می شد. دونالد ترامپ(عضو حزب جمهوری خواه) یکی از نامزدهایی بود که با مواضع تند وارد عرصه شد و در ابندا مورد انتقاد عده زیادی قرار گرفت اما اکنون به عنوان یک گزینه بسیار جدی مطرح است و از محبوبیت بالایی هم برخوردار شده است.
ترامپ را باید به نحوی یک "دلواپس" نامید. در راستای درخواست قاضی از اپل مبنی بر همکاری اپل با FBI و در تایید دلواپسی ترامپ خیلی اتفاقی توییتی از او دیدم که گفته بود:
من هم از اپل و هم از سامسونگ استفاده می کنم. اگر اپل اطلاعات را برای شناسایی تروریست ها در اختیار نگذارد، فقط از سامسونگ استفاده خواهم کرد تا آنها(اپل) اطلاعات را بدهند.
حالا ترامپ دلواپسانه به تروریست ساخته دست خودشان می تازد و یک سری غافل هم برایش غش می کنند. گویا در آمریکا هر چه دلواپس تر باشی محبوب تری.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۲۷
محمد حسن شهبازی

به صورت یک رهگذر ساده در جشنواره فجر می مانم. کسی که یک دور ساده ای حول آن می زند و می رود. از برنامه های آن هم فقط یک فیلم را آن هم به طور اتفاقی و به اصطلاح یکهویی دیدم. منتقد نیستم، فیلم باز قهار هم نیستم. از بین این فیلم هایی که دیده ام یک حس نسبی ای به این هنر پیدا کرده ام و الان هم در حد همان حس نظرم را می گویم. 
فیلم دیده شده "جشن تولد" بود. از حجم یادداشت های زیاد اخیر درباره جشنواره درباره بعضی فیلم ها پیش زمینه ای دارم و اگر مثل همین فیلم ناگهانی قسمت شود بروم سینما احتمالا غافل گیر نخواهم شد. جشن تولد هم از این قاعده مستثنا نبود و فضای کلی را می دانستم. ان قلت های بزرگی به فیلم دارم از جمله ناگهانی عجیب جنگ در دمشق و بعد از آن ویرانی کامل شهر در زمانی کوتاه و از این دست مسائل. اما یک خداقوت بزرگ هم فیلم دارد که عیب ها را زیر سایه قرار می دهد و آن هم ریسک بالاست. در وضعیت کنونی سینمای کشور و با توجه به شرایط فعلی لوکیشن فیلم باید مدال شجاعت و ریسک پذیری را به عوامل فیلم داد که اولا جرأت کردند تا در این حوزه فیلم بسازند، ثانیا سختی های فیزیکی سوژه را هم به جان خریدند.
بعدها اگر فیلم های به مراتب قوی تر از "جشن تولد" درباره جنگ سوریه، تکفیری ها، دفاع از حرم و حضور ایرانی ها ساخته شود، نقش "جشن تولد" به عنوان اولین فیلم کمرنگ نخواهد شد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۳۳
محمد حسن شهبازی

جلوی مستکبر هر چی سر خم کنی بیشتر می زنه تو سرت!
اگر قد علم کنی جلوش ،‌ازت می ترسه و حسابت می کنه!

پ.ن:ما اکثرالعبر و اقل الاعتبار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۹
محمد حسن شهبازی

امروز صبح بعد مدت ها دوباره برفی که بتوان آن را برف حساب کرد بارید. به درب دانشکده که رسیدم باد مخالف جهت می وزید و از همان نقطه تا مقصد شاید یک مسیر حدودا 200 ، 300 متری را باید می رفتم. ابتدا از سر کنجکاوی و شیطنت و بعد از سر حسی دیگر لباس هایم را کیپ کیپ نکردم(مثلا بستن کامل کاپشن و گذاشتن کلاه). همین طور پیش رفتم تا کمی هم حس کنم در سوریه زیر برف راه رفتن جه حال و هوایی دارد.

پ.ن: نه سلاحی حمل می کردم، نه خطر ناامنی ای وجود داشت. صرفا برای چند متر من بودم و سوز سرما و گوش های یخ کرده و اصابت دانه های برف به صورت!
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۰۱
محمد حسن شهبازی